جمعه, 28 ارديبهشت 1403 Friday 17 May 2024 00:00

محمدعلی شاهین
روزنامه نگار، پژوهشگر
تذکره نصرآبادی توسط میرزا محمد طاهر نصرآبادی در حدود سال 1080 تا 1090 هجری قمری نگارش شده است و مشتمل بر شرح حال و اشعاری از قریب هزار شاعر عصر صفوی است.وی احوال شاعران را مختصر آورده ولی به ظاهر، خلق و خوی و رفتار، عادات و حتی اعتیاد آنها توجه کرده است. نصرآبادی از هر شاعر یک یا چند بیت آورده و گاه با تمجید و تقبیح به نقد اشعار آنان پرداخته است. تذکرة اطلاعات سودمندی از شعر و شاعریِ عهد صفوی داده وهمزمان، مرجعی بسیار مهم برای آشنایی با تاریخ اجتماعی و فرهنگ و ادب عامه ایران در آن دوران است. تذکره نصرآبادی از معدود منابعی است که سرنخ های از شعرا، علما، هنرمندان و صاحب منصبان دوره صفوی خطه ماربین و قرای ثلاثه آن را به ما می دهد اوکه خود از نصرآباد ماربین بوده اسامی حدود 20 شاعر و هنرمند از جمله فارغا، عشرتی، عبدالحق، شریفا، کاضما، امین، مومن، محمد طاهر و محمد باقر را در خود دارد.
از جمله کسانی که وی معرفی کرده و موضوع مقاله پیش رو می باشد محمد شریف ورنوسفادرانی است.او نوشته است محمد شریف از قریه ورنوسفادران من اعمال اصفهان واز اقربا وشاگردان ملا عبدالحق(1) است هم پدرش استاد کلبعلی سنگتراش بود خود هم آن را بجایی رسانده بود که هنگام خرده کاری برنقطه موهوم نقوش عالم امکان را می نگاشت و بوقت شیرین کاری فرهاد در ملاحظه هنرش مانند والهان انگشت تحیر در دهان داشت و با وجود ضعف باصره جهت تحصیل روزی در آن آزار بود. نصر آبادی می گوید به التماس فقیر دست از آن کار برداشته حسب الحکم حکام شرع در محله ای از محلات مذکور بنوشتن سجلات مبادرت می نمود.او در وصف خصوصیات اخلاقی شریف نوشته است: در کمال صلاح و درویشی به جمیله کمالات آراسته و در توصیف هنرهایش علاوه برسنگتراشی که به شکلی اورا تالی فرهاد قلمداد کرده می نویسد: در صنایع شعری لغز و معما در کمال است. محمد شریف حدود 1051 قمری از دنیا رفته است او ظاهرا دیوانی داشته و مثنوی در بحر مخزن الاسرار سروده است که نمونه هایی از آن در تذکره آمده است.
هدف از معرفی شاعری با آن توانایی و هنر نقل نمونه ای از برخورد صاحبان قدرت و مکنت با اینگونه افراد است. تاریخ نشان می دهد که همواره هنرمندان، ادیبان، شاعران و عالمان نظر صاحبان قدرت و مال و منال را جلب می کرده اند تا آنها را در خدمت خود داشته باشند و در برابر هدیه و پیشکشی یا مدح آنها بگویند و یا آثار و تالیفات خود را به نام آنها کنند اما بسیاری از وقت ها قولهای داده شده تحقق پیدا نمی کرده ودر واقع بر سر صاحب هنر کلاه می رفته است گرچه کلاهی در کار نبوده است. در ماجرای شاعر دیار مان کلاه واقعا به صورت کلاه بر سرش می رود به شکلی که مجبور به سرودن اشعاری در وصف این کلاه برسر رفتنش می شود. ماجرا چنین بوده که ملا شریف دریک سفر میهمان یکی از صاحب منصبان به نام میرموید کلانتر می شود او از باب ظاهرا شوخی و یا در واکنش به مدح نشدنش و حرفهای حسابی که شریف به او می زند نعل اسب شریف را می کند. شاعر ما ناراحت شده و اشعاری در مذمت کار او می سراید که چند بیت آن آورده می شود:
بنده یک شب به خدمت تو رسید / خسته و مانده و پریشان حال
نکته ها گفت لیک نشنیدی / بسکه بودت غرور جاه و جلال
صبح بیطار اسب من گشتی / من از این مرحمت شدم خوشحال
کندیش نعل و من شدم راضی / تو زدی بر سمند جاه و جلال
نعل اسب مسافر چه کنی / پس رعیت چگونه دارد حال
مال شاعر به مفت نتوان خورد / مگر آن شاعری که باشد لال
عوض نعل اسب مرا بفرست / ریشخندی که رفته بر تو حلال
شریف برای جبران ظلمی که به اوشده درخواست هدیه ای از مال حلال می کند و نصرآبادی که ماجرا را نقل کرده می نویسد: بعد از آن کلانتر کلاه زبونی برای محمد شریف می فرستد، اما چه کلاهی، کلاهی که واقعا کلاه به معنی مجازی بوده و موجبات تمسخر وی را فراهم می کند. هنرمند و شاعر هم که اسلحه ای جز طبعش و قلمش ندارد، دست به قلم می شود و قطعه ای زیبا در باب این کلاهی که بر سرش رفت می سراید کامل آن در تذکره موجود است و گزیده آن چنین است:
کلهی تحفه به من فرستاد حضرت میر / که آنچنان تحفه ندیده فلک مینایی
رنگ خاکستری و پیکر آن تابوتی / دهن آن دهلی و سر آن سرنایی
بوریا باف عجب بافته این تحفه که هست / از برون خایه قوچی، ز درون کیپایی
هرکه دید آن به سرم گفت:مبارک باشد / پاره خیک پنیر خلج و قشقایی
و آن جماعت که شناسند مرا گویند:/ حیف آخوند شریفا که شده سودایی
بردمش تا بفروشم، بجز خنده نداد / هیچکس قیمت آن یک دُر دریایی
این همان لایق میر است بدو باز فرست./.تا بسر بر نهدش در گه بزم آرایی
دوش با این کلهم دید عزیزی از دور / گفت: این مسخره کی است بدین رعنایی
چون به پیش آمد و دانست منم گفت: آخوند /
که ترا تخته کله(2) کرده بدین رسوایی
گفتمش: حصرت میر این شفقت کرده به من / گفت: احسنت زهی میر و زهی بینایی
تا توباشی دگر ازخس نکنی هیچ طمع / تا تو باشی دگر از سفله طلب ننمای
هست الحق بتو این تخته کله زیبنده./ راستی را تو باین تختخه کله می پایی
از که آموختی این عدل که از اسب کسان./ توکنی نعل و مرا تخته کله فرمایی
پی نوشت:
1-عبدالحق: مولانا عبدالحق ورنوسفادرانی متوفی 1032 خورشیدی، موسیقی دان و شاعر برجسته دوران صفوی
2- تخته کله: کلاهی بوده که بر سر خلافکاران به عنوان مجازات می گذاشته اند.
منابع:
نصرآبادی، میرزا محمد طاهر، تذکره نصرآبادی، تهران، ارمغان، .1317
میر عظیمی نعمت اله اصفهان زادگاه جمال و کمال، نشر گلها، اصفهان، 1379. ص 522 و 523

نوشتن دیدگاه

موارد بیشتر