چهارشنبه, 02 خرداد 1403 Wednesday 22 May 2024 00:00

گفتگو با دکتر نورا... حسین خانی مدرس دانشگاه، نویسنده، هنرمند و روزنامه نگار


روح ا... حاجی حیدری: دکتر نورا... حسینخانی، زاده محله ورنوسفادران خمینی شهر است. او دوران طفولیت را در خمینی شهر گذرانده و سپس همراه با پدر و مادر راهی شهرری می شود. این هنرمند تئاتر در سال های قبل از انقلاب نمایش های زیادی را بازی کرده ضمن آنکه طعم دو دوره زندانی سیاسی بودن را در نظام شاهنشاهی چشیده است. حسینخانی بعد از انقلاب در کنار شهید بهشتی از فعالان حزب جمهوری اسلامی بوده، مناصبی را در وزارت ارشاد، دانشگاه آزاد و وزارت کشور تجربه کرده و مدتی معاونت سیاسی استانداری هرمزگان را بر عهده داشت، او در کنار اینها علاوه بر تدریس در دانشگاه، تاکنون 111 عنوان کتاب را به رشته تحریر درآورده که برخی از این کتابها تاکنون بیش از بیست بار تجدید چاپ شده است. او همچنین مدیرمسوولی و سردبیری نشریات متعددی را برعهده داشته است. با این فرهیخته شهرمان در دو بخش به گفتگو نشستیم؛ بخش اول پیرامون فعالیتهای هنری سیاسی اوست و در بخش دوم این مصاحبه با او پیرامون چگونگی تالیف 111 عنوان کتاب به گفتگو پرداختیم.
****
از خودتان بگویید. کجا به دنیا آمده اید و چه شد راهی تهران شدید؟
حقیر در خمینی شهر به دنیا آمدم. از همان ابتدا بخاطر اینکه مادرم کسالت داشتند در دامن مادری رضاعی -که از سادات امامی بودند- بزرگ شدم و قرآن را از او فرا گرفتم. زمانی که حال مادرم بهتر شد همراه با پدر از خمینی شهر به شهرری هجرت کردیم. پدرم با شهیدنواب صفوی مانوس بودند و همراه با گروه فداییان اسلام فعالیتهای سیاسی می کردند. در شهرری در کنار تحصیل، علاقه فراوانی به نویسندگی و تئاتر داشتم برای همین از همان ابتدا وارد این عرصه شدم.

ورودتان به عرصه هنر تئاتر و نویسندگی اتفاقی بود یا به مرور وارد این عرصه شدید؟
ورود من به عرصه نویسندگی داستان طولانی دارد. خلاصه اش این است که در دوران کودکی یک روز معلم به من انشایی دادند و من انشاء را نوشتم. معلممان تصور کرد این انشاء را پدر و مادرم برایم نوشته اند برای همین تذکر داد از والدینم برای انشاء نوشتن کمک نگیرم. دفعه بعد که انشاء را نوشتم معلم گوشم را پیچاند و گفت مگر نگفتم از کسی کمک نگیر؟! بعد هم یک کتک مفصل به من زد. از آن به بعد در کلاس انشاء شرکت نکردم تا اینکه مجبور شدم از آن مدرسه بروم. از آن روز به بعد از کلاس انشا می ترسیدم تا اینکه در مدرسه جدید معلم انشایی داشتیم به نام آقای نوروزی. او تشویقم کرد و من را برد در تولید روزنامه دیواری کمکش می کردم و اتفاقات مدرسه را در این روزنامه دیواری می نوشتم.
ایشان یکی از انشاهای من را داخل پیک مدرسه که در سراسر مدارس توزیع می شد چاپ کرد و عکسم را هم زد. بعد از آن با مجله جوانان و سپس روزنامه اطلاعات همکاری می کردم. کم کم در این رشته متبحر شدم به گونه ای که در سال 50 در مسابقات کشوری نویسندگی اول شدم. همان زمان استاد مصطفی اسکویی دعوتم کرد در کلاسهای نویسندگی اش شرکت کردم و دوره نویسندگی و نمایشنامه نویسی را آنجا آموختم. ایشان استاد بزرگی بود و اساتیدی همچون عزت ا... انتظامی، محمود دولت آبادی، منوچهر آذری، مهدی فتحی، علی نصیریان و ... در کلاسهای ایشان شرکت می کردند.

اولین کار هنری تان را کجا ارائه دادید؟
اولین نمایشنامه را با تصحیح مرحوم دکتر شریعتی نوشتم. ما با حسینیه ارشاد ارتباط داشتیم و آنجا فعالیت می کردیم. اسم نمایشنامه ام اشک یتیم بود و بسیاری از مسوولان فعلی از بازیگران ما بودند. همزمان هم اعلامیه های امام را چاپ می کردیم که توسط ساواک دستگیر شدم.

چه اتفاقی افتاد که شما از عرصه هنر وارد میدان مبارزه علیه شاه شدید؟
در دوره دبیرستان یکی از دبیران من در مدرسه فیض، شهید رجایی بود و از آنجا ارتباطمان با ایشان و تفکرات مبارزاتی او گسترش یافت. بعد با دکتر نجفقلی حبیبی آشنا شدیم که معلم ادبیات ما بود و به کمک او مجله ای چاپ کردیم. در کنار مجله، اعلامیه های امام را هم چاپ و در مدرسه بین دانش آمزان توزیع می کردیم. یک بار من را گرفتند و بردند کلانتری شهرری. آقای نجفقلی حبیبی را هم آوردند و گفتند این بهت مجله را داده است؟ من کلا انکار کردم که اصلا ایشان را نمی شناسم و سرانجام هر دو نفر ما را آزاد کردند. بعدا گفتم این نوع حرف زدن را از پدرم یاد گرفتم. یک دفعه دیگر هم من را گرفتند که این بار بردند کمیته ضد خرابکاری و یک سال گرفتار شدیم تا اینکه انقلاب شد.

چی شد با پیروزی انقلاب به عرصه فرهنگ و مطبوعات برگشتید؟
در کمیته استقبال از حضرت امام، اولین نشریه را چاپ کردیم به نام رسانه که اولین نشریه انقلاب بود. بعد هم به معاونت فرهنگی بسیج ملی منصوب شدم و همانجا فعالیتهای هنری ام را شروع کردم. نمایشنامه پیشگامان انقلاب را نوشتم که برگرفته از زندگی حزب موتلفه بود. بعد هم نمایشنامه ای نوشتم تحت عنوان کاپیتولاسیون که چند ماه در سالن تئاتر شهر اجرا شد و بسیاری از آقایان برای دیدن آن آمدند، همسر و دختران امام هم برای دیدن این نمایشنامه آمدند. یادم هست آقای بروجردی داماد امام گفت پس خانمت کجاست بیاید استقبال همسر امام؟ گفتم زن ندارم. همانجا پیگیر شدند برای پیدا کردن همسر برای من. چون آقای بروجردی در منزل شهید باهنر می نشست یکی از اقوام شهید باهنر را پیشنهاد دادند و ما فرایند خواستگاری را طی کردیم. فردایش هم رفتیم منزل امام و ایشان خطبه عقد ما را خواندند. همان روز هم به همراه همسر شهید باهنر رفتیم خرید.

موضوع نمایشنامه و کتابهای شما در آن مقطع زمانی چه بود؟
بسیاری از مبارزات را به صورت داستان، نمایشنامه و کتاب درآوردم مثلا جریان اعدام انقلابی هژیر و کسروی را در کتابی به نام سند تالیف کردم، تئاترش را هم اجرا کردم و خودم هم کارگردانیش را بر عهده داشتم. در همان زمان آقای معادیخواه به عنوان وزیر ارشاد منصوب شد و با توجه به شناخت قبلی، من را به عنوان مشاور خودش و مدیرکل فعالیتهای هنری منصوب کرد و همه فعالیتهای هنری از قبیل سینما، تئاتر، موسیقی و... زیر نظر این اداره کل بود.

آن موقع چند سال داشتید؟
24-23 سال.

شاخص ترین کاری که در آن دوره انجام دادید چه بود؟
در آن مدت من پیگیر شدم که در سطح کشور فستیوال هنری برگزار کنیم. پیشنهادم هم برپایی دو فستیوال بود؛ یکی فستیوال بهاره که پیروزی نام داشت و به مناسبت 12 فروردین روز پیروزی انقلاب برگزار می شد. دومی هم فستیوال زمستانه بود و از 12 تا 22 بهمن برپا کردیم که فستیوال بهاره بعد از چند سال لغو شد و فستیوال زمستانه هنوز تحت عنوان جشنواره فجر ادامه دارد. در این فواصل شهید بهشتی دست من را گرفت و گفت نورا...! باید بیایی در حزب همکاری کنی. ابتدا گفتم من از حزب خسته شده ام ولی سرانجام به عنوان مسوول تبلیغات استانی حزب جمهوری اسلامی شروع به فعالیت کردم.

آن زمان بجز حزب جمهوری اسلامی چه احزابی فعالیت می کردند؟
صدها حزب بودند. یادم می آید یک دختر خانمی در دانشگاه بود که اسمش را گذاشته بود طوفان و تک نفره حزب طوفان را شکل داده بود.

در بحث گسترش حوزه فعالیتهای وزارت ارشاد شما چه اندازه دخیل شدید؟
آن زمان وزارت ارشاد سالن خاصی نداشت، تئاتر شهر مال صداو سیما بود، تالار هنر هم متعلق به دانشکده دراماتیک و... نامه ای نوشتم که این تالارها باید زیر نظر ارشاد باشد. وزیر هم این نامه را برد هیات دولت و آنها هم تصویب کردند این سالنها در اختیار وزارت ارشاد قرار بگیرد. بعد هم مسوول تحویل گرفتن این تالارها شدم که البته به این سادگی تحویل نمی دادند. همزمان در حزب جمهوری اسلامی مصوب شد دانشگاه آزاد در سراسر کشور تاسیس شود. آن زمان دکتر جاسبی جانشین دبیرکل حزب بود و من هم در کنار او آمدیم و مقدمات تاسیس دانشگاه را پیگیری کردیم.

چگونه؟
مثلا یادم هست نوبت بعدازظهر مدارس را از مدیرکل وزارتخانه اجاره کردیم و دانشجویان را روی نیمکت های کوچک و فرسوده می نشاندیم. آقای خاتمی که وزیر ارشاد شد اختلافاتی پیش آمد. بعدش لاریجانی آمد و با رفتن من موافقت کرد و من به عنوان مدیرکل انتخابات و بعد معاونت سیاسی استانداری هرمزگان راهی بندرعباس شدم. یادم هست در آن مدت جنگل حرا را ساماندهی کردیم. حسین زاده که آمد تهران و شد استاندار تهران دیگر دلیلی وجود نداشت که من آنجا باقی بمانم لذا من هم برگشتم تهران. همان موقع آقای ری شهری شد نماینده بعثه. از من دعوت به همکاری کرد. من هم رفتم و هم در آستان حضرت عبدالعظیم و هم بعثه بودم. نشریه ری را آنجا پایه گذاری کردم که هنوز هم چاپ می شد. همزمان روزنامه ارزشها را زدیم که البته اختلافاتی ایجاد شد و روزنامه تعطیل شد.

شما کتابهای زیادی تالیف کرده اید که عموما هم مورد استقبال زیاد جامعه قرار گرفته و بارها تجدید چاپ شده است کتاب هایی مثل "تراژدی بوسنی و هرزگووین، بی تو.. هرگز، حکایت وصل، خانه ارواح، خورشید بر نیزه، خورشید ولایت، رد پای سبز، ظهور 2000، عشق طاهر، علمدار خورشید، فروغ فروزان، قافله عشق، فرهنگ دانش آموز، قصه عشق، مقتدری در راه، مولود کعبه، نمایشنامه سند، هوار گل سرخ، همنشینی با شیطان، هیمان." یادتان هست اولین کتاب را در چه سنی نوشتید؟
اولین کتاب من در سال 51 به چاپ رسید. آن زمان 17 سال داشتم. اسم کتابم "در راه وطن" بود که آموزش و پرورش آن را در تیراژ بسیار بالا چاپ کرد و در بین دانش آموزان توزیع کرد.

موضوعش چی بود؟
درباره زندگانی سلطان جلال الدین خوارزمشاهی است.

پرتیراژترین کتابتان کدام است؟
شاید کتاب "گوهرشاد" باشد که تاکنون 24 دوره چاپ شده است. کتابهای "فروغ فروزان" و "خورشید بر نیزه" هم خیلی مورد استقبال قرار گرفت و بارها تجدید چاپ شد. کتاب "بی تو هرگز" هم تاکنون به چهار زبان زنده دنیا ترجمه شده است.

و تعداد عنوان کتابهایی که تاکنون نوشتید؟
111 کتاب.

موضوع کتابهایتان بیشتر در حوزه دین است؟
بله البته در زمینه های روانشناسی هم تالیف دارم مثل روشهای موفقیت در سیر تکامل انسان.

چند نوبت از آن تاکنون چاپ شده است؟
سه دوره.

موضوع کتابها را خودتان انتخاب می کنید یا به شما پیشنهاد می دهند؟
برخی از این موضوعات از ذهن من تراوش می کند و برخی هم مسائل روز است که به آن می پردازم. برخی هم سفارشی است.

کتاب "قصه عشق" از جمله کتابهایی است که خیلی مورد استقبال جامعه بویژه قشر جوان قرار گرفته و بارها تجدید چاپ شده است. در این باره بگویید.
تالیف این کتاب مربوط به سالها پیش است و براساس یکی از کرامتهای حضرت عبدالعظیم است. داستان به گونه ای شروع می شود که مخاطب تصور می کند پیرامون عشق مجازی است ولی نهایتا نشان می دهد عشق واقعی است.

ظاهرا یکی از کتابهایتان به نام "خورشید بر نیزه" به پیشنهاد سیدحسن نصرا... به عربی ترجمه شد. در این باره بگویید.
من کتابی می نوشتم به نام "فروغ فروزان" درباره زندگانی پیامبر اکرم(ص) با سبک بسیار زیبا و جدید. این کتاب را در سال 85 سال پیامبر اعظم برای انتشار تقدیم کردم و کتاب پس از سیکلی که طی کرد از طرف ستاد برگزاری مراسمات ویژه آن سال کتاب برگزیده شناخته شد و به بنده نیز 50 سکه بهار آزادی هدیه کردند. در همانجا فکر کردم که این سکه می تواند در جایی کارساز باشد. بالاخره این سکه ها را هدیه کردم به مبارزان لبنانی که همگی شیعیان خالص و بی غل و غش هستند. تعدادی دیگر نیز گفتند ما سکه ها را به مبارزان لبنانی هدیه می کنیم. برای بردن سکه ها ویزا و بلیط تهیه کردیم و به منطقه شیعه نشین لبنان رفتیم. وقتی دیدیم که منطقه به طور کلی از طرف صهیونیستها ویران شده است، اصلاً هدف از آمدن به لبنان را فراموش کردیم.

این اتفاق در ایام قبل از جنگ 33 روزه بود یا بعد از آن؟
بعد از آن و دوستان دیگری که از طرف مجله امید فردا با ما همسفر بودند مشغول عکسبرداری و فیلمبرداری شدند. ناگهان متوجه یک ساختمان کاملاً سالم در بین این ویرانه ها شدیم. همان موقع یک نفر مرا با نام خطاب کرد. ایشان آقای موسوی بود زمانی که من در وزارت ارشاد بودم، با معاونت بین الملل ارتباط داشتم. موسوی از آنجا با من آشنا شده بود. ایشان در حال حاضر شخصیتی بانفوذ در لبنان است و دخترش نیز عروس سیدحسن نصرا... است. آقای موسوی ما را به منزل خود دعوت کرد و ما هم سکه ها را به ایشان تحویل دادیم. در آن وضعیت ناگهان دیدم در باز شد و سید داخل آمد و این برایم غیر باور بود. در ابتدا فکر می کردم آن شخص شبیه سید حسن نصرا... است ولی بعد مطمئن شدم که خود سید است و از من تشکر کرد و گفت که صرفاً بخاطر تعریف موسوی که شما چنین کاری برای مبارزان بزرگ کرده ای آمده ام که تشکر کنم. بعد از صرف ناهار، جناب نصرا... از بنده پرسیدند شما کتاب خورشید بر نیزه را که در مورد امام حسین(ع) است، چرا به زبان عربی ترجمه نمی کنید تا مردمِ بیشتری از آن استفاده کنند؟ گفتم ما در ایران مترجمان خوبی داریم ولی من آنها را نمی شناسم ولی اگر کسی باشد خوبست. جناب نصرا... گفت: اتفاقاً من کسی را می شناسم به نام سید حسین حکیم که از دوستانم است. همان موقع نیز با موبایل ایشان تماس گرفتند که در بحرین بود. آقای حکیم هم آدرس سایتش را داد تا کتاب را برایش ایمیل کنم. من هم کتاب را برای او فرستادم و ایشان هم آن را ترجمه کرد با نام عربی "شمس فوق الرمح".

از اینکه تا این اندازه مشغول تالیف کتاب هستید و اصطلاحا سرتان گرم کتاب است خانواده تان گلایه نمی کنند؟
خانمم نه تنها گلایه نمی کند بلکه علی رغم اینکه در زمینه پزشکی تحصیل کرده اند ولی در زمینه تالیف این کتابها به من کمک می کنند.

چه کمکی؟
مثلا می خواهم یکی از کتابهایم به نام مولود کعبه که سه جلدی است را در یک جلد گردآوری کنم که کارهای اولیه اش را خانمم انجام داد. گاهی هم تا پاسی از شب، نوشته هایم را تایپ می کنند. دخترم مائده هم در زمینه تالیف کتاب ذوق دارد و طراحی جلد کتابهایم را انجام می دهد.