نقل از کتاب راویان ماربین جلد اول
راوی: عزت السادات میرعنایت
ولادت: 1323
شغل: آموزگار بازنشسته
محل سکونت: فروشان
تدوین: محمدعلی شاهین از روی دست نوشتههای خانم میرعنایت
محور گفتگو: سیدعلی میرعنایت اولین رییس انجمن شهرسده، سیدمرتضی حکیم
شما از نوادگان مرحوم سیدعلی میرعنایت هستید و از نزدیک شاهد ارتباطات و روحیات وی بودهاید و میتوانید اطلاعاتی از وی و نیز آن دوره زمانی به ما بدهید، مایلیم ابتدا شمهای از خانواده او بدانیم.
پدر بزرگ من دحتر نداشت و مرا خیلی دوست میداشت و حتی با اینکه آنروزها رسم نبود دختر بیرون از خانه بیاید مرا همراهش به خیلی جلسات خود میبرد، به همین دلیل شاهد بسیاری از روابط او بوده ام.
طوطی خانم مادر پدر بزرگم خواهر سید مرتضی حکیم1 و عمه دکتر حاجآقا بود که از سادات مورد احترام محل بودند. سیدعلی پسر بزرگ خانوادهای بود که پدرش سیدابوالقاسم نام داشت و مردی ملاک بود و دستش به دهانش میرسید. سیدجلال و نازنین بیگم و نازآفرین برادر و خواهران او بودند.
پس به این ترتیب سیدعلی در ناز و نعمت بزرگ شد ؟
نه اینطور نیست در اواخر قرن گذشته کشور دچار قحطی میشود و خانواده سید ابوالقاسم هم گرفتار میشوند. سیدعلی که آن موقع حدود پانزده سال داشته وقتی شرایط سخت خانواده را میبیند تصمیم میگیرد کاری بکند، بنابراین عزم را جزم میکند و از سده میرود. به قصد اینکه بتواند کاری برای خانوادهاش انجام دهد، پیاده عازم مورچه خورت میشود. در مسیر با کاروانی تجاری برخورد میکند. صاحب کاروان متوجه هوش و سواد او میشود و از سید میخواهد همراه آنها برود و حساب و کتاب و دخل و خرج کاروان را در دست بگیرد. اوهمراه کاروان به هند میرود و مدتی بعد با دستی پر به سده میآید.این سفرها ادامه مییابد و او مال و منالی جمع میکند و هزینه خانواده و جهیزیه خواهرها را میپردازد و مدتی بعد خانهای مجلل میسازد.
میتوانیدآن خانه را برایمان توصیف کنید؟
من درآن خانه بزرگ شدم آنجا دوخانه مستقل بود یکی اندرونی که برای خانمها و خدمه زن بود و دیگری برای آقایان به نام خلوت. خرابههایاین خانه کنار مسجد لادره فروشان باقی است.
چه شد که سیدعلی وارد کارهای اجتماعی شد؟
سفرهای طولانی وی و رفت و آمدش به بیرون سده سبب آشنایی وی با افراد با نفوذ و سرشناس در نقاط مختلف کشور و پختگی وی شد و کمکم به عنوان معتمد محل و سده جا باز کرد. خانه وی محل رفت آمد اهالی برای رفع مشکلات و وساطت و حل اختلافها و نیز مشاوره در امور شهر شد.
و توصیفهای که از وی کردید سبب شد تا داوطلب عضویت در انجمن بلدیه سده شود؟
بله، با شروع به کار بلدیه به عنوان عضو انجمن بلدیه سده2 انتخاب و رییس انجمن میشوند. بلدیه تازه تاسیس بود و کارهای زیادی برای سر و سامان دادن به شهر باید میکرد به همین دلیل او سالها تمام وقت خود را صرف توسعه و پیشرفت شهر کرد.
میشود برخی ازاین خدمات را بیان کنید؟
یکی از برجستهترین کارها احداث چهار خیابان اصلی شهر3 بوده که از میدانی که الان به میدان امام معروف است شروع شده بودند.
یکی دیگر ازکارها احداث ساختمان بلدیه بود که در محلی که قبرستان محله فروشان بوده ساخته شد و الان شهرداری ناحیه دو میباشد. البته دراین کار خیلی با او مخالفت میکردند ولی او کارش را انجام داد.
گفته میشود در تاسیس مدارس به خصوص دخترانه فعال و پیگیر بوده است،اینطور است؟
درست است، او خودش سواد داشت و به دنبال با سواد کردن بچهها بود و تلاشهای زیادی درتحقق آن کرد، از جمله چند دبستان دخترانه به کمک دیگران در محلات اصلی سده تاسیس کرد تا آنجا که به خاطر دارم در فروشان مدرسه ناموس در ورنوسفادران مدرسه عفت و در خوزان مدرسه فروغ. من خودم از سال 1336 در مدرسه ناموس شروع به کار کردم. باید توجه کرد با وجود مخالفتها برای تحصیل دختران اینگونه اقدامات در آن دوران بسیار سخت بود و افراد با نفوذ و خوش فکری را میخواست.یکی دیگر از اقدامات تاسیس دبیرستان کورش مجاور شهرداری بود.
مرحوم میرعنایت چند فرزند داشت؟
چهار پسر به نامهای سیدحسن، سیدحسین، سیدیحیی و سیدمحسن، او همه آنها را برای تحصیل به دارالفنون تهران و دانشکده افسری فرستاده بود. اولی کارمند دارایی، دومیکارمند آموزش و پرورش، سومی در دانشگاه اصفهان اقتصاد درس میداد و چهارمی تحصیل کرده فرانسه بود. سید یحیی توسط چند نفر از افسران ارشد شاه کشته شد و سیدعلی حتی برای مجازات آنها نزد محمدرضا شاه رفت و عاقبت آنها را زندانی کرد. من خود شاهد اتمام حجت عمویم با آن ارتشیها بودم که میگفت دست از کارهای زشت خود بردارید و گرنه راپورت میدهم. البته ماجرا مفصل است .
ارتباط پدر بزرگ با مردم چطور بود؟
آن زمان مردم برای رفع اختلافات خود به بزرگترها و افراد با نفوذ مراجعه میکردند. پدر بزرگم همین نقش را داشت و اهالی بدون وقت قبلی به خانه او میآمدند و دور حیاط مینشستند تا نوبتشان شود. اختلافات معمولا بر سر املاک و یا خانوادگی بود که حاجسیدعلیآقا به دقت به حرفها گوش میداد و اگر لازم بود مساح برای متر کردن زمینها میفرستاد. معمولا با رضایت، مردم خانه را ترک میکردند.
چه چیزهای از شخصیت پدر بزرگتان بیشتر در ذهن شما مانده است؟
او مردی منظم با سر و لباس تمیز بود. به مردم توصیه میکرد برای زمستان خود غذا در خانه انبار کنند و با نگهداری و پرورش گاو و گوسفند و مرغ خود کفا باشند. اگر پسر خانوادهای سرباز بود و موقع دروی گندم به کار او خانواده محتاج بود سفارش میکرد در موقع کار از سربازخانه مرخصش کنند. تعدادی فانوس تهیه کرده بود که شبها در گذرها روشن میکردند. از چوب باغهای خود سوخت بخاریهای چوبی مدارس را تامین میکرد. به کشور و میهن و شهرش بسیار علاقمند بود.
شما خودتان چطوردرس خواندید؟
مدرسه دخترانه نبود و برایم دو معلم سر خانه گرفته بودند پس از درس خواندن به استخدام اداره فرهنگ درآمدم و 23 سال مدیر مدرسه ناموس بودم.
شما درابتدا اسمی ازسیدمرتضی حکیم بردید، چه چیزی ازاو میدانید؟
او طبیبی حاذق و دانا و انسان دوست بود، اطاقی کنار خانهاش در محله فروشان داشت و آنرا در زمستانها گرم نگه میداشت تا اگر بیماری از محلات و روستاهای اطراف میآید جای گرمی داشته باشد. به خدمتکارش سپرده بود هر وقت از شب اگر بیماری آمد صدایش کند و دارو هم کنار همان اطاق داشت تا بیمار سرگردان نشود. وقتی بیمار وارد میشد اول با اوشوخی میکرد و اگر متوجه میشد بیمار وضع بدی دارد به او کمک میکرد. معمولا بیماران تخم مرغ و ماست و نانی به جای پول به او میدادند، او پولش را به آنها میداد و اگر نمیگرفتند میگفت ازدست سید بگیرید.
1-سیدمرتضی حکیم: پدر دکتر حاجآقا در سال 1250 متولد و از همان جوانی به طبابت مشغول شد. ابتدا در خانهاش پذیرای بیماران بود و سپس مطبش را همچون دیگر پزشکان کوچه حکیمها در تیمچه حاج میرزا سرپا کرد. سیدمرتضی پس از مدتی به فکر راه اندازی مطبی در ورنوسفادران افتاد. یکی از اتاقهای خانه پیرزنی به نام مروارید در چهارشنبه بازار را اجاره کرد و ساعاتی از روز را به مداوای بیماراناین منطقه مشغول بود. یکی دو روز هم در محله اندان مداوا میکرد. سیدمرتضی به جهت ضعف در دید همیشه عینک سیاه به چشم میزد و طبق روال طبیبان قبا و عبا میپوشید و مسیر خانه تا مطبش در چهارشنبه بازار را با الاغ و اسب طی میکرد.
سیدمرتضی در سال 1340 در سن 90 سالگی فوت کرد و همچون دیگر اعضای خاندان ابطحی در امامزاده سیدابراهیم فروشان به خاک سپرده شد.
2-در آبان سال1310 انتخابات تعیین اعضای انجمن بلدی سده به دستور حاکم اصفهان انجام و مدتی بعد اسامی منتخبین به اصفهان ارسال شد. در نهایت در اواخر سال انجمن بلدی شروع به کار کرد. (روزنامه اخگر شمارههای 575 و 699).
3-بررسی احداث خیابان در سده با سفر صور حکمران اصفهان در اردیبهشت 1313 به سده شروع و مهندس بلدیه اصفهان، نیمسکر آلمانی برایایجاد آن مامور گردید. پس از تعیین مسیر خیابانها مقامات استانی طی چند سال بارها برای بازدید از روند کار به سده میآیند .یک میدان مرکزی و چهار خیابان به چهار سمت طراحی میشود که احداث و تکمیل آنها چندین سال طول میکشد (روزنامه اخگر شمارههای940،942،954،1191،1205،1317و1533(