شهیدی که قهرمان فیلم"زندان دوله تو"شد
شنبه 27 شهریور 1395, 12:24
رویش نیوز- سرویس ایثار و شهادت : همان زمان با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، بعضی از نخبگان و دانش آموختگان دانشگاه های کشور، ایران را به قصد کشورهای غربی و آمریکا ترک کردند. اما برخی ماندند و به پای اعتقادات خود جنگیدند تا به آرمان خود یعنی شهادت رسیدند. یکی از این نخبگان مهندس شهید محمد مهدی یزدان پناه است.
جهادگر خمینی شهری مسوولیت های مهمی چون وزارت را نپذیرفت تا در راس یک تیم مهندسی راهی کردستان شود و از توان و تخصص مهندسی خود در جهت آبادانی کردستان بهره گیرد. فیلم سینمایی زندان "دوله تو" به پاسداشت رشادتهای این شهید و همرزمانش در سال 63 تولید و از صداوسیما پخش می گردد.
برگزاری اجلاسیه ملی شهدای خمینی شهر در پاییز سال جاری بهانه شد تا مروری داشته باشیم بر زندگانی این شهید.
آغاز مبارزات با رژیم پهلوی
با وجود از دست دادن پدر، تحصیلات متوسطه را به پایان رساند و با ورود به دانشکده کشاورزی تهران فصل جدیدی در فعالیت های مذهبی را شروع کرد. فعالیت های سیاسی و مذهبی محمدمهدی حساسیت نیروهای امنیتی رژیم پهلوی را بر انگیخت.
زندان
اردیبهشت 53 به دنبال تشکیل جلسات تفسیر قرآن توسط ساواک دستگیر شد. در سال 54 مجددا به زندان افتاد. وی از زندان به عنوان محلی برای خودسازی یاد میکرد؛ بارها در زندان، از طرف مزدوران ساواک به خاطر طنین افکندن آوای قرآنش در زندان، مورد حمله قرار گرفت.
آزادی موقت
در سال 55 از زندان آزاد شد و مبارزات خود را در دانشکده ادامه داد. در تیرماه 57 هنگام بازگشت از یک مجلس سخنرانی دستگیر و مجددا راهی زندان شد. محمد مهدی دو سال از عمر خویش را زیر آزار و شکنجه ساواک گذراند.
پیروزی انقلاب و راه اندازی جهادسازندگی
پایان دوره زندان وی با آغاز انقلاب اسلامی همزمان شد و با خیزش ملت ایران به رهبری امام خمینی (ره) ندای انقلاب اسلامی به گوش جهانیان رسید. در آن روزها محمدمهدی با تمام وجود برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی می کوشید.
چهار ماه بعد از انقلاب اسلامی بیانگذار انقلاب اسلامی در طی فرمانی نهاد جهاد سازندگی را تشکیل داد.
در بخشی از این پیام آمده بود: دانشجوهای عزیز، متخصصین، مهندسین و بازاریان، کشاورزان همه قشرهای ملت داوطلباند که ایرانی که به طور مخروبه به دست ما آمده، بسازند از این جهت باید ما این جهاد را به سازندگی موسوم کنیم.
هجرت به کردستان
پیام حضرت امام جرقه ای در دل مهندس کشاورزی زنده کرد تا در تیرماه 58 در حالیکه هنوز یکهفته از ازدواجش نگذشته بود برای کمک به مردم محروم کردستان راهی این شهر شود.
محمد مهدی با دوستان هم فکرش از اولین روز های تأسیس جهاد سازندگی، در راه اندازی جهاد سازندگی استان اصفهان به ایفای نقش پرداخت و مدتی پس از شکل گیری جهاد سازندگی استان اصفهان برای ادامه خدمت به دفتر مرکزی جهاد سازندگی پیوست.
عضو هیات هفت نفره کردستان
با تشکیل هیأت های هفت نفره واگذاری زمین که با هدف تأمین زمین برای کشاورزان محروم و در راستای اجرای اهداف عدالت جویانه انقلاب و توسعه کشاورزی انجام می شد، محمد مهدی به سبب توان مدیریتی و تعهد انقلابی، مامور راه اندازی این هیأت در منطقه کردستان و خدمت به مردم محروم آن گردید.
در آن زمان کردستان به دلیل فعالیتهای گروههای سیاسی و مسلح ضد انقلاب، به صحنه آشوب و درگیری تبدیل شده و این درگیریها بر محرومیت منطقه و مردم آن میافزود.
آغاز اسارت 7 ماهه در "دوله تو"
محمدمهدی در جاده سنندج به دیواندره عازم مأموریت بود که از سوی نیروهای ضد انقلاب به اسارت در آمد و به زندان منتقل شد. اما برای او شکنجه و زندان مانعی نبود که اگر بود زیر شکنجه های ساواک احساس خستگی می کرد.
محمدمهدی برای مدت هفت ماه در زندان نیروهای ضد انقلاب در زندان "دوله تو" انواع شکنجه های غیر انسانی را تحمل کرد. شکنجه هایی که حتی شنیدن آنها نیز هر انسانی را آزار خواهد داد اما او همچون کوهی استوار در برابر جنایات عوامل ضد انقلاب مقاومت کرد و ذره ای از راهی که در پیش داشت کوتاه نیامد.
از طرفی همان زمان برادرش محمدحسین نیز در اوج مظلومیت و به ظالمانه ترین شکل ممکن به شهادت رسید اما آنجا نیز محمدمهدی گریه نکرد و گفت در برابر دشمن اشک نخواهد ریخت.
زندان دوله تو
روستای "دوله تو" در شمال غرب سردشت و جنوب غربی منطقه آلواتان در بین جاده سردشت ـ پیرانشهر قرار دارد. حزب دموکرات حدود 280 تن از نیروهای سپاه، ارتش، جهاد سازندگی، بسیج، ژاندارمری و پیشمرگان مسلمان کرد را به عنوان اسیر در زندانی که در این روستا ایجاد کرده بود، شکنجه می کرد.
حمله به دوله تو
هفدهم اردیبهشت ماه 60 نیروی هوایی عراق با هماهنگی حزب دموکرات کردستان این زندان را بمباران می کند؛ پس از آنکه نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران بخش های عمده از خاک کردستان را از چنگال نیروهای حزب دموکرات خارج می کنند و با پیشروی به سمت مرز، در صدد تعقیب نیروهای حزب دموکرات هستند، جنگنده های عراق این زندان را بمباران می کنند که در نتیجه آن بیش از 50 تن از زندانیان در این زندان به شهادت رسیده و تعدادی نیز زخمی می شوند.
نجات از بمباران/ زندگی دوباره
محمدمهدی در بمباران زندان به طرز معجزه آسایی جان سالم بدر برد اما نه تنها از مهلکه فرار نکرد که در حین کمک به مجروحین مجددا دستگیر و بازهم به زندان افتاد.
سخنرانی طوفانی مادر و اشک های محمد مهدی
اسارت یزدان پناه، همزمان می شود با سخنرانی طوفانی مادر وی در رادیو. به گزارش سایت پیشمرگ روح اله و به نقل از یکی از هم بندان شهید،تیر ماه سال 61 هم از راه رسید و ما هنوز در زندان بودیم. یک روز حدود ساعت 2 بود، کنار پنجره زندان به بیرون نگاه می کردم و رادیو گوش می دادم که ناگهان رادیو سنندج اعلام کرد: به سخنرانی مادر شهید محمد حسین یزدان پناه که در یکی از مدارس سنندج ایراد شده توجه فرمایید.
من بی اختیار به سوی مهدی یزدان پناه رفتم و گفتم :( مهدی مادرت، آقا مهدی، مادرت: .... )
همه از جای خود پریدند و اطراف او حلقه زدند. یزدان پناه از شوق رادیو را جلو صورتش نگه داشت همه سرا پا گوش بودیم و بی اختیار اشک می ریختیم.
ـ ببخشید دختران عزیزم که وقت شما را می گیرم! من مادر دو جهادگر هستم؛ شهید محمد حسین یزدان پناه و اسیر محمد مهدی یزدان پناه. هر دو پسر من عضو جهاد سازندگی استان اصفهان بودند، پسران من به همراه دوستان خود در جهاد سازندگی، با این هدف به کردستان رفتند که از هنر و علم خود استفاده کنند و برای شما مردم کرد مسلمان آبادانی و عمران به بار آورند.
اما ضد انقلاب بدن محمد حسین مرا با سیگار سوزاند، چشمانش را درآورد، انگشتانش را شکست و گوشت بدنش را برید و بر آن نمک ریخت و در نهایت جسم بی رمق او را به دار آویخت. خدا را شکر می کنم که او به آرزویش رسید زیرا می خواست با تکه تکه شدن بدنش، بی منطقی دشمن را ثابت کند.
وقتی جنازه حسین در غسالخانه بود، رفتم و در برابرش زانو زدم، خواستم لبانش را ببوسم اما لبان خشکیده او را فرو افتاده دیدم. برای شهادت فرزندم گریه نکردم چون خواست خودش بود. حتی کسانی را که در شهادت محمدحسین بی تابی می کردند، دلداری می دادم و می گفتم گریه و ناراحتی کردن فایده ندارد سعی کنید راه این شهدا را ادامه دهید. خدا را شکر که شهادت فرزندان اسلام؛ افشاگر چهره زشت دشمنان اسلام و انقلاب خواهد بود. خدا را شکر که شهدا و از جمله فرزندان من از خود محوری دور شده و به خدا محوری رسیده اند و خود را فدای اسلام و جامعه اسلامی نموده اند.
سخنرانی که تمام شد همه با زحمت زیاد جلوی اشکهایمان را گرفتیم. مهدی رادیو را به من داد، چون من مسئول مخفی کردن آن بودم. ساعتی از سخنرانی مادر مهندس یزدان پناه گذشت، مهدی به فکر عمیقی فرو رفته بود و خیلی از بچه ها به او خیره شده بودند، یک دفعه سر جایش نشست و به چهره بچه ها نگاهی انداخت و گفت: «برادران حلالم کنید و مطمئن باشید این جنایت کاران امشب مرا اعدام خواهند کرد». همینطور که مهدی داشت صحبت می کرد یاد مناظره او درباره ولایت فقیه با معاون قاسملو افتادم که چند مدت پیش چگونه او از آیات قرآن، ولایت فقیه را برای آنان اثبات کرد و همه آنها مبهوت کلام او شده بودند.
تعجب ضدانقلاب از ارزش محمدمهدی برای حکومت ایران
هم بند محمد مهدی ادامه داد: ولی با تمام این اوصاف باور کردن حرف های مهدی برایم دشوار بود، شب شد؛ با تیمم نماز خواندیم و هر کدام جداگانه در راز و نیاز با خدا بودیم که در زندان باز شد، نیروهای مسلح وارد شدند و سرکرده آنها گفت: «امشب مهندس یزدان پناه را با چند تن از نیروهای خودمان مبادله می کنیم. عجیبه که این مهندس برای دولت ایران ارزش داره». البته مهدی ما را از قبل آماده کرده بود و احتمال می دادیم که معاوضه درست باشد اما با این حال وداع سختی با هم داشتیم. مهدی را بردند و همگی به هم می گفتیم: «خوش به حال مهدی که فردا در سنندج در کنار مادرش خواهد بود». اگر چه با این حرف ها خودمان را گول می زدیم اما از آزادی او کاملاً نا امید نبودیم.
رویای دست یافتنی برای مهدی
دو سه روز بعد، کاک جعفر! همان نگهبانی که برای مان رادیو آورده بود، آمد. چهره اش در هم بود و سعی می کرد خیلی به پنجره زندان نزدیک نشود. این حالت او مرا عصبی کرده بود. گرچه از پنجره کمی دور بود، اما به او گفتم : «تو هم با گروهی که یزدان پناه را بردند بودی؟ چه خبر؟» با دست اشاره کرد که بله بودم ولی باید صبر کنی تا ماجرا را در فرصت مناسب برایت تعریف کنم.
« ... او خواهش کرد که قبل از تیرباران نماز بخواند. از آب جوی وضو گرفت و مشغول نماز شد. مهدی به نماز ایستاد، نمازش تمام نمی شد، او را تماشا می کردم که سردسته ما به افراد گفت: تیربارانش کنید! وقتی گلوله ها به بدنش اصابت می کرد، تکان نمی خورد، یک آخ هم نگفت و از رکوع به سجده افتاد و در خون خودش غرق شد ... البته خدا شاهد است که من به سوی مهدی گلوله ای شلیک نکردم!...».
دانشگاه شهید یزدان پناه سنندج
مدتی پس از شهادت، پیکر پاک شهید "محمد مهدی یزدان پناه خوزانی" از کردستان به اصفهان بازگشت و با شکوه فراوان پس از تشییع در اصفهان به خمینی شهر انتقال یافت تا در جوار بارگاه امام زاده محمد (ع) به خاک سپرده شود.
جهت پاسداشت رشادت های این رزمنده، "دانشگاهی" در سنندج و خیابانی در شمال خمینی شهر به نام این شهید نامگذاری شده است.
انس محمد مهدی با قرآن
محمدمهدی با قرآن بسیار انس داشت و در هیچ شرایطی خواندن قرآن را ترک نمی کرد. از تفسیر قرآن لذت می برد و هرگاه فرصتی پیش می آمد بلافاصله آیه ای از قران را مورد توجه خود و دیگران قرار می داد. او می گفت: «اگر اسلام بماند ما ماندگاریم و اگر اسلام به خطر افتد ماندن ما چه ارزشی دارد». همین اعتقاد و خصوصیات معنوی بود که او را به کارهای سخت و بی ادعا وا می داشت. هر جا کار سخت و بیشتری بود همان جا را برای خدمت انتخاب می کرد.
نماز اول وقت
دائماً مشغول ذکر بود و هیچ گاه از یاد مرگ غافل نمیشد و نماز اول وقتش ترک نمیشد و سعی میکرد با متانت و آرامش بخواند. ویژگیهای محمد همه را مجذوب او میساخت.
عبرت های شهادت مهندس شهید
داستان زندگی محمدمهدی یزدان پناه گویای بسیاری از ناگفته هاست که نشان می دهد این جهادگر شهید که در سنگر علم نیز موفق بوده پیش از پیروزی انقلاب اسلامی راه حق وباطل را شناخت و از همان زمان زیر بار ظلم نرفت.حتی شکنجه های ساواک نیز سدی برای او نبود و هر روز در آرزوی شهادت بی تاب تر می شد.
برخلاف بسیاری در کوران انقلاب علیرغم همه توانایی ها ادامه تحصیل و پیشرفت را بهانه نکرد و در مرز و بوم خود ماند تا به مردم محروم کمک کند و برای این کار سخت ترین نقطه یعنی کردستان جایی که پر بود از عوامل ضدانقلاب را انتخاب کرد.
سخنرانی تکان دهنده مادرش نشانگر روحیه انقلابی و عزم جدی خانواده یزدان پناه برای خدمت به مردم و کفرستیزی بود که علیرغم بدترین و دردآورترین شکنجه های تاریخ کمر در راه دین خم نکردند. ارزش مهندس شهید محمدمهدی یزدان پناه در جایی مشخص می شود که سرکرده ضدانقلاب از اهمیت او برای حکومت با تعجب یاد می کند و چه ناجوانمردانه محمدمهدی نیز به برادر و همرزمان شهیدش پیوست.
بخش هایی از وصیت نامه
"نمی توانم شاهد گرفتاری های مردم باشم و خود در رفاه زندگی کنم.... شهادت آرزوی امت محمد است چه در آن حیات جاوید و محشورشدن به اولیاءالله است. از بازماندگان خود تقاضای شادی در مرگم را دارم و خواهشم این است که مفهوم شهادت را نیز به فرزندم بیاموزند...
خداوندا، آنجایی که به ما عنایت نمودی در خرید و فروش با تو، در مقابل بهشت، جانم را به تو فروختم، چه، بهشت جز بندگانِ مخلص صالحت راه ندارند و نیز دانستم که هر چه از رزق، نصیب ما فرمودی، باید با انفاق آن، دریچههای رشد و تقوی را بر خود بگشاییم و رزق بالاتری دریافت نماییم که رزق تو وسیع است."