پنج شنبه, 01 آذر 1403 Thursday 21 November 2024 00:00

دوست دارم سیمرغ بگیرم

سعید بیابانكی در سال 1347 در خمینی شهر به دنیا آمد. دوران كودكی و تحصیلات را در زادگاهش گذراند و پس از اخذ دیپلم به جمع دانشجویان دانشگاه اصفهان پیوست و در رشته مهندسی كامپیوتر فارغ‌التحصیل شد. رویكرد وی به سرودن شعر به سال 1363 بازمی‌گردد. در آن زمان «بیابانكی» در یك مسابقه شعر رتبه اول را كسب كرد. او با تشویق «علی‌اصغر حاج حیدری» (خاسته) كه از شاعران خمینی شهر است، به صورت جدی به سرودن پرداخت. شعرهای «سعید بیابانكی» تاكنون به صورت پراكنده در نشریات مختلف كشور، جنگ‌های ادبی و مجموعه شعرهای گرد

آقای بیابانكی از نشانی كه جدیدا گرفته‌اید شروع كنید؟
سه سال پیش‌ به مناسبت بزرگداشت تاسیس دانشگاه اصفهان خواستند یك شعر یا سروده یا ترانه‌ای بسازند كه به‌عنوان آرم دانشگاه اصفهان مورد استفاده قرار بگیرد. به من مراجعه كردند من هم چون خودم اصفهانی‌ام و نیز دانش‌آموخته آن دانشگاه بودم و هم شعری را كار كردم كه این‌طور شروع می‌شود.
سلام‌ای پنجمین باغ صفاهان/ سلام‌ای چشمه دانایی من/ سلام‌ای آنكه بالیده‌ست در تو/ سپیداران فرداهای روشن/
و ادامه دارد... چند بیت دیگر هم هست. این را ساختم و دادم به مسئولان دانشگاه اصفهان، آنها هم یك موسیقی روی آن گذاشتند و از این به‌عنوان آرم دانشگاه استقبال شد. در یك برنامه رسمی در دانشگاه بعد از سرود جمهوری اسلامی ایران پخش شد و من هم خبر نداشتم و رفته رفته تبدیل شد به آرم دانشگاه اصفهان و تعبیری كه از باغ پنجم (من به‌‌عنوان این شعر را باغ پنجم گذاشته بودم) از اینجا آمده بود كه اصفهان چهارباغ خیلی بزرگ در زمان صفویه داشته است. این باغ‌ها عبارتند از باغ فلاسان، باغ احمد سیاه، باغ كاران،باغ بكر. باغ‌‌كاران كه حافظ در غزلش می‌گوید: گرچه صد رود است از چشم روان/ زنده‌رود و باغ‌كاران یاد باد/
نام شعر شد باغ پنجم و باغ پنجم یك نام استعاری شد برای دانشگاه اصفهان و دو، سه سالی كه گذشت این شعر مورد استقبال مدیریت دانشگاه واقع شد و نام باغ پنجم اصفهان به‌عنوان یك نام استعاری برای دانشگاه انتخاب شد و آرمی برای آن طراحی شد و روی اكثر ساختمان‌های جدیدی كه در دانشگاه ساخته شده این آرم به‌صورت كاشی (باغ پنجم اصفهان) كار شده است. یكی این دلیل بود، یكی هم من دانش‌آموخته دانشگاه اصفهانم از سال 67 تا 72 دانشجوی آنجا بودم و تقریبا شعر را با ورود به دانشگاه اصفهان جدی گرفتم. آن سال‌ها آقای فرید در دانشگاه ما فعالیت شعر می‌كردند كه با ایشان آشنا شدم. بعدها با خسرو احتشامی آشنا شدم و شعر را جدی گرفتم و اگر توانسته‌ام در شعرم كاری انجام بدهم كه چیز خاصی نبوده خودم را مرهون دانشگاه و فضای فرهنگی آن سال‌ها می‌دانم. مجموعه اینها باعث شد كه دوستان دانشگاه اصفهان گفتند كه نشانی به من بدهند و این نشان درجه یك طلایی افتخاراست كه چندهفته پیش طی مراسمی به این حقیر اعطا شد.

دغدغه اصلی كه باعث شد به كار هنر رو بیاورید چه بوده است؟
من شعر را خیلی تصادفی شروع كردم. مثل خیلی‌ها اصلا نمی‌دانستم كه چنین قریحه‌ای ممكن است در وجودم باشد. این را تقریبا از سال دوم دبیرستان كه خیلی از چیزهایی كه در كتاب ادبیات فارسی بود مجبور بودیم حفظ كنیم را شروع كردم. اینها را سعی كردم پشت‌‌سر هم بچینم و یك نظمی ایجاد كنم كه در ذهن خودم بماند. چیزی كه من را به سمت شعر كشاند اتفاقی بود كه سال سوم دبیرستان برایم افتاد. سال 1363 در مدرسه یك مسابقه شعر گذاشته بودند. ایام پیروزی انقلاب بود و در آن سال یك كتابی منتشر شده بود از آقای ساعد باقری به عنوان نجوای جنون كه كتاب شعر كم‌حجمی بود. براساس یكی از شعرهای آن كتاب با همان وزن و قافیه شعر دیگری نوشتم و برای مسابقه فرستادم از كتابخانه مركزی شهر تماس گرفتند و گفتند كه شما چند وقت هست كه شعر می‌گویید؟ گفتم دو روز! گفتند: شعر خوبی است فكر می‌كردند شعر از خودم نیست و اصطلاحا شعر را سرقت كرده باشم و ما را خواستند. آن آقا هنوز هم هستند آقای اصغر حاج حیدری متخلص به خاسته كه از شاعران خوب سده‌ی اصفهان است ایشان من را كشف كرد و آمد با خانواده‌ام صحبت كرد كه ایشان شاعر خوبی خواهد شد و تشویقش كنید و اجازه بدهید كه به انجمن بیاید. خانواده‌ام به‌خصوص مرحوم مادرم كه خیلی علاقه‌مند به شعر بود و خیلی هم شعر از حفظ بود، گفتند كه باشد و پسر مادر اختیار شما اگر واقعا ذوق دارد یادش بدهید، شاید كمتر از یكی، دو سال من شعر بدون ایراد می‌گفتم. شعری كه خالی از ایراد وزن و قافیه باشد. لذا وزن را یاد گرفتم. بعد از دو، سه سال هم به كنگره شعر جنگ راه پیدا كردم شاعران بزرگی در آنجا حضور داشتند. آقای نصرالله مردانی بود، آقای قیصر امین‌پور، آقای صفا لاهوتی، حمید سبزواری، مشفق كاشانی بود و خیلی‌ها حضور داشتند. من دوست داشتم این آدم‌ها را از نزدیك ببینم. حضور در آن برنامه انرژی مضاعف به من داد كه جدی‌تر گرفتم تا وقتی وارد دانشگاه شدم. آقای فرید همین قادر طهماسبی مشهور دردانشگاه اصفهان دفتری داشت كه اسمش كلبه پژوهش ادبی بود و برنامه‌های نقد شعر و شعرخوانی هفتگی می‌گذاشتند و شب شعرهای فصلی.خیلی هم استقبال می‌شد جمعی كه آن سال‌ها در دانشگاه بودیم الان هر كدام كاره‌ای شده‌اند. یكی كارگردان یكی خواننده یكی مجری.

اسم می‌آورید؟
یكی‌اش آقای نادر برهانی مرند هست كه الان كارگردان تئاتر هست و كار رادیو می‌كند. آقای مسعود سالاری هست كه مترجم خیلی خوبی در سفارت فرانسه هستند. خانم سجودی بود كه الان در بخش فارسی رادیو آلمان مترجم است.
خانم زیبا طاهریان بود كه از شاعران خیلی خوب بود گرچه شعر را ادامه نداد. امین شیرزادی هست كه الان معاون بیمه خدمات درمانی كرمانشاه هست شاعر فوق‌العاده‌ای هست. آقای حسین مکی‌زاده که هم شاعر خوبی است هم مترجم. آقای ناصر همتی که الان روان پزشک هستند. به‌هر حال از آن جمع هم چهره‌های ادبی بیرون آمد هم چهره‌های هنری و چهره‌های مدیریتی و سیاسی. من اولین كار اجرا را از آنجا شروع كردم پشت تریبون رفته بودم. دست و پا و همه بدنم می‌لرزید ولی دانشگاه من را جدی‌تر معرفی كرد. شب شعری آنجا برگزار شده بود استاد مشفق كاشانی به اتفاق چند نفر دعوت شده بودند. من یك غزل خواندم كه از غزل‌های معروف آن سال‌ها شده بود. مطلعش این بود كه:

هر روز با انبوهی از غم‌های كوچك/ گم می‌شدم در بین آدم‌های كوچك/ سرمایه احساس من مشتی دوبیتی است/ عمریست می‌بالم به این غم‌های كوچك/
استاد مشفق خیلی از این شعر تعریف كردند و گفتند كه ایشان از شاعران خوب آینده خواهند شد به ایشان تبریك می‌گویم و شعر معاصر كه می‌گوییم یعنی همین. تقریبا سال‌های‌ آخر سال‌های دانشجویی بود كه اولین مجموعه شعرم را حوزه هنری منتشر كرد به‌‌نام «ردپایی پربرف» با اینكه تیراژ كتاب آن سال‌ها 5000جلد بود ولی از كتاب استقبال خوبی شد و نقدهای خوبی بر آن نوشتند. بگذارید یك خاطره تعریف كنم از مرحوم مادرم. یك روز از دانشگاه به خانه آمدم ایشان گفت كه امروز رادیو یكی از شعرهای تو را خواند. گفتم مگر اسم مرا برد؟ گفت نه ولی بوی شعر تو را می‌داد و من فهمیدم كه شعرم بو پیدا كرده كه یك پیرزن بیسواد این را استشمام كرده و تشخیص داده و این اتفاق بزرگی برای من بود. بعدها دیدم راست می‌گوید همین شعر غم‌های كوچك را از رادیو پخش كرده بودند. ایشان من را تشویق می‌كرد كه برای ائمه و معصومین شعر بگویم و شعر مذهبی را از آن سال‌ها جدی‌تر گرفتم صرفا به‌خاطر تشویق مادرم خودم هم در نوجوانی تعزیه‌خوان بودم و با فضای معنوی خیلی مانوس بودم و كارهای مذهبی كه از من مورد استقبال واقع شد خودش توفیق بزرگی بود.
علاوه بر اینها همسرم بسیار برای من مشوق خوبی است. گرچه شاعر نیست ولی بسیار به شعر علاقمند است و خیلی از شعرهای مرا از براست. معمولا همسران شاعران به شعر شوهرشان به شکل هوو نگاه می‌کنند و شعر را رقیبی برای خود می‌بینند ولی همسر من اینگونه نیست. من بعد از ازدواج، شعر برایم یکی از اصلی ترین دغدغه‌ها شد. من به خیلی از شهرهای کشور دعوت می‌شوم برای شعر خواندن. اگر تشویق و همکاری همسرم نبود خیلی از این سفرها را نمی‌توانستم قبول کنم. – مجموعه نیمی از خورشید كه در سال 76 منتشر شد به عقیده خودم از كتاب‌های خوبم هست و به اعتقاد منتقدان از كتاب‌های خوب دهه 70 هست. كتاب «نه ترنجی نه اناری» كه تقریبا اوایل سال 82 منتشر شد. استقبال از این كتاب هم خوب بود. نقدهای حضوری برای آن كتاب گذاشته شد و یكی از شعرهای آن كتاب به‌نام «زنده‌رود» به كتاب‌های درسی راه پیدا كرد. من كارهای متنوعی انجام داده ام یعنی احساس می‌كردم كه شعر ظرفیت‌های زیادی دارد. یك شاعر نباید فقط غزل بگوید همه صورت های شعری را باید تجربه كند. من كار ترانه‌سرایی كردم. كار شعر طنز كردم. حتی هیچ ابایی نداشتم كه برای كسانی كه كسی را از دست داده‌اند برای اعلامیه اموات وسنگ مزار... شعر بگویم. حتی برای تبلیغات برای چند تا از تیزرهای تبلیغاتی شعر سروده ام. چیزی كه در این چندساله اتفاق افتاد، شعرهای طنز من است كه مورد استقبال واقع شده است. از شعرهای طنز من چند تایی است كه در حجم وسیعی منتشر شده است شاید میلیون‌ها شنونده و احتمالا میلیون‌ها حافظ دارد. به‌خصوص شعر" گلنار" كه اولین شعر طنز من بود كه از طریق بلوتوث پخش شد وبا استقبال مواجه شد و بچه‌های كوچك هم دیده ام این شعر را حفظ هستند.

آقای خاسته كه می‌بینم در واقع شاعری را پیدا كرده كه كارهای جدی‌اش تاثیر گذاشته و كارهای طنزش به مراتب تاثیرگذارتر. آیا آن زمان شما رگه‌های طنز در وجودتان بود؟ و بعد اولین شعر بدون غلط وزن و قافیه یادتان هست؟
اگر بگویم خاطرم نیست كه واقعا دروغ نگفته ام چون از آن سال‌ها خیلی می‌گذرد و من بخش زیادی از كارهای آن سال‌ها را اصلا نگه نداشتم.

پشیمان نیستید؟
چرا یعنی فكر می‌كنم اگر نگه داشته بودم می‌شد یك نمایشگاه درست كنم و همین‌جور بهش بخندم یعنی سیركار یك نفر را می‌شد در آن دید ولی خیلی‌اش را نگه نداشتم. این رگه طنز فكر می‌كنم یك بخش به اقلیم‌ها برمی‌گردد. من اهل سده ی اصفهانم. در آن محلی كه ما زندگی می‌كنیم یك زبان خاص صحبت می‌كنند. آن زبان ظرفیت طنز خیلی بالایی دارد. این زبان از بقایای زبان پهلوی است و ریشه در زبان سانسكریت دارد. زندگی كردن در فضای اصفهان هم این روحیه را به آدم می‌دهد آن لهجه و آن زبان ظرفیت طنز بالایی دارد و من را یاد استاد ارحام صدر می‌‌اندازد كه یكی از بزرگ‌ترین طنزپردازان در حوزه نمایش بود اما من طنز را جدی نمی‌گرفتم و این را به صورت تفننی كار می‌كردم. بعد گفتم چرا تفننی؟ یك مقدار اگر زبان و مضامین را پالایش و پیرایش كنیم می‌شود شعر را به جامعه سرایت داد و این كار را انجام دادم.

چه تعداد كتاب تاكنون از شما چاپ شده است و چه مشكلاتی در راه چاپ كتاب‌هایتان داشته‌اید؟
در حوزه شعر كودك هم چهار تا كتاب از من منتشر شده كه تقریبا 11 جلد كتاب از من چاپ شده است.

چاپ كتاب در كشور به‌نظرم یك پروسه‌ی ساده‌ای دارد یعنی كتاب را به‌راحتی می‌شود منتشر كرد منتها بخش اصلی کارتوزیع كتاب است.
توزیع واقعا كار دشواری است. کتاب در این كشور از قدیم در كتابفروشی توزیع می‌شده. در صورتی كه من فكر می‌كنم جاهای دیگری هم می‌شود توزیع كرد. در یك‌سال اخیر كار خوبی كه شده این است كه محصولات سینمایی ما را كه فقط در كلوب‌ها توزیع می‌كردند گفتند كه در سوپرماركت‌ها توزیع كنند و چقدر استقبال شد.
خب چرا در مورد كتاب چنین كاری نشود؟ كتاب شعر را می‌گویم. در كافی‌شاپ نمی‌شود توزیع كرد؟ در مترو نمی‌شود؟ قطعا می‌شود منتها سازوكار دارد. باید چند آدم خوش‌فكر بنشیند كه كتاب را چطور عرضه كنند. اینكه می‌گویند توزیع كتاب دست یك گروه خاص است.