شنبه, 03 آذر 1403 Saturday 23 November 2024 00:00

کشتار دام بهداشتی می‏ شود

راوی: شکرالله رستم‏زاده

متولد: 1322

نام پدر: رحیم

شغل: مسوول کشتارگاه بهداشتی همایونشهر

محل سکونت: محله خوزان

تاریخ مصاحبه: زمستان 1396

پرسشگر: لیلا پیمانی

مکان مصاحبه: خانه مجیر

محورهای گفتگو: تاریخچه شهرداری و کشتارگاه در همایونشهر

*چه شد که پایتان به شهرداری باز شد؟

تازه دیپلم گرفته بودم که خبردار شدم شهرداری آگهی استخدام داده است. آگهی را زده بودند در تابلوی اعلاناتشان. غیر از من سه نفر دیگر هم مراجعه کرده بودند و شهردار که گویی یک نیرو بیشتر نمی‏ خواست با چهار نفرمان مصاحبه کرد و مرا تحت عنوان نیروی روزمزد پذیرفت. اولین واحدی که مشغول به کار شدم "دروازه" بود. به عوارضی دوراهی آتشگاه می‏گفتیم دروازه. من قبض می‏نوشتم و فردی به نام غلامعلی جعفری پول‏ها را‏ می‏گرفت. سواری یک تومان، اتوبوس دو تومان و کامیون سه تومان.

*شهردار چه کسی بود؟

آن زمان علی مهرابی از ملّاکین کوشک که به ملا‏علی خان شهرت داشت، شهردار همایونشهر بود. قبل از اینکه انجمن شهر همایونشهر انتخابش کند یک دوره هم شهرداری اصفهان را تجربه کرده بود.

*تا کی در عوارضی مشغول بودید؟

خیلی زود از آنجا به اداره برق که در ساختمان شهرداری مستقر بود، منتقل شدم. مسئولیت اداری برق شهر با شهرداری بود و ریاستش را امیرحسین خان امینی بر عهده داشت. امیرحسین خان همزمان رییس انجمن شهر هم بود.

*مگر اداره مستقل برق نبود

نه آنزمان برق سراسری نبود و هر منطقه‏ ای برای خودشان کارخانه برق داشتند. کارخانه برق تو خیابان امام شمالی جایی که الان مخابرات است واقع بود رییس آن شخصی به نان منصور فرهنگ فردی فرح‏شهری بود.اما امور اداری مربوط به شهرداری ‏می‏شد.

*کارخانه روشنایی کوچه ‏ها را تامین می کرد؟

آن زمان حتی خیابان‏ها هم برق نداشت. در هر خیابان تعدادی فانوس از شاخه‏ های درخت‏ ها یا پایه ‏های برقی که هنوز چراغ نداشت آویزان بود و سه نفر از رفتگران که یکیشان علیمحمد عسگری بود مامور بودند که شب‏ها فانوس‏های خیابان و همینطور فانوس ‏هایی که سر هر کوچه از میخ آویزان بود را روشن کنند و صبح‏ها خاموش کنند.

*آن زمان چند درصد از مردم مشترک برق بودند؟

تعداد مشترکین به 20 درصد هم نمی‏رسید. خانه ما هم تا پیش از آنکه در شهرداری مشغول شوم برق نداشت. بیشتر کسانی که دستشان به دهانشان‏ می‏رسید مثل حاج جعفرخان و حاج یدالله یاوری، دایی رحیم، رحمان مسیبی و کیانی‏ ها و ... برق داشتند.

*در آن زمان دفتر بخشداری کجا بود؟

دفتر بخشداری داخل ساختمان شهرداری بود و سر در ورودی محل یک کاشی بود که روی آن نوشته شده بود شهرداری و بخشداری همایونشهر.

*کار در اداره برق تا کی به عهده تان بود؟

یکی دو ماه هم اینجا مشغول بودم تا اینکه بخشنامه ای از وزارت کشور آمد که هر شهرداری باید یک نفر را معرفی کند برای اینکه در دانشکده دامپزشکی تهران دوره تخصصی بازرسی صحّی گوشت را بگذراند. شهردار مهرابی این ماموریت را به عهده بنده گذاشت و راهی تهران شدم. کلاس‏های این دوره فشرده آموزشی که شش ماه به طول انجامید در دانشکده دامپزشکی و همینطور کشتارگاه تهران هر روز صبح و بعد از ظهر برگزار‏ می‏شد. من شاگرد اول این کلاس شدم و از دست دکتر پیراسته وزیر کشور یک کاپ نقره‏ای گرفتم که هنوز دارم.

*از تهران که برگشتید در کدام واحد مشغول شدید؟

تا این دوره آموزشی تمام بشود شهرداری یک کشتارگاه در محلی در امتداد خیابان ورنوسفادران بعد از ایستگاه کلثوم ساخته بود. این کشتارگاه متشکل از دو بخش اداری و اصطبل، در یک زمین دو هزار متری بنا شده بود. وقتی من از تهران برگشتم، کشتارگاه شروع به کار کرد.

*مسئولیت شما در کشتارگاه چه بود؟

من مسئولیت تایید سلامت گوشت را بر عهده داشتم. طبق قانون باید از ورود گوشت‏ها و جگرهای ناسالم به بازار جلوگیری‏ می‏شد. کشتارگاه زیرنظر شهرداری بود و البته اداره دامپزشکی هم بر آن نظارت داشت. شهردار کل مسئولیت کشتارگاه را به من واگذار کرده بود.

*کارکنان کشتارگاه چند نفر بودند؟

به غیر از من علی‏ آقا پناهی بود که مامور مهر زدن به گوشت‏ها بود و عوارض را هم از قصاب‏ها‏ می‏گرفت. یک راننده داشتیم به نام توسلی که هم راننده جیپ شماره یک شهرداری بود و هم راننده ماشین گوشت‏کش. یک مدت هم آقارضا میرعنایت راننده ماشین گوشت کش بود. نادعلی نامی هم بود که گوشت‏ ها را تحویل قصاب‏ها‏ می‏داد و یک نگهبان.

*تا پیش از راه اندازی کشتارگاه مردم کشتارهایشان را کجا انجام می‏دادند؟

در خانه ‏ها و باغ‏هایشان. البته یک مکانی هم بود در کوچه مجاور دبیرستان عماد بعد از خانه‏ های فاطمی ‏ها که شهرداری یک دستی به سر و رویش کشیده بود و علی فاتحی یکی از کارکنان شهرداری هم موظف بود بر کشتارها نظارت کند اما رونق چندانی نداشت و تک و توک کشتار انجام ‏می‏گرفت. وقتی کشتارگاه جدید افتتاح شد من به پشتوانه حمایت ‏های محکم شهردار توانستم اوضاع آشفته گوشت را سر و سامان بدهم و قصاب‏ها را موظف به کشتار در کشتارگاه نمایم.

*فرآیند آمدن دام به همایونشهر تا رسیدن به دست قصاب‏ها چگونه بود؟

تقریبا هر دو روز یکبار دو تا کامیون گوسفند از شهرهایی مثل فریدن و الیگودرز به کشتارگاه‏ می ‏آمد. دامداران گوسفندهایشان را به چوبداران همایونشهر‏ می‏سپردند تا برایشان بفروشند. چوبدار به کسی‏ می‏گفتند که در زمینه خرید و فروش دام تخصص داشت. آن زمان حاج اسماعیل رضایی و حاج احمدآقا در کشتارگاه این مسئولیت را به عهده داشتند. گله داران شناختی از قصاب‏های همایونشهری نداشتند و امین شان حاج اسماعیل بود که مرد بسیار شریفی بود و حاج احمدآقا(جورکش). حاج احمد آقا باسکول هم داشت و گوسفندها را وزن‏ می‏کرد. قصاب هر چند تا گوسفندی که ‏می‏خواست انتخاب‏ می‏کرد و همانجا‏ می‏کشت و بعد از اینکه سلامتش تایید ‏می‏شد و چهار تا مهر ‏می‏خورد، اجازه داشت ببرد. البته چون اغلب قصاب‏ها وسیله نقلیه نداشتند یا وسیله شان موتور بود که موجب آلودگی گوشت ‏می‏شد ماشین گوشت‏ کش شهرداری گوشت‏ ها را درب دکان‏هایشان تحویلشان‏ می‏داد.

*اگر سلامت گوشت تایید نمی‏شد، چه اتفاقی ‏می‏افتاد؟

طبق قانون، گوشت ناسالم را باید در چاهی که تحت عنوان سپتیک تانک در کشتارگاه تعبیه شده بود ‏می‏انداختیم که البته من پیش از انداختن گوشت به چاه آن را ‏می‏سوزاندم مبادا شب هنگام کسی برای بیرون آوردن آن اقدام کند. یکبار هم آقای اکبر لطفی که عکاس و خبرنگار روزنامه اطلاعات بود عکس مان را در حین سوزاندن گوشت گرفت و در روزنامه اطلاعات چاپ کرد.

*واکنش قصاب‏ها در مقابل اقدامات شما چه بود؟

سال‏های اول چون این موضوعات برایشان تازگی داشت و عادت به بازرسی گوشت و جگر نداشتند روزی نبود که با قصاب‏ها درگیری نداشته باشیم اما چون حمایت شهردار را داشتم توقفی در روند کارمان ایجاد نمی‏شد. من حتی بعد از پایان کار کشتارگاه که تا 9 صبح ادامه داشت کار بازرسی از قصابی ‏ها را به عهده داشتم چون خیلی وقت‏ها گله‏ دارها حیواناتشان را که اصطلاحا کارد‏ می ‏آمدند به قیمت ارزان به قصاب‏ها‏ می‏فروختند و آنها هم این گوشت را با قیمت ارزان به خورد مردم ‏می‏دادند. یک نفر هم بود که‏ می‏دانستم هر روز چند شقه گوشت نامرغوب حیوانات بیمار را سوار بر موتور ‏می‏برد برای چلوکبابی‏ های اصفهان که من هر وقت به او‏ می‏رسیدم مانع از کارش‏ می‏شدم و گوشم هم به پا درمیانی ‏های صاحب نفوذان بدهکار نبود.

بعضی بیماری‏ها مثل کیست هیداتیک جگر، کرم کَپَلَک و نِکروز برای خود قصاب‏ها قابل تشخیص بود ولی اگر غافل‏ می‏شدم‏ می‏بردند در دکان و ‏می‏فروختند برای همین گفته بودم موقع بازرسی، جگر باید به گوشت آویزان باشد تا فرصت جا به جا کردن جگرها را از آنها بگیرم.

اما از آن طرف هم همیشه هوای قصاب‏های کار درست و همچنین فقیر را داشتم. مثلا قصاب‏هایی بودند که روزی یک کُشت بیشتر نداشتند و دستشان خالی بود سفارش‏ می‏کردم که پول نقد از آنها نگیرند یا کمتر حساب کنند.

*روزی چند تا کُشت داشتید؟

روزی 120 راس

قصاب‏ها از شهرهای دیگر هم‏ می‏ آمدند؟

قوانین کشتارگاه اصفهان نسبت به اینجا سخت‏تر بود مثلا از ساعت 4 صبح کارش شروع‏ می‏شد و تا 7 بیشتر اجازه کشتار نمی‏داد اما من تا 9 صبح‏ می‏ماندم برای همین بعضی وقت‏ها قصاب‏های اصفهانی‏ می ‏آمدند. شخصی بود به اسم حاج قاسم گورتانی که روزی 300 تا کشت داشت و معمولا‏ همایونشهر. می‏آمد.

*تا کی در کشتارگاه ماندید؟

تا سال 1358 مسئولیت کشتارگاه دستم بود و نهایت تلاشم را برای اینکه گوشت سالم به دست مردم برسد به کار‏می‏بستم اما در هر دوره‏ای در کنار کار کشتارگاه یکی دو مسئولیت دیگر هم به عهده‏ام گذاشته ‏می‏شد از جمله کارپردازی، ریاست امور شهری، ریاست امور اداری و...

*بالاترین مسئولیتی که در شهرداری به عهده شما گذاشته شد، چه بود؟

معاونت اداری مالی که آن زمان تنها معاونت شهرداری بود هم در زمان شهرداری حاج حیدرآقا اشرفی دستم بود هم قبل از آن و هم در دوره شهرداری صدر میرزایی. دو دوره هم در سال‏های 53 و 58 سرپرست شهرداری شدم. سال 58 شهردار صدرمیرزایی اولین شهردار بعد از انقلاب به خاطر مشکل دیسک کمر در خانه بستری شد و من به حکم استاندار سرپرست شهرداری شدم. هر شب ‏می‏رفتم دیدنش و ضمن عیادت، گزارش کار را هم ‏می‏دادم.

اقداماتتان هنگامی که معاونت و سرپرستی در دستتان بود، چه بود؟

یکبار در زمان معاونتم در محله اندآن راه ‏می‏رفتم دیدم بچه‏ هایی که از مدرسه برمی گردند تا زانوهایشان زیر گل است اتفاقا همان زمان استانداری 200 هزار تومان به شهرداری کمک کرده بود همه آن پول را صرف آسفالت معبر اصلی این محل کردم و از مادی تا پامختره را سر و سامان دادم.

در دوره سرپرستی ‏ام هم کوچه‏ های زیادی را آسفالت کردم. هر کوچه ای که ساکنانش درخواست‏ می‏دادند ده درصد هزینه را از خودشان ‏می‏گرفتم و کوچه را آسفالت ‏می‏کردم. یادم‏ می‏آید یکی از کوچه ‏های خوزان بود که ساکنانش 600 تومان آوردند و قرار شد آسفالتش انجام بشود ولی آمدند پول را پس گرفتند و کوچه شان خاکی باقی ماند ولی آن دوره خیلی از کوچه‏ها آسفالت شد.

*برخی از کارمندان شهرداری آنزمان را که به خاطر دارید نام ‏می‏برید؟

حاج حسین نکویی مسئول اجراییات محمود صرامی بایگانی ،سیدعباس دیباجی مسئول درآمد شهرداری ،حیدری رییس برزن شماره دو (محله خوزان)

*وضعیت اجتماعی شهر در آن ایام چطور بود؟

آن زمان‏ها خان و خان بازی اینجا زیاد بود. هر محل افرادی صاحب نفوذ داشت که سر مردم مسلط بودند

حتی پاسگاه هم بیشتر اوقات تحت سلطه این افراد بود. شهردار مهرابی که آمد مقابل بعضی از آنها ایستاد چون خودش از سران اصفهان بود قدرت داشت و حتی همیشه اسلحه به کمرش‏ می‏بست. تاسیس پاسگاه هم به تغییر این فضا خیلی کمک کرد.

*خاطره ای از حضور مسئولان استانی و کشوری در همایونشهر دارید؟

کشتارگاه را استاندار سام افتتاح کرد. یکبار دیگر هم استاندار کیانپور برای بازدید به همایونشهر آمد. یک کارخانه سنگبری در امتداد خیابان ورنوسفادران حوالی بیمارستان ساعی بود که شهرداری برای تعریض خیابان بارها به صاحبش تذکر داده بود تا با شهرداری توافق کند اما نمی‏پذیرفت استاندار که آمد شخصا دستور تخریب داد و شهرداری آن را به کمیسیون ماده 100 برد و حکم تخریب گرفت. یادم هست قبل از تخریب من و علی فاتحی یکی از کارکنان شهرداری به جهت اتمام حجت شبانه رفتیم در خانه ‏اش که نبش خیابان شیخ بهایی بود و گفتیم حکم تخریب گرفته‏ ایم بیا دستگاه‏هایت را به جایی دیگر منتقل کن گفت بروید هر کار ‏می‏خواهید بکنید و غصه اموال مرا نخورید، ما هم ساختمان را تخریب کردیم.

*خاطره ‏ای از نماینده ‏های شهر دارید؟

یادم‏ می ‏آید یک بار آقای اوحدی برای سخنرانی در حزب رستاخیز آمده بود، تعدادی دنبالش راه افتاده بودند و به نفعش شعار ‏می‏دادند. وقتی سخنرانی ‏اش را شروع کرد گفت حالا را نبینید که چهار نفر افتاده ‏اند دنبال من اگر من بخواهم امتیازی برای همایونشهر بگیرم باید یک صبح تا عصر پشت در اتاق یک وزیر بنشینم.

نوشتن دیدگاه