گفتگو با حاج آقا طاهر مرتضوی
مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید طاهر مرتضوی از روحانیون مبارز سده و از همراهان حضرت امام در نجف اشرف بود، پرسش و پاسخ های درج شده در پایگاه مجازی جماران، دورههای مختلف زندگی وی و خاطرات همراهی با حضرت امام در نجف را روشن می کند.
در ابتدا ضمن معرفی خود، بفرمایید که تحصیلات خود را در کجا آغاز کردید و در چه زمانی به نجف رفتید؟
اینجانب سید طاهر مرتضوی اصفهانی، فرزند مرحوم حاج سید کریم مرتضوی هستم. مرحوم پدرم فرزند یکی از علمای بزرگ اصفهان به نام آیتالله سید محمدحسین مرتضوی از همدورهایهایی آیت الله عبدالهادی شیرازی در نجف بود. جد بنده یکی از علما و زهاد روزگار خود بود و مقبره ایشان در حال حاضر محل زیارت مؤمنین است. در دوره جوانی به عتبات مشرف شدم و به منزل علمای بزرگ نجف، از جمله منزل مرحوم آیتالله خویی راه پیدا کردم و برای اجازه تحصیل، خودم را به آنان معرفی نمودم.
مرحوم پدرتان هم از علما بود؟
مرحوم پدرم معمم بود؛ اما روحانی به آن معنا نبود که در سلک روحانیت گام برداشته باشد. در عین حال که کشاورزی میکرد، با علما مأنوس و در جامعه، انسان نافذ الکلام، عزیز و شجاع بود. در موقعیتهایی که مجالسی در شهر، مثل شهرداری تشکیل میشد، ایشان بهعنوان شخص نافذ الکلام حضور پیدا میکرد. آنچه مربوط به شهر و جامعه بود را برای حضار بیان میکرد. به هر صورت مورد احترام جامعه بود. خداوند ایشان را رحمت کند.
اساتید شما در اصفهان چه کسانی بودند و تا چه سطحی در آنجا تحصیل کردید؟
اساتید من در اصفهان مرحوم شیخ علی مشکات، مرحوم آیتالله مرتضی مهدوی (پسردایی مرحوم پدرم)، مرحوم آیتالله جبل عاملی (از نزدیکان آیتالله العظمی گلپایگانی) و... بودند. دروس مقدمات تا خارج را در اصفهان خواندم.
در چه سالی و چگونه به نجف اشرف مهاجرت کردید؟
حدوداً هجده ساله و هنوز مجرد بودم که بهصورت قاچاقی به نجف اشرف رفتم؛ یعنی در واقع در سال 1340 شمسی که حضرت امام هنوز به نجف تبعید نشده بود. در آنجا غریب بودم. در ابتدا وارد مدرسه آیتالله بروجردی شدم و چون آدم اجتماعی بودم دوستانی را دور خود جذب نمودم. بعدها وارد مدرسهای به نام جامعه النجف در جاده کوفه شدم و در آنجا حجرهای گرفتم. مرحوم آیتالله کلانتر در آنجا بود و رفتهرفته از من خوشش آمد. تا آنجا که ممکن بود داماد ایشان بشوم. چون در آن موقع هنوز صحبتی درباره دختر عمهام نشده بود؛ اما به هر حال توفیق و تقدیر نبود که داماد ایشان بشوم. در نجف گاهی دلم برای وطنم تنگ میشد و به ایران برمیگشتم. چون سن سربازی بودم، اجازه ورود و خروج از کشور را نداشتم؛ به همین خاطر بهصورت قاچاق به عراق میرفتم و به ایران برمیگشتم. ابتدا به آبادان میرفتم و مبلغ پولی به قاچاقچیها میدادم و من را با قایق به بصره میبردند. همین که وارد عراق میشدم، در آنجا آزاد بودم و هر کجا دلم میخواست میتوانستم بروم. البته جایی نداشتم که بروم. تنها شهرهای که میرفتم نجف و کربلا بود. گاهی بهصورت پیاده از نجف به کربلا میرفتم.
وقتی حضرت امام به نجف تبعید شد، شما آنجا بودید؟ اگر خاطرهای در این باره دارید، نقل کنید.
وقتی حضرت امام از ترکیه به نجف تبعید شد من در نجف بودم. یکی از آقایان به من خبر داد که آیتالله خمینی در کاظمین است. وقتی این خبر را شنیدم خیلی خوشحال شدم. با اینکه شب بود، به هر طریق ممکن، خودم را به کاظمین رساندم. صبح فردای آن روز وقتی وارد صحن حضرت امام کاظم(ع) شدم، امام را دیدم که به حرم مشرف شده است. در آن لحظه از بس که خوشحال بودم گویی خداوند همه دنیا را به من داده است. ایشان یک جایی نشسته بود و عدهای برای بازدید به طرف ایشان میرفتند. من هم خدمتشان رسیدم. امام به من فرمود: «به شما زحمت دادم.» به ایشان عرض کردم: «آقا نفرمایید. شما رحمت را با خود به اینجا آوردید. من از دیدن شما خیلی خوشحالم.» مدتی در کاظمین بود و بعد به کربلا مشرف شد. یکی از شیعیان مقیم کویت منزلی نزدیک حرم حضرت ابوالفضل(ع) را در اختیار امام قرار داد. پس از مدتی برای ایشان در نجف منزلی تهیه کردند تا به آنجا نقل مکان کند. در تمام مدتی که امام در نجف بود، با ایشان اُنس داشتم. یکی از افتخارات بنده همین بود که در آن مدت در خدمت ایشان باشم. شبها در مدرسه آیتالله بروجردی نماز جماعت میخواند. بنده گاهی مکبر ایشان بودم. رفتهرفته علما و طلبهها به مقام علمی و معنوی ایشان پی بردند. تقوای امام فوقالعاده بود. بعد از اینکه به پاریس رفت، دیگر هیچ مرجعی را به بزرگی ایشان ندیدم. با اینکه مرحوم آیتالله العظمی حکیم مرجع علی الاطلاق عراق بود؛ همچنین مرحوم آیتالله خویی و مرحوم آیتالله سید عبدالهادی شیرازی از مراجع بزرگ نجف بودند، اما به نظرم هیچ کدام به مقام و جایگاه حضرت امام خمینی نمیرسیدند. زعامت و رهبری و لیاقتی که ایشان داشت، هیچ مرجع دیگری نداشت.
در نجف آیا با حاج آقا مصطفی هم ارتباط داشتید؟ خاطرهای از ایشان به یاد دارید که برای ما نقل کنید؟
بنده با حاج آقا مصطفی از نجف به کربلا پیاده میرفتم. در میانه راه بعضی از مردم از ما پذیرایی میکردند. ما را به مضیف خود میبردند و در آنجا به ما غذا میدادند و حسابی پذیرایی میکردند. احترام فراوانی برای ایشان قائل بودند. حاج آقا مصطفی رهبر گروه ما در سفر شده بود. جداً هم لیاقت آن را داشت. الحق و النصاف مرد باکفایتی بود. امام هم خیلی ایشان را دوست داشت.
رفتار حضرت امام با شما چگونه بود؟
در مدتی که در نجف بودم، شبها را پشت سر امام نماز جماعت میخواندم و گاهی مکبر ایشان بودم. اکثر کسانی که به امام اقتدا میکردند، از علما و فضلا بودند؛ چون شناخت واقعی به ایشان پیدا کرده بودند. عظمتی که این مرد در عالم پیدا کرد، در وجود ایشان بود و بعد نمود و ظهور پیدا کرد. بنده جزء یاران خاص امام بودم. هر کجا میرفت در معیت ایشان بودم. اگر میخواست به کربلا، سامرا و کاظمین برود، همراهیشان میکردم. امام هیچگاه در ماشین جلو نمینشست. همیشه در صندلی عقب ماشین مینشست و من جلو مینشستم. خود ایشان به بنده دستور می داد که جلو بنشینم. واقعاً آن دوران برای من افتخار و لذت معنوی بزرگی داشت. معمولاً بعد از نماز در مدرسه آیتالله بروجردی تا دم در منزل ایشان میرفتم و بعد به مدرسه برمیگشتم. اذان صبح که میشد به پشتبام منزل ایشان میرفتم و در نماز به ایشان اقتدا میکردم؛ چون حیات منزل امام در نجف کوچک بود. افرادی که برای نماز جماعت میآمدند هر کدام شخصیت بزرگی بودند که پشت سر امام نماز میخواندند؛ چون به معرفت ایشان شناخت کامل پیدا کرده و متوجه شده بودند که این مرد چه گوهری از علم و معنویت دارد. خداوند ایشان را با حضرت صدقه زهرا(س) محشورش بفرمایید. حضرت امام از هر جهت بینقص بود. امیدوارم که در روز قیامت شفیع ما بشود. معمولاً ظهرها به مسجد شیخ میرفت و در آنجا نماز جماعت میخواند. بعد از نماز هم تا درِ منزل، ایشان را همراهی میکردم. امام با اینکه دوست نداشت کسی پشت سرشان راه برود، ولی این اجازه را به من میداد که تا درِ منزل همراهیشان کنم تا مطمئن بشوم بهسلامتی و امن و امان به منزل رسیدهاند. وقت مغرب وقتی که وارد مدرسه آیتالله بروجردی میشد، جمعیت زیادی از علما و طلبههای معمم به احترام ایشان برمیخاستند. اکثر علمای فاضل و تحصیل کرده پشت سر امام نماز میخواندند.
من خیلی حضرت امام را دوست داشتم و دارم. هر وقت اسم ایشان را میآورم حالم منقلب میشود. عکس امام را قاب کردم و در منزل جلوی چشمم گذاشتم تا همیشه به یاد ایشان باشم. هر وقت یاد امام میافتم گریه میکنم. در طول عمرم علما و مراجع زیادی دیدهام؛ اما هیچ گاه به این شکل عاشق نشدم. به هر حال اجداد و خاندان من هم از علمای بزرگ بودند؛ اما هیچ گاه در طول عمرم شخصیتی مانند حضرت امام ندیدهام. مرحوم پدرم هم همینطور بود. ایشان هم به حضرت امام خیلی ارادت داشت. هر وقت از مسجد به منزل میآمد رادیو را روشن میکرد تا سخنرانی امام علیه شاه را بشنود. در آن ساعت کسی جرئت نمیکرد هیچ حرفی بزند. البته ایشان امام را ندیده بود؛ اما من برایش از حضرت امام میگفتم و بر حسب صحبتهای من عاشق ایشان شده بود.
در نجف کدام یک از بزرگان پشت سر امام نماز میخواند؟ به خاطر دارید؟
شهید مدنی یکی از یاران و خواص بود که همیشه در مسجد شیخ در صف اول پشت سر امام نماز میخواند؛ در حالی که خود آیت الله مدنی وزنه علمی و از نزدیکان آیتالله خویی بود.
آیا در دفتر حضرت امام عضو بودید و اموری مانند پاسخ دادن به نامهها و استفتائات را انجام میدادید؟
عضو رسمی نبودم؛ اما گاهی در رسیدگی به وجوهات همکاریهایی داشتم. البته سن من هم اقتضا نمیکرد؛ اما به هر حال آنقدر آبرو داشتم که کارهایی برای ایشان انجام بدهم.
در نجف از محضر کدام یک از علما و مراجع کسب فیض کردید؟
بنده درس مرحوم حضرت امام، مرحوم آیتالله خویی، مرحوم آیتالله معرفت، مرحوم آیتالله حکیم و... را شرکت میکردم. البته درس آیتالله حکیم قدری تشریفاتی بود، اما گاهی به جلسات درس ایشان میرفتم. گاهی در منزل مرحوم آیتالله سید عبدالهادی روضه ای برگزار میشد و در آن شرکت میکردم.
کدام یک از درسهای امام را شرکت میکردید؟ جمعیت حاضر در جلسات درس ایشان چقدر بود؟
درس فقه امام را شرکت میکردم. در جلسات درس ولایتفقیه ایشان هم حضور داشتم. البته در آن سطحی نبودم که مانند الان درس را درک کنم. به قول قدیمیها جزء سیاهیلشکر بودم. جمعیت زیادی میآمدند؛ بهطور که مسجد پُر میشد. مرحوم آیتالله خویی شبها بعد از نماز مغرب و عشا در مسجد خضراء درس میداد و مرحوم حضرت امام در مسجد شیخ درس میگفت. تمام رفتارها و گفتارهای حضرت امام برای ما درس بود. امام واقعاً بینظیر بود و هیچچیزی کم نداشت. ایشان مافوق همه علما و مراجع بود.
در بیانات خود فرمودید که با مرحوم حاج آقا مصطفی با پای پیاده به کربلا میرفتید. اگر خاطراتی در این باره دارید، نقل کنید.
همانطور که گفتم یکی از ارادتمندان امام که مقیم کویت بود، منزل خود در کربلا را در اختیار ایشان گذاشت. چون امام گاهی از نجف به کربلا میرفت و نیاز داشت بعد از زیارت جایی برای استراحت داشته باشد. آن شخص کویتی کار بزرگی کرد که منزلش را در اختیار امام گذاشت. از آن زمان هر وقت در معیت حاج آقا مصطفی به کربلا میرفتیم، خیالمان از بابت جا و استراحت راحت بود. هیچ گاه یادم نمیآید که در منزل امام و در حضور ایشان یک لحظه به ما بد گذشته باشد؛ به این خاطر که این مرد آنقدر باعظمت بود و چهره بشاش و نورانی داشت و با همه صمیمی و گرم بود که ما از محضرشان لذت میبردیم.
شما چند سال در نجف بودید و چرا به ایران بازگشتید؟
حدود شش سال در نجف بودم و زبان عربی را در آنجا یاد گرفتم. بعد از آن به ایران برگشتم و با دختر عمه خودم ازدواج کردم. بعد از ازدواج هر از گاهی به مناسبتهایی به نجف میرفتم و برمیگشتم. در واقع پس از ازدواج بین عراق و ایران رفت و آمد میکردم. خداوند به ما دختری داد که در خمینی شهر از دنیا رفت.
آیا فعالیتهای انقلابی هم داشتید؟
ما عاشق و دلباخته حضرت امام بودیم و واقعاً سر این مسئله که سخنان ایشان به گوش همه برسد، هر کاری میکردیم. معمولاً اعلامیههای امام را به هر طریق ممکن تکثیر و بخش میکردیم. یکبار با ماشین به همراه آقای سید حمید روحانی به سوریه رفتیم. چون اسباب و وسایل زیادی در ماشین داشتیم و بچه کوچک هم همراه ما بود، میتوانستیم اعلامیهها را در ماشین جاسازی کنیم و کسی هم متوجه نمیشد. از سوریه به نجف میرفتیم و اعلامیهها را به آقای زیارتی میدادیم. از سوریه تا عراق بعضی جاها ماشینها را تفتیش میکردند. در آنجا مجبور شدم که اعلامیهها را به خانمم بدهم تا زیر چادرش و دور کمرش قایم کند. چون معمولاً خانمها را تفتیش بدنی نمیکنند. خانمم تا آنجا زیر لب ذکر میگفت تا اتفاقی نیفتد. خوشبختانه از آنجا عبور کردیم و به عراق رسیدیم. در نجف به حضرت امام عرض کردم: «آقا، بنده اینجا بمانم و در خدمت شما باشم بهتر است یا به وطن برگردم؟» ایشان فرمود: «بر شما واجب است که به وطن برگردید و در آنجا به اسلام و انقلاب خدمت کنید و به وظیفه خود عمل نمایید.» به ایران برگشتم و فعالیتهایم را با ایراد سخنرانی شروع کردم. آیتالله صافی گلپایگانی هم از منبرهای بنده خوشش میآمد و تا الان هم گاهی در منزل ایشان به منبر میروم. از آن زمان با علما و بزرگان رابطه خاصی پیدا کردم.
بعد از پیروزی انقلاب به دادگستری و دادگاههای کیفری تهران رفتم و امتحان دادم و قبول هم شدم. ابتدا معاون بودم و بعد رئیسکل دادگاههای کیفری شدم. چند سال در آنجا خدمت کردم. پس از آن به اهواز رفتم و به مدت دو سال ریاست کل نیروهای مسلح خوزستان را بر عهده گرفتم. به شهرهای مختلف جنگی میرفتم و سخنرانی میکردم. یکی از برادرانم در جبهه شهید شد. پس از دو سال به تهران برگشتم و نزد آیتالله انواری رفتم و معاون امور مساجد در انتخاب ائمه جماعت شدم. حدود سه یا چهار سال در آنجا بودم. پس از آن مسجدی را در خیابان ولیعصر روبهروی ستاد فرمان امام بر عهده من گذاشتند و هفده سال امام جماعت آن مسجد بودم. آقای شمخانی شاگرد دایی بنده بود که هر وقت به تهران میآمد به آن مسجد میآمد و پشت سر من نماز میخواند.
در جماران هم با حضرت امام و اعضای بیت ایشان ارتباط داشتید؟
بله. بنده در بیت امام شناخته شده بودم و طبیعی بود که با امام و حاج احمد آقا در جماران هم ارتباط داشته باشم. ارتباط زیادی با بیت امام داشتم و حتی خود آقای صانعی و حاج احمد آقا هم به منزل ما میآمدند. در واقع به صورت خانوادگی به منزل امام میرفتیم و همه اعضای بیت امام ما را میشناختند.
ارتباط شما با حاج احمد آقا چگونه بود؟
حاج احمد آقا میدانست که ما قلباً حضرت امام را دوست داریم؛ به همین خاطر علاقه و محبت زیادی به ما داشت. ایشان میدانست که من دلباخته حضرت امام هستم و هر کاری که برای ایشان انجام میدهم، از روی عشق و علاقه وافر است و نه به خاطر پُست و مقام دنیوی. آیتالله حسن صانعی هم همینطور بود. همه میدانستند که ایشان چقدر دلباخته حضرت امام بود. امام به ایشان اعتماد داشت و او را امین خود کرده بود. تمام امور مربوط به دفتر حضرت امام را آقای حسن صانعی انجام میداد. امام یک بار به آقای صانعی گفته بود: «من وقتی به چهره آقای مرتضوی نگاه میکنم، میفهمم که از صمیم قلب من را دوست دارد.»
سید محمد رضا دیباجی: از موقعیتش برای امور دنیوی استفاده نکرد
حجت الاسلام و المسلمین سید محمدرضا دیباجی فرزند آیت الله سید محمد تقی دیباجی اصفهانی در این گفتوگو به خصوصیات فردی و سیره عملی حجت الاسلام والمسلمین سید طاهر مرتضوی اشاره کرد.
دوران مسئولیت حجتالاسلام والمسلمین مرتضوی را چگونه ارزیابی میکنید. داوری دیگران درباره ایشان در دورهای که در مستند قضاوت بود، چگونه است؟
حاجآقا مرتضوی در دوره مسئولیتش ارتباطات اجتماعی گستردهای داشت و الان هم اخلاق ایشان در سطح بالایی است؛ بهطوری که وقتی در اهواز به ریاست دادگاههای نظامی برگزیده شد، سفری به اهواز داشتیم. در آن موقع نوجوان بودم. به خاطر دارم که سرهنگها و نظامیانی که با ما برخورد میکردند، هر کدام به نحوی از اخلاق و تواضع و گذشت آیتالله مرتضوی یاد میکردند. ظاهراً کسانی که جرم سنگینی نداشتند، طبق اختیاراتی که داشت، آنها را عفو کرده بود. من از هیچ کدام از نظامیان ندیدم که بگویند، آیتالله مرتضوی بد حکم کرده یا بد رفتار کرده باشد. همگی میگفتند که در دوره مسئولیتش بخشش زیادی داشت و خاکی و متواضع بود. معمولاً حتی با مجرم هم در قضاوت رفتار خوبی داشت. این اخلاق باعث شد که وقتی از کرسی قضاوت کناره گرفت، تهرانیها دورش را گرفتند و درخواست کردند که در مسجدی اقامه نماز کند و به منبر برود. آن موقع صدای خوبی داشت و بعضاً در ایام محرم به منبر میرفت. به اباعبدالله الحسین علیهالسلام ارادت ویژه دارد. در واقع به همه ائمه ارادت دارد؛ اما برای امام حسین علیهالسلام ارادتش مضاعف است. بارها شاهد بودم که وقتی اسم امام حسین میآمد، اشک در چشمانش حلقه میزد. دست سخاوت بالایی داشت و کسی را رد نمیکرد. اینطور نبود که برخورد ناشایست با کسی داشته باشد. به هر حال به نحوی مانند اجدادشان که فرمودند به سائل به نحوی عنایت داشته باشید، ایشان هم کسی را دست خالی رد نمیکرد.
مقام علمی ایشان را چگونه ارزیابی میکنید؟
از نظر علمیت باید عرض کنم که ایشان از سن سیزده سالگی وارد حوزه علمیه شد و اساتیدی مانند مرحوم آیتالله خویی، آیتالله وحید، آیتالله منتظری، مرحوم امام خمینی و... داشت. سالیان سال در محضر امام تلمذ کرده بود و علمیت برجستهای داشت؛ اما چون جایی به تدریس مشغول نشد و چون کتابی ننوشت به دلیل اینکه مشغله قضاوت داشت، علمیتاش هم مشخص نشد. به هر حال علمیت اشخاص را یا از روی کتابشان تشخیص میدهند یا از روی تدریس. متأسفانه ایشان نه تدریس داشت و نه کتابی نوشت تا مشخص بشود که علمیتاش تا چه حد است. با این حال میتوان درک کرد که علمیت بالایی دارد که قابل توجه است.
مهمترین توصیه دینی یا اخلاقی که به شما داشته چه بوده است؟
ایشان میفرماید: «من این همه سال که در مستند قضاوت بودم و درس بسیاری از آقایان علما را شرکت کردم و همه جای نجف را رفتم و... به یک چیز رسیدم که سعادت دنیا و آخرت شخص در آن است و آن توسل به ائمه اطهار علیهمالسلام بهخصوص اباعبدالله الحسین علیهالسلام است. هر کسی به در خانه ایشان برود، بدون شک سعادتمند دنیا و آخرت خواهد بود. هیچ چیزی نمیتواند دست ما را صد در صد بگیرد؛ حتی نماز شب. چون شاید معلوم نباشد که آن را خالصانه برای خدا بخوانیم. نمازها و روزههای ما معلوم نمیکنند که سعادت ما را تضمین کنند. با این حال به در خانه اباعبدالله علیهالسلام رفتن، چیزی به دست میآوریم که سعادت ما و دنیا و آخرت را تضمین میکند.»
یکی از ویژگیهای ممتاز حاجآقا مرتضوی این است که از رابطه خود با حضرت امام برای تصدی پست و مقام و شهرت استفاده نکرد. برخلاف کسانی که حتی بهوسیله یک عکس با امام، به جایگاه بالایی رسیدند. علت این امر چیست؟ آیا دنیاگریزی ایشان را نشان میدهد؟
پیرو فرمایش شما این مطلب را عرض میکنم. حاجآقا مرتضوی با جناب سید محمد خاتمی آشنایی تنگاتنگی دارد. عکسهایی را دیدم که حتی در منزل هم و در کنار هم بودند. وقتی آقای خاتمی رئیسجمهور شد، حاجآقا مرتضوی هیچ استفادهای از مقام ایشان نکرد. حتی با آقای دکتر روحانی هم آشنایی دارد. یک روز خود بنده حاضر بودم و یک آقایی از ایشان سؤال کرد و گفت: «شما که با آقای دکتر روحانی آشنا هستید. چرا نمیروید و درباره این مشکلتان با ایشان صحبت کنید؟» حاجآقا مرتضوی در جواب گفت: «بروم استفاده کنم که چه بشود؟ کسی که خدا را دارد، به در خانه بنده خدا نمیرود. کسی که ولینعمتی مثل امام حسین را دارد، در خانه اینوآن نمیرود.» این آموزه را از خود فرمایشات مرحوم امام آموخته است؛ چون دائماً میشنیدم که گاهی اشعاری را در تنهایی زمزمه میکند. بنده با ایشان مأنوس هستم و ساعتها در کنارشان بودهام. گاهی اشعاری را زمزمه میکند که این مضمون به دست میآید که چندان به دنیا اهمیت نمیدهد. میفرماید: «اگر مال و ثروت ماندگار باشد، من نمیرسد. چرا آدم باید برای چیزی که ماندگار نیست، دستوپا بشکند؟» به گمانم آن شاگردی که در محضر امام داشت، از جهت عرفان و اخلاق، شدیداً در ایشان اثر گذاشت. نهفقط در زمان حضرت امام، بلکه در عصر کنونی هم که خیلی از مسئولان ردهبالا با ایشان آشنایی داشتند، از آنها برای امور دنیوی استفادهای نمیکرد. عقیده ایشان بر این است و من گمان میکنم همین برگرفته از اخلاق مرحوم امام رحمه الله علیه است.
در پایان اگر خاطرهای از دوران مبارزاتشان برای شما نقل کرده، آن را بهعنوان حُسن ختام گفتوگو بیان کنید.
خاله من(همسر حاجآقا مرتضوی) نقل میکرد: «در سال 1356 که اعلامیهها قدری تندتر و بیشتر صادر میشد، اعلامیهها را به نحوی به خودم بستم که شبیه به زن حامله میشدم. تا این حد حجم اعلامیهها زیاد بود. من یادم هست آن شبی که صبحش قرار بود از عراق به طرف ایران حرکت کنیم، حاجآقا تا خود صبح نخوابید. من قدری خوابیدم، اما حاجآقا از اضطراب و نگرانی خوابش نبرد. در آنجا شرایط به نحوی نبود که بخواهند خانمها را بگردند. به همین خاطر به سلامت به ایران رسیدیم و اعلامیهها را به ایران آوردیم.» حاجآقا مرتضوی بارها برای آوردن اعلامیههای امام با همسرش به نجف میرفت و با کمک ایشان آنها را به ایران میآورد. البته چند بار توسط ساواک دستگیر شد و مدتی در زندان محبوس بود. اما چون مدرکی نداشتند، علیرغم اینکه شکنجه هم شد، اما نتوانستند جرمی علیهاش اثبات کنند. با این حال فعالیت انقلابی ایشان بسیار زیاد بود. وقتی فرزندش در سال 1357 به رحمت خدا رفت، مرحوم امام به جهت شناختی که به ایشان داشت، نامه تسلیت فرستاد. ظاهراً فرزندش سرطان خون داشت و پس از دو سال مداوا، به رحمت خدا رفت. در سال 1375 هم دخترشان به رحمت خدا رفت. از شما و همه دستاندرکارانی که در این زمینه فعالیت میکنند و این چهرهها را به مردم، بهخصوص حوزویان معرفی میکنند، تشکر و قدردانی میکنم.
سیدعطاءالله احمدی: از نظر حُسن اخلاق و معاشرت با مردم بسیار عالی است
حجت الاسلام والمسلمین سید عطاءالله احمدی خطیب و محقق در حوزه تاریخ علما، به معرفی خاندان دیباجی و مرتضوی و توصیف شخصیت حجت الاسلام والمسلمین سید طاهر مرتضوی پرداخت.
در ابتدا ضمن معرفی خود، از نسبت خودتان با حجت الاسلام والمسلمین مرتضوی بگویید و اینکه خانواده و خاندان ایشان را برای ما معرفی کنید.
خاندان مرتضوی عموماً از بزرگان و علمای اصفهان، بهخصوص خمینیشهر هستند. شاخص خاندانشان که در واقع جد حاجآقای مرتضوی میباشد، مرحوم آیتالله سید محمدحسین مرتضوی است؛ ساکن خمینیشهر بود و از بزرگان آن دیار به شمار میآمد. مرحوم آیتالله سید محمدحسین مرتضوی از شاگردان آخوند کاشی، سید جمالالدین گلپایگانی و جهانگیرخان قشقایی و با سید جمالالدین گلپایگانی خیلی محشور بود. نماینده تامالاختیار مرحوم سید العراقین از علمای بزرگ اصفهان بود. از طرف ایشان به مرغملک که محلی در چهارمحال و بختیاری است، میرفت و موقوفات مدرسه چهارباغ اصفهان را اداره میکرد. بقیه عمرش را در خمینیشهر به سر میبرد و در کمال مناعت و دوری جستن از مردم زندگی کرد. مرحوم پدرم نقل میکرد: «اگر روزی وجوهاتی برای ایشان میبردند، برای خود هیچی برنمیداشت و میگفت: من ملکی دارم و ارتزاق من از همان ملک است... . اگر وجوهاتی برای ایشان میبردند، تمام آن را به فقرا و سادات میداد.» مرحوم سید محمدحسین مرتضوی حدود سال 1375 ه.ق در خمینیشهر وفات کرد و در خمینیشهر و اصفهان مجالس متعددی برای ایشان برپا شد. در مقبره خصوصی خودشان که سالیانی در آنجا نماز و قرآن میخواند و در واقع ملک شخصی خودش هم بود، دفن شد و الان قبر ایشان مزار معروف و محل زیارتگاه مؤمنین است. اولاد و احفاد ایشان هم در همانجا دفن هستند.
از همین خاندان میتوان دو تن دیگر از بزرگان را نام برد به نامهای مرحوم آیتالله حاجآقا مصطفی مهدوی و مرحوم آیتالله مرتضی مهدوی که از علمای بزرگ اصفهان بودند. بزرگان این خاندان عموماً مشهور بودند. در واقع این خاندان سلسلهوار از علما بودند و نسبشان به آقاعلی سید از نمایندگان مرحوم علامه مجلسی در خمینیشهر میرسد که در خود خمینیشهر مدفون است. مسجدی هم ساخت که هنوز هم موجود میباشد. ایشان جدِ سادات مرتضوی و دیباجی و امامی است. نسب این خاندان به امام جعفر صادق علیهالسلام میرسد.
از خصوصیات حجت الاسلام والمسلمین سید طاهر مرتضوی مطالبی بیان بفرمایید و اینکه تحصیلات را در کجا آغاز کرد و چگونه به حلقه یاران حضرت امام در نجف اشرف درآمد؟
جناب حاجآقا طاهر مرتضوی و برادرشان حاجآقا یحیی مرتضوی هر دو اهل علم هستند و تا آنجایی که میدانم، از خوبان و متدینان و دوستدار خاندان اهلبیت عصمت و طهارت هستند و با علما و بزرگان مأنوس بودهاند.
حاجآقا مرتضوی وقتی وارد حوزه علمیه شد، بعد از اینکه مدتی در قم بود و مقدمات را تمام کرد، برای اتمام سطح و شرکت در خارج به نجف مشرف شد و ملازم مرحوم امام خمینی(ره) شد. همیشه با ایشان در ارتباط بود و با ماشین خود در نجف امام را همراهی میکرد. در آن زمان کمتر پیش میآمد که طلبهای ماشین داشته باشد. ایشان با ماشین خودش حتی به مکه هم میرفت. گاهی با ماشین به همراه امام خمینی(ره) به کربلا میرفت. همیشه با ایشان مأنوس و علاقهای متقابل بینشان برقرار بود. با اینکه در آن موقع ایشان شاید حدود بیست و دو سال بیشتر نداشت. عکسهایی دارد که با مرحوم امام و سید عبدالله شیرازی گرفته است. حاجآقای مرتضوی جوانی است که در بین آن دو بزرگوار ایستاده است. از تصاویر برمیآید که هر کجا امام میرفت ایشان هم حضور داشت و امام را همراهی میکرد. شبها در مدرسه آیتالله بروجردی پشت سر امام نماز میخواند. چند سال در نجف مستقر شده بود تا اینکه بعثیها طلاب و ایرانیها را از نجف بیرون کردند. ایشان به قم بازگشت و بعد هم ازدواج کرد و در قم ماند و در درس علما شرکت میکرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی چه مسئولیتی را بر عهده گرفت؟
در اوایل انقلاب در اهواز مسئولیت قضاوت را بر عهده گرفت و در آنجا مشغول خدمت شد. بعدها از آن مسئولیت استعفا داد، به قم برگشت و پس از چندی به تهران رفت و سالیانی در آنجا مشغول نماز جماعت و منبر شد. منبرهای خوب با صدای خیلی زیبایی داشت. این صدای خوب موروثی این خانواده است. همه این خاندان صدای زیبایی داشتند و منبرهای خوبی میرفتند. در واقع هم حاجآقا طاهر و هم حاجآقا یحیی مرتضوی هر دو صدایی زیبا و منبرهای خوبی داشتند. با مدرسین و علما هم مأنوس بودند. با آیتالله نوری همدانی و آیتالله مکارم شیرازی و آیتالله فاضل لنکرانی انس و با همدیگر رفت و آمد داشتند و در درس آیتالله گلپایگانی شرکت میکردند. میتوان گفت که حاجآقای مرتضوی شخصیت اجتماعی به تمام معناست.
مقام علمی ایشان را چگونه ارزیابی میکنید؟
همانطور که عرض کردم در درس بزرگان علما شرکت میکرد و استعداد خیلی خوبی داشت. آنچه از علما اخذ میکرد خیلی خوب آن را میفهمید. چون در رشته منبر و تبلیغ بود، کمتر به تدریس و پرورش طلاب میپرداخت. بیشتر در حیطه منبر رفتن و تبلیغ فعالیت داشت. از نظر حُسن اخلاق و معاشرت و برخورد با مردم بسیار عالی و پسندیده است.