برای روشن شدن بخش هایی از تاریخ پزشکی در نیمه اول قرن 14 گفتگویی با اکبر غفورزاده که تنها بازمانده از نسل تزریقاتی های دهه 1330 است، آورده میشود:
*شما یکی از بازماندگان نسل اول پرستاران و تزریقاتیهای شهر هستید، چه شد که به اینکار علاقهمند شدید؟
یکی از نزدیکانم بیمار شد و دکتر برایش آمپول نوشت. تمام شهر را گشتم تا به زحمت توانستم یک تزریقاتی پیدا کنم که آمپولهایش را بزند. همان زمان بود که تصمیم گرفتم این کار را یاد بگیرم.
*آن زمان ساز و کاری برای آموزش تزریقات وجود داشت؟
من با راهنمایی یکی از کارکنان بیمارستان آیتالله کاشانی فعلی برای یادگیری به این بیمارستان مراجعه کردم. دوره نظری و عملی را گذراندم و مجوز گرفتم و بلافاصله کار را شروع کردم. مدتی بعد به استخدام بهداری درآمدم و موظف شدم سه سال در هلال احمر آموزش ضمن خدمت ببینم. مدرک تحصیلیام هم تصدیق ابتدایی بود.
*تزریقات آن زمان به چه شکل بود؟
ابزار کار مثل الان فراهم نبود مثلا سرنگها شیشهای بود و از چین وارد میشد. باید هر کدام بعد از یکبار استفاده 20 دقیقه در آب میجوشید. دو دستگاه جوشاندن داشتم که 10 تا سرنگ در اندازههای مختلف را در آن میجوشاندم. سرسوزنها هم از جنس پلاتین بود و از انگلستان وارد میشد.
*تزریقاتی تان کجا بود؟
اول به صورت شبانه روزی در خانه کار میکردم حتی اگر لازم بود شب و نصف شب بر بالین بیمار هم حاضر میشدم. بعد از اینکه در بهداری مشغول شدم ظهرها که برمیگشتم، تازه اول کارم بود یک عده خودشان نیاز به خدمات پرستاری داشتند و یک عده هم بیمار بدحال در خانه داشتند و باید همراهشان میرفتم. از همه محلات فروشان، آدریان، خوزان و... مراجعه کننده داشتم. بعد از چند سال یک مکان برای خودم دست و پا کردم و خدمات پرستاری را به بیرون از خانه انتقال دادم.
*پس شما 24 ساعته کار میکردید؟
بله، تازه یک مدت هم موظف شده بودم عصرها یک روز در بیمارستان کشیک باشم و یک روز در درمانگاه شماره سه.
*مگر آن زمان چند درمانگاه در شهر بود؟
سه درمانگاه، درمانگاه شماره 3 کنار دادگاه سابق روبروی بانک خون فعلی بود و درمانگاه شماره 2 هم بالاتر از چهارشنبه بازار بود.
*شما که استخدام دولت بودید و حقوق بگیر، دیگر چه نیازی بود که کل شبانه روزتان را وقف بیماران کنید؟
پدرم دو تا وصیت به من کرده بود که هر دو توی گوشم رفت و به آنها عمل کردم. یکی اینکه میگفت هیچوقت بیماری را از در خانهات رد نکن حتی اگر نیمه شب باشد چرا که هیچ کس تا ناچار نباشد نیمه شب در خانه مردم را نمیزند. یکی دیگر اینکه برای پول کار نکن تا ارزش کارت پایین نیاید. روی همین حساب هر وقت از شبانه روز کسی مراجعه میکرد ردش نمیکردم. یک جمله هم نوشته بودم و نصب کرده بودم در محل کارم که: "دستمزد، به قدر استطاعت بیمار." یک مشت پول خرد هم همیشه روی میزم میریختم تا اگر کسی پول نداشت که دستمزدم را بدهد دیگران متوجه نشوند. پدرم میگفت هوای بیمار را داشته باش چون کسی ضعیفتر از بیمار نیست.
*آن زمان که درمحکمه و کوچه حکیمها قطبهای درمانی سده بودند در ورنوسفادران چه کسانی طبابت میکردند؟
سیدمرتضی طبیب پدر دکتر حاج آقا صبحها در فروشان طبابت میکرد و عصرها سوار بر یک الاغ سفید میآمد ورنوسفادران. پسرش دکتر حاج آقا هم بعد آمد در ورنوسفادران مطب زد. دهه 1340 هم آقافخر لقمانی در ورنوسفادران مطب زد.
پدر دکتر حاج آقا یکی از اتاقهای خانه مرواریدبیگوم در چهارشنبه بازار را اجاره کرده بود. مروارید خودش هم در همان خانه ساکن بود. اتاق سیدمرتضی دو تا پله رو به پایین داشت و یک میز و دو تا صندلی هم آنجا گذاشته بود. مردم میگفتند دستش شفاست. یادم میآید بچه بودم حدودا 10 ساله که تب کردم و مرا بردند پیش سیدمرتضی. داروهایی که تجویز میکرد همه گیاهی بود.
*یادتان هست داروها را از کجا خریدید؟
بچههای احمد صادق به نامهای غلامرضا و حسن (گمانم نام خانوادگی شان حاج حیدری بود.) دم مسجد آیتالله جبل عاملی دکان داشتند. شخصی به نام قدمعلی هم توی چهارشنبه بازار عطاری داشت.
*مریضخانه سده کی ساخته شد؟
هنوز خیابان را آسفالت نکرده بودند که بیمارستان ساخته شد و از آنجایی که ساختمان اول دست شهرداری بود مردم تا سالها بعد هم نمیگفتند میرویم مریضخانه میگفتند میرویم شهرداری. اولین رئیس بیمارستان دکتر حاج آقا ابطحی بود.
*پزشکان کشیک بیمارستان چه کسانی بودند؟
اوائل پزشک کشیک نداشتیم بعد قانون آمد که همه پزشکان مستقر در شهر وظیفه دارند هفتهای یک شب در بیمارستان کشیک بدهند. آن زمان دکتر علی حسیننژاد، دکتر رهنما و دکتر حمزه اسماعیلی کار میکردند. بعد از مدتی دکتر اسماعیلی که در استخدام دولت نبود، گفت من در مطب خودم شبانه روزی کار میکنم. مطبش روبروی درمانگاه شماره 3 بود.
دکتر حکمیها و دکتر اکبری هم در درمانگاه شماره 2 کار میکردند. زمین این درمانگاه را حاج صادق خانی داده بود.
*اولین رئیس شیر و خورشید چه کسی بود؟
اولین رئیس شیر و خورشید دکتر حاج آقا ابطحی بود که آن زمان حدود50 سال داشت. بعد از او دکتر سروش رئیس شیر و خورشید شد و بعد هم دکتر مهدی ایزدی.
*اداره بهداری کجا مستقر بود؟
بهداری ابتدا در حد یک دفتر بود و در محله درمحکه استقرار داشت. بعد که تبدیل به اداره شد در بیمارستان استقرار یافت. دکتر طیبه یزدانی و دکتر ابراهیم یزدانی هم در بهداری مستقر بودند.
*ریاست بهداری با چه کسی بود؟
اولین رئیس بهداری دکتر سروش بود. درمانگاهها زیر نظر اداره بهداری بود.
*از نحوه احداث بیمارستان ساعی چه میدانید؟
آن زمان نمیگفتند بیمارستان میگفتند شیر و خورشید. محمدحسین ساعی هزینه ساخت را خودش به تنهایی داد. پدرم حاج عباس غفورزاده و حاج حسن ناصری که کارشناس دادگستری بود کمک حالش بودند.
محمدحسین ساعی گفته بود که من الان این بیمارستان را میسازم اما کارم زمانی به اتمام میرسد که بیماری بیاید اینجا درمان شود و زنی اینجا وضع حمل کند.
*خاطرهای از دوران کارتان به خاطر دارید؟
تابستان سال 1344 که بیماری التور (شبه وبا) شایع شد 50 تا بیمار به یکباره ریختند توی بیمارستان. همان موقع تقاضای 200 تا پتو کردیم و فوری از اصفهان به دستمان رساندند. زیر و روی هر بیمار یکی یک پتو میانداختیم و سرمها را از میخ آویزان میکردیم. به همه پزشکهای شهر گفته بودند بیایند بیمارستان برای معالجه بیماران.
آن زمان بیمارستان یک اتاق ویژه واکسیناسیون داشت. این بیماری که شایع شد هر سه تا درمانگاه هم مجهز شد و دو تا مامور ژاندارمری هم سر میدان نگهبانی میدادند و هر زن و مردی که رد میشد را به اجبار میفرستادند درمانگاه تا واکسن بزند.