پنج شنبه, 01 آذر 1403 Thursday 21 November 2024 00:00

گفتگو با حاج آقا طاهر مرتضوی


مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید طاهر مرتضوی از روحانیون مبارز سده و از همراهان حضرت امام در نجف اشرف بود، پرسش و پاسخ های درج شده در پایگاه مجازی جماران، دوره‌های مختلف زندگی وی و خاطرات همراهی با حضرت امام در نجف را روشن می کند.
در ابتدا ضمن معرفی خود، بفرمایید که تحصیلات خود را در کجا آغاز کردید و در چه زمانی به نجف رفتید؟
این‌جانب سید طاهر مرتضوی اصفهانی، فرزند مرحوم حاج سید کریم مرتضوی هستم. مرحوم پدرم فرزند یکی از علمای بزرگ اصفهان به نام آیت‎الله سید محمدحسین مرتضوی از هم‎دوره‎ای‎هایی آیت الله عبدالهادی شیرازی در نجف بود. جد بنده یکی از علما و زهاد روزگار خود بود و مقبره ایشان در حال حاضر محل زیارت مؤمنین است. در دوره جوانی به عتبات مشرف شدم و به منزل علمای بزرگ نجف، از جمله منزل مرحوم آیت‎الله خویی راه پیدا کردم و برای اجازه تحصیل، خودم را به آنان معرفی نمودم.


مرحوم پدرتان هم از علما بود؟
مرحوم پدرم معمم بود؛ اما روحانی به آن معنا نبود که در سلک روحانیت گام برداشته باشد. در عین حال که کشاورزی می‎کرد، با علما مأنوس و در جامعه، انسان نافذ الکلام، عزیز و شجاع بود. در موقعیت‎هایی که مجالسی در شهر، مثل شهرداری تشکیل می‎شد، ایشان به‌عنوان شخص نافذ الکلام حضور پیدا می‎کرد. آنچه مربوط به شهر و جامعه بود را برای حضار بیان می‎کرد. به هر صورت مورد احترام جامعه بود. خداوند ایشان را رحمت کند.


اساتید شما در اصفهان چه کسانی بودند و تا چه سطحی در آنجا تحصیل کردید؟
اساتید من در اصفهان مرحوم شیخ علی مشکات، مرحوم آیت‎الله مرتضی مهدوی (پسردایی مرحوم پدرم)، مرحوم آیت‎الله جبل‎ عاملی (از نزدیکان آیت‎الله العظمی گلپایگانی) و... بودند. دروس مقدمات تا خارج را در اصفهان خواندم.


در چه سالی و چگونه به نجف اشرف مهاجرت کردید؟
حدوداً هجده ساله و هنوز مجرد بودم که به‌صورت قاچاقی به نجف اشرف رفتم؛ یعنی در واقع در سال 1340 شمسی که حضرت امام هنوز به نجف تبعید نشده بود. در آنجا غریب بودم. در ابتدا وارد مدرسه آیت‎الله بروجردی شدم و چون آدم اجتماعی بودم دوستانی را دور خود جذب نمودم. بعدها وارد مدرسه‎ای به نام جامعه النجف در جاده کوفه شدم و در آنجا حجره‎ای گرفتم. مرحوم آیت‎الله کلانتر در آنجا بود و رفته‌رفته از من خوشش آمد. تا آنجا که ممکن بود داماد ایشان بشوم. چون در آن موقع هنوز صحبتی درباره دختر عمه‎ام نشده بود؛ اما به هر حال توفیق و تقدیر نبود که داماد ایشان بشوم. در نجف گاهی دلم برای وطنم تنگ می‎شد و به ایران برمی‎گشتم. چون سن سربازی بودم، اجازه ورود و خروج از کشور را نداشتم؛ به همین خاطر به‌صورت قاچاق به عراق می‎رفتم و به ایران برمی‎گشتم. ابتدا به آبادان می‎رفتم و مبلغ پولی به قاچاقچی‎ها می‎دادم و من را با قایق به بصره می‎بردند. همین که وارد عراق می‎شدم، در آنجا آزاد بودم و هر کجا دلم می‎خواست می‌توانستم بروم. البته جایی نداشتم که بروم. تنها شهرهای که می‎رفتم نجف و کربلا بود. گاهی به‌صورت پیاده از نجف به کربلا می‎رفتم.


وقتی حضرت امام به نجف تبعید شد، شما آنجا بودید؟ اگر خاطره‎ای در این باره دارید، نقل کنید.
وقتی حضرت امام از ترکیه به نجف تبعید شد من در نجف بودم. یکی از آقایان به من خبر داد که آیت‎الله خمینی در کاظمین است. وقتی این خبر را شنیدم خیلی خوشحال شدم. با اینکه شب بود، به هر طریق ممکن، خودم را به کاظمین رساندم. صبح فردای آن روز وقتی وارد صحن حضرت امام کاظم(ع) شدم، امام را دیدم که به حرم مشرف شده است. در آن لحظه از بس که خوشحال بودم گویی خداوند همه دنیا را به من داده است. ایشان یک جایی نشسته بود و عده‎ای برای بازدید به طرف ایشان می‎رفتند. من هم خدمتشان رسیدم. امام به من فرمود: «به شما زحمت دادم.» به ایشان عرض کردم: «آقا نفرمایید. شما رحمت را با خود به اینجا آوردید. من از دیدن شما خیلی خوشحالم.» مدتی در کاظمین بود و بعد به کربلا مشرف شد. یکی از شیعیان مقیم کویت منزلی نزدیک حرم حضرت ابوالفضل(ع) را در اختیار امام قرار داد. پس از مدتی برای ایشان در نجف منزلی تهیه کردند تا به آنجا نقل مکان کند. در تمام مدتی که امام در نجف بود، با ایشان اُنس داشتم. یکی از افتخارات بنده همین بود که در آن مدت در خدمت ایشان باشم. شب‎ها در مدرسه آیت‎الله بروجردی نماز جماعت می‎خواند. بنده گاهی مکبر ایشان بودم. رفته‌رفته علما و طلبه‎ها به مقام علمی و معنوی ایشان پی بردند. تقوای امام فوق‎العاده بود. بعد از اینکه به پاریس رفت، دیگر هیچ مرجعی را به بزرگی ایشان ندیدم. با اینکه مرحوم آیت‎الله العظمی حکیم مرجع علی‌ الاطلاق عراق بود؛ همچنین مرحوم آیت‎الله خویی و مرحوم آیت‎الله سید عبدالهادی شیرازی از مراجع بزرگ نجف بودند، اما به نظرم هیچ کدام به مقام و جایگاه حضرت امام خمینی نمی‎رسیدند. زعامت و رهبری و لیاقتی که ایشان داشت، هیچ مرجع دیگری نداشت.


در نجف آیا با حاج آقا مصطفی هم ارتباط داشتید؟ خاطره‎ای از ایشان به یاد دارید که برای ما نقل کنید؟
بنده با حاج آقا مصطفی از نجف به کربلا پیاده می‎رفتم. در میانه راه بعضی از مردم از ما پذیرایی می‎کردند. ما را به مضیف خود می‎بردند و در آنجا به ما غذا می‎دادند و حسابی پذیرایی می‎کردند. احترام فراوانی برای ایشان قائل بودند. حاج ‌آقا مصطفی رهبر گروه ما در سفر شده بود. جداً هم لیاقت آن را داشت. الحق و النصاف مرد باکفایتی بود. امام هم خیلی ایشان را دوست داشت.


رفتار حضرت امام با شما چگونه بود؟

 در مدتی که در نجف بودم، شب‎ها را پشت سر امام نماز جماعت می‎خواندم و گاهی مکبر ایشان بودم. اکثر کسانی که به امام اقتدا می‎کردند، از علما و فضلا بودند؛ چون شناخت واقعی به ایشان پیدا کرده بودند. عظمتی که این مرد در عالم پیدا کرد، در وجود ایشان بود و بعد نمود و ظهور پیدا کرد. بنده جزء یاران خاص امام بودم. هر کجا می‎رفت در معیت ایشان بودم. اگر می‎خواست به کربلا، سامرا و کاظمین برود، همراهی‎شان می‎کردم. امام هیچ‎گاه در ماشین جلو نمی‎نشست. همیشه در صندلی عقب ماشین می‎نشست و من جلو می‎نشستم. خود ایشان به بنده دستور می‎ داد که جلو بنشینم. واقعاً آن دوران برای من افتخار و لذت معنوی بزرگی داشت. معمولاً بعد از نماز در مدرسه آیت‎الله بروجردی تا دم در منزل ایشان می‎رفتم و بعد به مدرسه برمی‎گشتم. اذان صبح که می‎شد به پشت‎بام منزل ایشان می‎رفتم و در نماز به ایشان اقتدا می‎کردم؛ چون حیات منزل امام در نجف کوچک بود. افرادی که برای نماز جماعت می‎آمدند هر کدام شخصیت بزرگی بودند که پشت سر امام نماز می‎خواندند؛ چون به معرفت ایشان شناخت کامل پیدا کرده و متوجه شده بودند که این مرد چه گوهری از علم و معنویت دارد. خداوند ایشان را با حضرت صدقه زهرا(س) محشورش بفرمایید. حضرت امام از هر جهت بی‎نقص بود. امیدوارم که در روز قیامت شفیع ما بشود. معمولاً ظهرها به مسجد شیخ می‎رفت و در آنجا نماز جماعت می‎خواند. بعد از نماز هم تا درِ منزل، ایشان را همراهی می‎کردم. امام با اینکه دوست نداشت کسی پشت سرشان راه برود، ولی این اجازه را به من می‎داد که تا درِ منزل همراهی‌شان کنم تا مطمئن بشوم به‌سلامتی و امن‌ و امان به منزل رسیده‎اند. وقت مغرب وقتی که وارد مدرسه آیت‎الله بروجردی می‎شد، جمعیت زیادی از علما و طلبه‎های معمم به احترام ایشان برمی‎خاستند. اکثر علمای فاضل و تحصیل‎ کرده پشت سر امام نماز می‎خواندند.

من خیلی حضرت امام را دوست داشتم و دارم. هر وقت اسم ایشان را می‎آورم حالم منقلب می‎شود. عکس امام را قاب کردم و در منزل جلوی چشمم گذاشتم تا همیشه به یاد ایشان باشم. هر وقت یاد امام می‎افتم گریه می‎کنم. در طول عمرم علما و مراجع زیادی دیده‎ام؛ اما هیچ گاه به این شکل عاشق نشدم. به هر حال اجداد و خاندان من هم از علمای بزرگ بودند؛ اما هیچ گاه در طول عمرم شخصیتی مانند حضرت امام ندیده‎ام. مرحوم پدرم هم همین‎طور بود. ایشان هم به حضرت امام خیلی ارادت داشت. هر وقت از مسجد به منزل می‎آمد رادیو را روشن می‎کرد تا سخنرانی امام علیه شاه را بشنود. در آن ساعت کسی جرئت نمی‎کرد هیچ حرفی بزند. البته ایشان امام را ندیده بود؛ اما من برایش از حضرت امام می‎گفتم و بر حسب صحبت‎های من عاشق ایشان شده بود.


در نجف کدام یک از بزرگان پشت سر امام نماز می‎خواند؟ به خاطر دارید؟
شهید مدنی یکی از یاران و خواص بود که همیشه در مسجد شیخ در صف اول پشت سر امام نماز می‎خواند؛ در حالی که خود آیت‎ الله مدنی وزنه علمی و از نزدیکان آیت‎الله خویی بود.
آیا در دفتر حضرت امام عضو بودید و اموری مانند پاسخ دادن به نامه‎ها و استفتائات را انجام می‎دادید؟
عضو رسمی نبودم؛ اما گاهی در رسیدگی به وجوهات همکاری‎هایی داشتم. البته سن من هم اقتضا نمی‎کرد؛ اما به هر حال آن‌قدر آبرو داشتم که کارهایی برای ایشان انجام بدهم.


در نجف از محضر کدام یک از علما و مراجع کسب فیض کردید؟
بنده درس مرحوم حضرت امام، مرحوم آیت‎الله خویی، مرحوم آیت‎الله معرفت، مرحوم آیت‎الله حکیم و... را شرکت می‎کردم. البته درس آیت‎الله حکیم قدری تشریفاتی بود، اما گاهی به جلسات درس ایشان می‎رفتم. گاهی در منزل مرحوم آیت‎الله سید عبدالهادی روضه‎ ای برگزار می‎شد و در آن شرکت می‎کردم.


کدام یک از درس‎های امام را شرکت می‎کردید؟ جمعیت حاضر در جلسات درس ایشان چقدر بود؟
درس فقه امام را شرکت می‎کردم. در جلسات درس ولایت‌فقیه ایشان هم حضور داشتم. البته در آن سطحی نبودم که مانند الان درس را درک کنم. به قول قدیمی‎ها جزء سیاهی‌لشکر بودم. جمعیت زیادی می‎آمدند؛ به‌طور که مسجد پُر می‎شد. مرحوم آیت‎الله خویی شب‎ها بعد از نماز مغرب و عشا در مسجد خضراء درس می‎داد و مرحوم حضرت امام در مسجد شیخ درس می‎گفت. تمام رفتارها و گفتارهای حضرت امام برای ما درس بود. امام واقعاً بی‎نظیر بود و هیچ‌چیزی کم نداشت. ایشان مافوق همه علما و مراجع بود.


در بیانات خود فرمودید که با مرحوم حاج‌ آقا مصطفی با پای پیاده به کربلا می‎رفتید. اگر خاطراتی در این باره دارید، نقل کنید.
همان‎طور که گفتم یکی از ارادتمندان امام که مقیم کویت بود، منزل خود در کربلا را در اختیار ایشان گذاشت. چون امام گاهی از نجف به کربلا می‎رفت و نیاز داشت بعد از زیارت جایی برای استراحت داشته باشد. آن شخص کویتی کار بزرگی کرد که منزلش را در اختیار امام گذاشت. از آن زمان هر وقت در معیت حاج ‌آقا مصطفی به کربلا می‎رفتیم، خیالمان از بابت جا و استراحت راحت بود. هیچ گاه یادم نمی‎آید که در منزل امام و در حضور ایشان یک لحظه به ما بد گذشته باشد؛ به این خاطر که این مرد آن‌قدر باعظمت بود و چهره بشاش و نورانی داشت و با همه صمیمی و گرم بود که ما از محضرشان لذت می‎بردیم.


شما چند سال در نجف بودید و چرا به ایران بازگشتید؟
حدود شش سال در نجف بودم و زبان عربی را در آنجا یاد گرفتم. بعد از آن به ایران برگشتم و با دختر عمه خودم ازدواج کردم. بعد از ازدواج هر از گاهی به مناسبت‎هایی به نجف می‎رفتم و برمی‎گشتم. در واقع پس از ازدواج بین عراق و ایران رفت و آمد می‎کردم. خداوند به ما دختری داد که در خمینی شهر از دنیا رفت.


آیا فعالیت‎های انقلابی هم داشتید؟
ما عاشق و دلباخته حضرت امام بودیم و واقعاً سر این مسئله که سخنان ایشان به گوش همه برسد، هر کاری می‎کردیم. معمولاً اعلامیه‎های امام را به هر طریق ممکن تکثیر و بخش می‎کردیم. یک‌بار با ماشین به همراه آقای سید حمید روحانی به سوریه رفتیم. چون اسباب و وسایل زیادی در ماشین داشتیم و بچه کوچک هم همراه ما بود، می‎توانستیم اعلامیه‎ها را در ماشین جاسازی کنیم و کسی هم متوجه نمی‎شد. از سوریه به نجف می‎رفتیم و اعلامیه‎ها را به آقای زیارتی می‎دادیم. از سوریه تا عراق بعضی جاها ماشین‎ها را تفتیش می‎کردند. در آنجا مجبور شدم که اعلامیه‎ها را به خانمم بدهم تا زیر چادرش و دور کمرش قایم کند. چون معمولاً خانم‎ها را تفتیش بدنی نمی‎کنند. خانمم تا آنجا زیر لب ذکر می‎گفت تا اتفاقی نیفتد. خوشبختانه از آنجا عبور کردیم و به عراق رسیدیم. در نجف به حضرت امام عرض کردم: «آقا، بنده اینجا بمانم و در خدمت شما باشم بهتر است یا به وطن برگردم؟» ایشان فرمود: «بر شما واجب است که به وطن برگردید و در آنجا به اسلام و انقلاب خدمت کنید و به وظیفه خود عمل نمایید.» به ایران برگشتم و فعالیت‎هایم را با ایراد سخنرانی شروع کردم. آیت‎الله صافی گلپایگانی هم از منبرهای بنده خوشش می‎آمد و تا الان هم گاهی در منزل ایشان به منبر می‎روم. از آن زمان با علما و بزرگان رابطه خاصی پیدا کردم.
بعد از پیروزی انقلاب به دادگستری و دادگاه‎های کیفری تهران رفتم و امتحان دادم و قبول هم شدم. ابتدا معاون بودم و بعد رئیس‌کل دادگاه‎های کیفری شدم. چند سال در آنجا خدمت کردم. پس از آن به اهواز رفتم و به مدت دو سال ریاست کل نیروهای مسلح خوزستان را بر عهده گرفتم. به شهرهای مختلف جنگی می‎رفتم و سخنرانی می‎کردم. یکی از برادرانم در جبهه شهید شد. پس از دو سال به تهران برگشتم و نزد آیت‎الله انواری رفتم و معاون امور مساجد در انتخاب ائمه جماعت شدم. حدود سه یا چهار سال در آنجا بودم. پس از آن مسجدی را در خیابان ولی‎عصر روبه‎روی ستاد فرمان امام بر عهده من گذاشتند و هفده سال امام جماعت آن مسجد بودم. آقای شمخانی شاگرد دایی بنده بود که هر وقت به تهران می‎آمد به آن مسجد می‎آمد و پشت سر من نماز می‎خواند.


در جماران هم با حضرت امام و اعضای بیت ایشان ارتباط داشتید؟
بله. بنده در بیت امام شناخته شده بودم و طبیعی بود که با امام و حاج احمد آقا در جماران هم ارتباط داشته باشم. ارتباط زیادی با بیت امام داشتم و حتی خود آقای صانعی و حاج احمد آقا هم به منزل ما می‎آمدند. در واقع به صورت خانوادگی به منزل امام می‎رفتیم و همه اعضای بیت امام ما را می‎شناختند.


ارتباط شما با حاج احمد آقا چگونه بود؟
حاج احمد آقا می‎دانست که ما قلباً حضرت امام را دوست داریم؛ به همین خاطر علاقه و محبت زیادی به ما داشت. ایشان می‎دانست که من دلباخته حضرت امام هستم و هر کاری که برای ایشان انجام می‎دهم، از روی عشق و علاقه وافر است و نه به خاطر پُست و مقام دنیوی. آیت‎الله حسن صانعی هم همین‎طور بود. همه می‎دانستند که ایشان چقدر دلباخته حضرت امام بود. امام به ایشان اعتماد داشت و او را امین خود کرده بود. تمام امور مربوط به دفتر حضرت امام را آقای حسن صانعی انجام می‎داد. امام یک بار به آقای صانعی گفته بود: «من وقتی به چهره آقای مرتضوی نگاه می‎کنم، می‎فهمم که از صمیم قلب من را دوست دارد.»

سید محمد رضا دیباجی: از موقعیتش برای امور دنیوی استفاده نکرد


حجت الاسلام و المسلمین سید محمدرضا دیباجی فرزند آیت الله سید محمد تقی دیباجی اصفهانی در این گفت‌وگو به خصوصیات فردی و سیره عملی حجت الاسلام والمسلمین سید طاهر مرتضوی اشاره کرد.
دوران مسئولیت حجت‌الاسلام والمسلمین مرتضوی را چگونه ارزیابی می‎کنید. داوری دیگران درباره ایشان در دوره‎ای که در مستند قضاوت بود، چگونه است؟
حاج‌آقا مرتضوی در دوره مسئولیتش ارتباطات اجتماعی گسترده‎ای داشت و الان هم اخلاق ایشان در سطح بالایی است؛ به‎طوری که وقتی در اهواز به ریاست دادگاه‎های نظامی برگزیده شد، سفری به اهواز داشتیم. در آن موقع نوجوان بودم. به خاطر دارم که سرهنگ‎ها و نظامیانی که با ما برخورد می‎کردند، هر کدام به نحوی از اخلاق و تواضع و گذشت آیت‎الله مرتضوی یاد می‎کردند. ظاهراً کسانی که جرم سنگینی نداشتند، طبق اختیاراتی که داشت، آن‎ها را عفو کرده بود. من از هیچ کدام از نظامیان ندیدم که بگویند، آیت‎الله مرتضوی بد حکم کرده یا بد رفتار کرده باشد. همگی می‎گفتند که در دوره مسئولیتش بخشش زیادی داشت و خاکی و متواضع بود. معمولاً حتی با مجرم هم در قضاوت رفتار خوبی داشت. این اخلاق باعث شد که وقتی از کرسی قضاوت کناره گرفت، تهرانی‎ها دورش را گرفتند و درخواست کردند که در مسجدی اقامه نماز کند و به منبر برود. آن موقع صدای خوبی داشت و بعضاً در ایام محرم به منبر می‎رفت. به اباعبدالله الحسین علیه‎السلام ارادت ویژه دارد. در واقع به همه ائمه ارادت دارد؛ اما برای امام حسین علیه‎السلام ارادتش مضاعف است. بارها شاهد بودم که وقتی اسم امام حسین می‎آمد، اشک در چشمانش حلقه می‎زد. دست سخاوت بالایی داشت و کسی را رد نمی‎کرد. این‎طور نبود که برخورد ناشایست با کسی داشته باشد. به هر حال به نحوی مانند اجدادشان که فرمودند به سائل به نحوی عنایت داشته باشید، ایشان هم کسی را دست خالی رد نمی‎کرد.
مقام علمی ایشان را چگونه ارزیابی می‎کنید؟
از نظر علمیت باید عرض کنم که ایشان از سن سیزده سالگی وارد حوزه علمیه شد و اساتیدی مانند مرحوم آیت‎الله خویی، آیت‎الله وحید، آیت‎الله منتظری، مرحوم امام خمینی و... داشت. سالیان سال در محضر امام تلمذ کرده بود و علمیت برجسته‎ای داشت؛ اما چون جایی به تدریس مشغول نشد و چون کتابی ننوشت به دلیل اینکه مشغله قضاوت داشت، علمیت‎اش هم مشخص نشد. به هر حال علمیت اشخاص را یا از روی کتابشان تشخیص می‎دهند یا از روی تدریس. متأسفانه ایشان نه تدریس داشت و نه کتابی نوشت تا مشخص بشود که علمیت‎اش تا چه حد است. با این حال می‎توان درک کرد که علمیت بالایی دارد که قابل توجه است.
مهم‎ترین توصیه دینی یا اخلاقی که به شما داشته چه بوده است؟
ایشان می‎فرماید: «من این همه سال که در مستند قضاوت بودم و درس بسیاری از آقایان علما را شرکت کردم و همه جای نجف را رفتم و... به یک چیز رسیدم که سعادت دنیا و آخرت شخص در آن است و آن توسل به ائمه اطهار علیهم‎السلام به‌خصوص اباعبدالله الحسین علیه‎السلام است. هر کسی به در خانه ایشان برود، بدون شک سعادتمند دنیا و آخرت خواهد بود. هیچ چیزی نمی‎تواند دست ما را صد در صد بگیرد؛ حتی نماز شب. چون شاید معلوم نباشد که آن را خالصانه برای خدا بخوانیم. نمازها و روزه‎های ما معلوم نمی‎کنند که سعادت ما را تضمین کنند. با این حال به در خانه اباعبدالله علیه‎السلام رفتن، چیزی به دست می‎آوریم که سعادت ما و دنیا و آخرت را تضمین می‎کند.»
یکی از ویژگی‎های ممتاز حاج‌آقا مرتضوی این است که از رابطه خود با حضرت امام برای تصدی پست و مقام و شهرت استفاده نکرد. برخلاف کسانی که حتی به‌وسیله یک عکس با امام، به جایگاه‎‎ بالایی رسیدند. علت این امر چیست؟ آیا دنیاگریزی ایشان را نشان می‎دهد؟
پیرو فرمایش شما این مطلب را عرض می‎کنم. حاج‌آقا مرتضوی با جناب سید محمد خاتمی آشنایی تنگاتنگی دارد. عکس‌هایی را دیدم که حتی در منزل هم و در کنار هم بودند. وقتی آقای خاتمی رئیس‌جمهور شد، حاج‌آقا مرتضوی هیچ استفاده‎ای از مقام ایشان نکرد. حتی با آقای دکتر روحانی هم آشنایی دارد. یک روز خود بنده حاضر بودم و یک آقایی از ایشان سؤال کرد و گفت: «شما که با آقای دکتر روحانی آشنا هستید. چرا نمی‎روید و درباره این مشکلتان با ایشان صحبت کنید؟» حاج‌آقا مرتضوی در جواب گفت: «بروم استفاده کنم که چه بشود؟ کسی که خدا را دارد، به در خانه بنده خدا نمی‎رود. کسی که ولی‎نعمتی مثل امام حسین را دارد، در خانه این‌وآن نمی‎رود.» این آموزه را از خود فرمایشات مرحوم امام آموخته است؛ چون دائماً می‎شنیدم که گاهی اشعاری را در تنهایی زمزمه می‎کند. بنده با ایشان مأنوس هستم و ساعت‎ها در کنارشان بوده‎ام. گاهی اشعاری را زمزمه می‎کند که این مضمون به دست می‎آید که چندان به دنیا اهمیت نمی‎دهد. می‎فرماید: «اگر مال و ثروت ماندگار باشد، من نمی‎رسد. چرا آدم باید برای چیزی که ماندگار نیست، دست‌وپا بشکند؟» به گمانم آن شاگردی که در محضر امام داشت، از جهت عرفان و اخلاق، شدیداً در ایشان اثر گذاشت. نه‌فقط در زمان حضرت امام، بلکه در عصر کنونی هم که خیلی‎ از مسئولان رده‌بالا با ایشان آشنایی داشتند، از آن‎ها برای امور دنیوی‌ استفاده‎ای نمی‎کرد. عقیده ایشان بر این است و من گمان می‎کنم همین برگرفته از اخلاق مرحوم امام رحمه الله علیه است.
در پایان اگر خاطره‎ای از دوران مبارزاتشان برای شما نقل کرده، آن را به‌عنوان حُسن ختام گفت‎وگو بیان کنید.
خاله من(همسر حاج‌آقا مرتضوی) نقل می‎کرد: «در سال 1356 که اعلامیه‎ها قدری تندتر و بیشتر صادر می‎شد، اعلامیه‎ها را به نحوی به خودم بستم که شبیه به زن حامله می‎شدم. تا این حد حجم اعلامیه‎ها زیاد بود. من یادم هست آن شبی که صبحش قرار بود از عراق به طرف ایران حرکت کنیم، حاج‌آقا تا خود صبح نخوابید. من قدری خوابیدم، اما حاج‌آقا از اضطراب و نگرانی خوابش نبرد. در آنجا شرایط به نحوی نبود که بخواهند خانم‎ها را بگردند. به همین خاطر به سلامت به ایران رسیدیم و اعلامیه‎ها را به ایران آوردیم.» حاج‌آقا مرتضوی بارها برای آوردن اعلامیه‎های امام با همسرش به نجف ‎می‎رفت و با کمک ایشان آن‎ها را به ایران می‎آورد. البته چند بار توسط ساواک دستگیر شد و مدتی در زندان محبوس بود. اما چون مدرکی نداشتند، علی‎رغم اینکه شکنجه هم شد، اما نتوانستند جرمی علیه‎‎اش اثبات کنند. با این حال فعالیت انقلابی ایشان بسیار زیاد بود. وقتی فرزندش در سال 1357 به رحمت خدا رفت، مرحوم امام به جهت شناختی که به ایشان داشت، نامه تسلیت فرستاد. ظاهراً فرزندش سرطان خون داشت و پس از دو سال مداوا، به رحمت خدا رفت. در سال 1375 هم دخترشان به رحمت خدا رفت. از شما و همه دست‎اندرکارانی که در این زمینه فعالیت‎ می‎کنند و این چهره‎ها را به مردم، به‌خصوص حوزویان معرفی می‎کنند، تشکر و قدردانی می‎کنم.

سیدعطاءالله احمدی: از نظر حُسن اخلاق و معاشرت با مردم بسیار عالی است


حجت الاسلام والمسلمین سید عطاءالله احمدی خطیب و محقق در حوزه تاریخ علما، به معرفی خاندان دیباجی و مرتضوی و توصیف شخصیت حجت الاسلام والمسلمین سید طاهر مرتضوی پرداخت.
در ابتدا ضمن معرفی خود، از نسبت خودتان با حجت الاسلام والمسلمین مرتضوی بگویید و اینکه خانواده و خاندان ایشان را برای ما معرفی کنید.
خاندان مرتضوی عموماً از بزرگان و علمای اصفهان، به‌خصوص خمینی‌شهر هستند. شاخص خاندانشان که در واقع جد حاج‎آقای مرتضوی می‎باشد، مرحوم آیت‎الله سید محمدحسین مرتضوی است؛ ساکن خمینی‌شهر بود و از بزرگان آن دیار به شمار می‎آمد. مرحوم آیت‎الله سید محمدحسین مرتضوی از شاگردان آخوند کاشی، سید جمال‎الدین گلپایگانی و جهانگیرخان قشقایی و با سید جمال‎الدین گلپایگانی خیلی محشور بود. نماینده تام‎الاختیار مرحوم سید العراقین از علمای بزرگ اصفهان بود. از طرف ایشان به مرغملک که محلی در چهارمحال و بختیاری است، می‎رفت و موقوفات مدرسه چهارباغ اصفهان را اداره می‎کرد. بقیه عمرش را در خمینی‌شهر به سر می‎برد و در کمال مناعت و دوری جستن از مردم زندگی ‎کرد. مرحوم پدرم نقل می‎کرد: «اگر روزی وجوهاتی برای ایشان می‎بردند، برای خود هیچی برنمی‎داشت و می‎گفت: من ملکی دارم و ارتزاق من از همان ملک است... . اگر وجوهاتی برای ایشان می‎بردند، تمام آن را به فقرا و سادات می‎داد.» مرحوم سید محمدحسین مرتضوی حدود سال 1375 ه.ق در خمینی‌شهر وفات کرد و در خمینی‌شهر و اصفهان مجالس متعددی برای ایشان برپا شد. در مقبره خصوصی خودشان که سالیانی در آنجا نماز و قرآن می‎خواند و در واقع ملک شخصی خودش هم بود، دفن شد و الان قبر ایشان مزار معروف و محل زیارتگاه مؤمنین است. اولاد و احفاد ایشان هم در همان‎جا دفن هستند.
از همین خاندان می‎توان دو تن دیگر از بزرگان را نام برد به نام‎های مرحوم آیت‎الله حاج‌آقا مصطفی مهدوی و مرحوم آیت‎الله مرتضی مهدوی که از علمای بزرگ اصفهان بودند. بزرگان این خاندان عموماً مشهور بودند. در واقع این خاندان سلسله‎وار از علما بودند و نسبشان به آقا‎علی سید از نمایندگان مرحوم علامه مجلسی در خمینی‌شهر می‎رسد که در خود خمینی‌شهر مدفون است. مسجدی هم ساخت که هنوز هم موجود می‎باشد. ایشان جدِ سادات مرتضوی و دیباجی و امامی است. نسب این خاندان به امام جعفر صادق علیه‎السلام می‎رسد.
از خصوصیات حجت الاسلام والمسلمین سید طاهر مرتضوی مطالبی بیان بفرمایید و اینکه تحصیلات را در کجا آغاز کرد و چگونه به حلقه یاران حضرت امام در نجف اشرف درآمد؟
جناب حاج‌آقا طاهر مرتضوی و برادرشان حاج‌آقا یحیی مرتضوی هر دو اهل علم هستند و تا آنجایی که می‎دانم، از خوبان و متدینان و دوست‎دار خاندان اهل‌بیت عصمت و طهارت هستند و با علما و بزرگان مأنوس بوده‎اند.
حاج‌آقا مرتضوی وقتی وارد حوزه علمیه شد، بعد از اینکه مدتی در قم بود و مقدمات را تمام کرد، برای اتمام سطح و شرکت در خارج به نجف مشرف شد و ملازم مرحوم امام خمینی(ره) شد. همیشه با ایشان در ارتباط بود و با ماشین خود در نجف امام را همراهی می‎کرد. در آن زمان کمتر پیش می‎آمد که طلبه‎ای ماشین داشته باشد. ایشان با ماشین خودش حتی به مکه هم می‎رفت. گاهی با ماشین به همراه امام خمینی(ره) به کربلا می‎رفت. همیشه با ایشان مأنوس و علاقه‎ای متقابل بینشان برقرار بود. با اینکه در آن موقع ایشان شاید حدود بیست و دو سال بیشتر نداشت. عکس‎هایی دارد که با مرحوم امام و سید عبدالله شیرازی گرفته است. حاج‎آقای مرتضوی جوانی است که در بین آن دو بزرگوار ایستاده است. از تصاویر برمی‎آید که هر کجا امام می‎رفت ایشان هم حضور داشت و امام را همراهی می‎کرد. شب‎ها در مدرسه آیت‎الله بروجردی پشت سر امام نماز می‎خواند. چند سال در نجف مستقر شده بود تا اینکه بعثی‎ها طلاب و ایرانی‎ها را از نجف بیرون کردند. ایشان به قم بازگشت و بعد هم ازدواج کرد و در قم ماند و در درس علما شرکت می‎کرد.


پس از پیروزی انقلاب اسلامی چه مسئولیتی را بر عهده گرفت؟
در اوایل انقلاب در اهواز مسئولیت قضاوت را بر عهده گرفت و در آنجا مشغول خدمت شد. بعدها از آن مسئولیت استعفا داد، به قم برگشت و پس از چندی به تهران رفت و سالیانی در آنجا مشغول نماز جماعت و منبر شد. منبرهای خوب با صدای خیلی زیبایی داشت. این صدای خوب موروثی این خانواده است. همه این خاندان صدای زیبایی داشتند و منبرهای خوبی می‎رفتند. در واقع هم حاج‌آقا طاهر و هم حاج‌آقا یحیی مرتضوی هر دو صدایی زیبا و منبرهای خوبی داشتند. با مدرسین و علما هم مأنوس بودند. با آیت‎الله نوری همدانی و آیت‎الله مکارم شیرازی و آیت‎الله فاضل لنکرانی انس و با همدیگر رفت و آمد داشتند و در درس آیت‎الله گلپایگانی شرکت می‎کردند. می‎توان گفت که حاج‌آقای مرتضوی شخصیت اجتماعی به تمام معناست.
مقام علمی ایشان را چگونه ارزیابی می‎کنید؟
همان‎طور که عرض کردم در درس بزرگان علما شرکت می‎کرد و استعداد خیلی خوبی داشت. آنچه از علما اخذ می‎کرد خیلی خوب آن را می‎فهمید. چون در رشته منبر و تبلیغ بود، کمتر به تدریس و پرورش طلاب می‎پرداخت. بیشتر در حیطه منبر رفتن و تبلیغ فعالیت داشت. از نظر حُسن اخلاق و معاشرت و برخورد با مردم بسیار عالی و پسندیده است.

نوشتن دیدگاه