جمعه, 28 ارديبهشت 1403 Friday 17 May 2024 00:00


سر فرمان را بچرخان به سمت جاده کمربندی خمینی شهر- نجف آباد، بعد از دانشگاه آزاد تابلوی چشمه لادر را می بینی. 20 متر که بیایی جلوتر، می رسی به چهارباغ! خیابان چهارباغ و پیاده روهای چشم نوازش را که پشت سر گذاشتی سر از یک میدان در می آوری. چند متر می روی جلوتر و اینجاست که باید ماشین را بگذاری پارکینگ و پیاده روی را آغاز کنی و راه راهروی «سلامت» را در پیش بگیری. اینجا نه چهار باغ بالاست نه چهارباغ پایین، اینجا «چهارباغ» لادر است.
قبل از اینکه پیاده روی ات را آغاز کنی حواست به آن دو تا گوزن بالابلندِ شاخ به آسمان ساییده باشد که در این منطقه کوهستانی خود نمایی می کنند.
جاده سلامت با باغچه های متعدد و نورپردازی زیبایش چنان تو را در خود فرو می برد که یادت می رود داری در یک جاده سربالایی قدم می زنی و احتمالا تا نفست به شماره نیفتد پای یکی از این درخت ها را برای نفس تازه کردن انتخاب نمی کنی. به انتهای جاده که نزدیک می شوی هیاهوی آبنمای مرکزی حالت را جا می آورد. رقابت فواره ها را برای لحظاتی به تماشا می ایستی اما تا موسیقی جانبخش آب می آید همین جا میخکوبت کند، تو راه افتاده ای و از پله های آن طرف آبنما رفته ای بالا و سکوهای منتهی به آبشار را پشت سر گذاشته ای و رسیده ای آن بالاها. تعجب نکن! تقصیر تو نیست که آبنما و فواره ها را بی خداحافظی رها کرده ای و آمده ای، این کار همیشه آبشار است که از آن روبرو تمام مشتری های آبنما را جذب خودش می کند. آب، روان و گوارا خرامان خرامان از یک یک دامنه های آبشار پایین می ریزد و چه لذتی از این بالاتر که با بی باکی تمام بروی بایستی درست چشم در چشم آبشار و در بازیِ آب بازی اش ببازی و وقتی به خودت بیایی که سر تا پایت را خیس آب کرده باشد! بعد از تهِ تهِ دل بخندی و از دستش فرار کنی و بپیچی دست راستت، بروی پای چشمه. گوارای جان تشنه ات مشتی از این آب زلال که با یک یک صخره ها جنگیده تا به تو برسد.
راه بیفت... از من می شنوی اینجا نمان، هنوز خیلی زیبایی ها هست که آماده است تا چشم هایت را بنوازد. همان دست راستت را بگیر و برو پایین به قصد گذاری کوتاه در بخش غربی لادر. راستی تا یادت نرفته سرت را برگردان. دیدی؟ همان دو تا قوچ را می گویم که گویی بر فراز قله ها به نگاهبانی از خانه هزار ساله شان مشغولند.
کمی بیا پایین تر، همین جا بایست، گوش کن، صدا را می شنوی؟ صدای شر شرآب را. سرت را بیاور بالا، رد آبی را که از این آبشار مصنوعی به جوی ها می ریزد بگیرببین به کجا می رسی؟ این همان آبی نیست که از سر و کول فواره های آبنمای مرکزی بالا می رود؟ تاسیسات برق به کمک آب آمده است تا لادر را که به آب زنده است همیشه زنده نگه دارد حتی وقت هایی که آسمان و ابرها تحریمش
کرده اند.
یادت نرود که قرار است گذاری هم در لادر غربی داشته باشی. دست چپت را بگیر و برو و 32 تا سکوی سنگی را پشت سر بگذار تا دست در گردن آن بید کهنسال بیندازی که سالیان سال است همنشین چشمه غربی شده است و از این چشمه ها البته در لادر کم نیست. خداوند به لادر بی حد و حساب بخشیده است.
و لادر! امروز به خود ببال و سر به آسمان بسای که بر قله زیبایی ایستاده ای و نگین گردشگری استان شده ای.