محمدعلی شاهین
روزنامه نگار/ پژوهشگرتاریخ
چاپ شده در ویزه نامه ی دریچه به مناسبت چهلم دکتر جمشید مظاهری
بسیاری از دانش آموزان دبستانی دهه 1340همایونشهر( خمینی شهرفعلی) دکترمظاهری را با عنوان بی پیرایه "آقای مظاهری" می شناختند. "آقا" که می گویم یعنی همه چیزِ دانش آموز، یعنی سرمشق او از طرزصحبت کردن و لباس پوشیدن تا باورها و بایدها.
دانش آموزان اگر معلمی را قبول داشتند به واقع آقایش صدا می زدند و هرچه می گفت به آن باور داشتند. مظاهری از آن معلم ها بود که بچه ها آقایش را با تاکید بر زبان می آوردند و این هیچ علتی نداشت مگر به خاطر رفتارهای خود مظاهری. وقتی وارد کلاس می شدی خنده رویی او اولین چیزی بود که به تو اطمینان می بخشید که اینجا محیطی است که به تواختصا ص دارد، مانند خانه خودت می ماند و با آن راحت هستی. دلهره و ترسی نداری چون معلمی سرکلاس است که نه تنها از او نمی ترسی برعکس جذب او
می شوی و در این فضا بود که سراپا گوش می شدی تا از او یاد بگیری و جالب اینکه هرچه درس خوان تر بودی و دانش آموز زرنگی به حساب می آمدی هم توجهش به تو بیشتر جلب می شد و هم توقعش از تو بیشتر.
خیلی خوب به خاطر دارم که دوسه نفری بودیم که درسخوان بودیم و آقای مظاهری چند انتظار از
ما داشت: اول اینکه بالاترین نمرات را بیاوریم و دوم اینکه چند نفر دانش آموز ضعیف را که برای ما مشخص کرده بود تقویت کنیم و سوم اینکه مرتب و منظم و مودب باشیم.
یادم هست روزی به خاطر اینکه پایم در اثر ریختن آب جوش سوخته بود شلوار گشادی پوشیدم و سر کلاس رفتم و آقای مظاهری تا متوجه موضوع شد از من بازخواست کرد. او به شکلی که دیگران متوجه نشوند تاکید کرد همانطور که درسخوان هستی باید سر و وضعت هم مرتب باشد چیزی که خودش قبل از همه به آن پایبند بود. خاطرات این معلم نمونه یعنی کسی که در زندگی من وامثال من در مقطع دبستان تاثیر گذار بود هیچوقت از ذهنم بیرون نمی رفت به شکلی که وقتی به همکلاسی های آن دوران می رسیدیم سراغش را می گرفتم تا اینکه در اواخر دهه1370 روزی در محوطه دانشگاه اصفهان چهره ای از دور برایم آشنا به نظر آمد به سمتش رفتم و او کسی جز "استاد دکتر مظاهری" نبود وعجیب اینکه تا سلام کردم مرا با گذشت آن همه سال به خاطر آورد وعجیب تراینکه سراغ همکلاسی های درسخوان آن زمان را هم
گرفت. این موضوع نشان می دهد که یک معلم دلسوز چگونه نام نهال هایی را که امید بارورشدنشان می رود را در قلب و ذهن خود نگه می دارد به امید اینکه روزی جایی از آنها سراغی بگیرد و لبخند رضایت با شنیدن خبر به ثمررسیدنشان بر لبانش نقش بندد.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.