شیوا اززبان شیوا نام این حقیر سید علی طاهری سدهی متخلص به شیوا ابن مرحوم حاج سید محمد رحیم که به چند واسطه منتهی می شود به مرحوم آقا سید صالح کوتاه که او را در بیدهن خونسار بقعه و بارگاه است و در نزد مردم آن سامان احترامی بسزاست و مورد توجه عامه مردم است و طبق شجره نامه به چند واسطه نسبت آن بزرگوار به حضرت امام موسی ابن جعفر علیه السلام می رسد .
یکی از اجداد این حقیر مهاجرت به سده اصفهان می نماید (قریه ورنوسفادران) که فعلا تشکیل یک فامیل بزرگ را داده اند چه در ورنوسفادران و چه در قریه فروشان ،اغلب از آنان مدرسین علوم دینیه و امام جماعت می باشند . تولد حقیر تقریبا در تاریخ سنه یکهزار و سیصد وبیست قمری مطابق با سنه یکهزار و دویست و هشتاد شمسی در روستا ی مزبور بوده است. تحصیلات ابتدایی حقیر در همان روستا در مکاتب قدیمه و مقدمات عربی را در مدرسه جده بزرگ اصفهان و چندی در مدرسه نیم آورد در زمان حیات مرحوم حجةالاسلام آقای حاج سید محمد باقر درچه ای و مرحوم آخوندی گزی رحمةالله علیهما به پایان رسانیده و سپس به عتبات عالیات برای تکمیل تحصیل مشرف و در مدرسه ی معروف به حسن خان در کربلا ی معلی و نجف اشرف در مدرسه ی مرحوم شیخ جعفر رحمةالله علیه اشتغال داشته و بعد هم چند سفر به عزم زیارت مشرف شده ام . پس از فراغت از تحصیل بنای سیاحت و تبلیغ مذهب جعفری سلام الله علیه در اغلب شهرهای جنوبی و شمالی ایران و در قسمت ادبیات مخصوصا علم بدیع و معانی بیان را در شهرستان استر آباد (گرگان کنونی ) در خدمت اساتید فن تلمذ نمودم و ازعلوم جدیده نیز تا اندازه ای بهره مند شدم و از آنجا به ارض اقدس رضویه علیه السلام در مدرسه میرزا جعفر مشغول فراگرفتن ادبیات مخصوصاً در خدمت مرحوم ادیب نیشابوری بوده وسپس اغلب شهر های خراسان را سیاحت نموده باز به گرگان مراجعت ودر تاریخ یکهزار و سیصد و هفت به گیلان و پس از سیر شهر های گیلان عازم لاهیجان و تقریبا به مدت دوازده سال متوطن و متاهل گردیدم ، در هزار و سیصد و شانزده به قزوین آمده و از آنجا درتاریخ هزار و سیصد و نوزده وارد تهران شدم که هنوز هم مقیم هستم . در طول این مسافرت ها خدمت اغلب از مشایخ اهل عرفان رسیده و کسب فیض نمودم . گاه گاهی بر سبیل اتفاق غزلی یا قصیده ای سروده ام و همچنین در انجمن های ادبی حاضر می شدم ، در اواخر چند سال متوالی در خدمت استاد بزرگوار میرزا محمد علی عبرت مصاحبی نائینی به سر می بردم و از محضر او استفاده می نمودم ، تا اینکه در تاریخ هزار و سیصد و بیست و یک دار فانی را وداع و دل دوستان خود را جریحه دار نمودند رحمةالله علیه . از مدت ها پیش اغلب از دوستان ادب دوست در صدد بودند که اوراق پریشان این حقیر را به چاپ برسانند گر چه غزلیات و قصاید این حقیر شاید در حدود بیست هزار بیت باشد ولی اغلب در اوراق پراکنده چون حال خویش بوده و فرصت جمع آن بسی دشوار می نمود . از طرفی حقیقت امر این بود که گفتار حقیر را آن مایه و پایه نبود با بودن بزرگان اهل ادب و گویندگان زبردست که آنها در دسترس اهل ادب و گویندگان زبردست که آنها در دسترس عموم قرار دهم – تا در این اوان یکی از دوستان صمیمی و علاقه مند به ادب و فرهنگ جناب عمده التجار آقای حاج میرزا ابوالقاسم زربافی ادام الله عزه العالی که از قدیم با این ناچیز سر یاری و مهربانی داشته و دارد با همتی راسخ و قصدی ارجمند کمر همت بر میان بسته و این بنده را تشویق فرموده هر چه متعذر شدم نپذیرفت ، ناچار با اصرار معظم له تا حدی که ممکن بود از آن اوراق پراکنده جمع آوری و تقریبا در حدود پنج هزار بیت از غزل و قصیده و غیره فراهم آورده و برای چاپ حاضر نمودم و سزاوار ندیدم از این موقعیت استفاده نکنم گرچه این مرد ادب دوست حاضر نبود نامی از او برده شود ولی نظر بفرموده حضرت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم که می فرماید من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق این بنده به سهم خود از این بلند همتی که صرفا برای نتیجه اخروی می باشد قدردانی نمایم چون شاید نظیر این قبیل مردان در عصر حاضر کم باشند لذا از درگاه حضرت احدیث توفیق او را در راه سعادت دنیوی و اخروی مسئلت می تمایم و همچنین از کارگران و کارگردانان چاپخانه علمی قدردانی می نملیم .در خاتمه ، امید است که این دیوان ناچیز در پیشگاه اربابان خرد و دانش مورد قبول افتد و از معایب آن بعین عنایت چشم بپوشند و هم از خوانندگان گرامی تمنا دارم اگر حالی دست داد این فقیر را به دعای خیر یاد فرمایند . و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین به تاریخ 27 آذر ماه 1333 سید علی طاهری (شیوا) .
ای وکیلان تا که گیسوی پریشان را نگارا شانه کردی عاشقانت را پریشان حال وبی کاشانه کردی بسته اندر دام زلفت عـاقل و دیوانه کردی جور و کین با آشنایان، مهر با بیگانه کردی از خودی پیمان شکستی عهد با بیگانه کردی هرچه آزردی تـو ما را جز وفاداری ندیدی هرچه بشکستی دل ما هیچ جز یاری ندیدی گرچه از یاران یک رو غیر غمخواری ندیدی وز رقیبـان جفـا جو جـز دل آزاری ندیـدی الفت از یاران بریدی ، وصل با بیگانه کردی از چه از یاران دیرین بی سبب دل برگرفتی از چــه بـا بیگانان پیوستی و دلبـر گـرفتی از چه از نا آشنایان هادی و رهبـر گرفتی یوسف کنعان دل دادی و مشتی زر گـرفتی خانه آبادان که ما را نا امید از خانه کردی گو چه شد از یاد بردی قصه حب الوطن را وز تبـه کاری گـزیدی بـر فرشته اهرمن را خواستی از بهر یاران ذلت و رنج و محن را از سیه بختی یاران شـاد کردی خویشتن را شیوه مردانگی این نیست نامردانه کردی ای وکیل بی موکل آفرین الحق دلیری در میــان روبهـان بیشه ایـن ملـک شیری در کفایت بی بدیلی در رشادت بی نظیری آشنا بـا هـر مزاجی واقعـاً چـون خاکشیری خوب ملت را زدی گول و همه افسانه کردی گرچه ظلم و جور و کین را عاقبت پایان نباشد گرچـه ظالم را به عالم عمر جـاویدان نباشد گرچه حال بینوایان دائما اینسان نباشد گرچه کاخ ظالمان هرگز قـوی بنیان نباشد بی سبب آزادگان را ظلم بی رحمانه کردی هرگز این رذلی و پستی خوی ایرانی نباشد یـا که بیگانه پـرستی خـوی ایـرانی نباشد این خیانت ها و پستی خوی ایرانی نباشد دزدی و اینگونه مستی خـوی ایـرانی نباشد پست و بی مقدار ایرانی تو بی شرمانه کردی بهر کسب مال پیش این و آن گشتی تو آلت بــا هزاران حقه و نیرنگ و پستی و رذالت نکشیآدی ذره ئی زین بینـوا مـردم خجالت تـا رساندی خویش را با بی حیایی بـر وکالت تکیه بر کرسی مجلس ، حال بیرحمانه کردی حالیا بر منتهای آرزوی خــــود رسیـدی با چنین افعال ناهنجار بر کرسی لمیـدی همچو زالو خون این بیچاره مردم را مکیدی بارک اله مرحبا احسنت بس زحمت کشیدی
واقعا فتـح نمایـانی و بـس جانـانه کـردی این زمان داری به سر هر لحظه سودای وزارت طبع خامت می پزد هر دم مربای صدارت می کشی خمیازه هردم در تمنای امــارت گر بمانی می نمایی سلطنت را هم زیارت بر جوانان نیست عیبی خواهش شاهانه کردی گو در این مدت خدا را بهر این ملت چه کردی جز قیامی و قعودی گو دگر شکر چه خوردی به بدبختی این مردم دوا کــردی چـه دردی بستگانت را رساندی بر نوایی خوب کردی عالمی مداح خود زین همت مردانه کردی حیف در شریان این بیچاره مردم خون نباشد تا که حلقومت بگیرد گوید این قانون نباشد حق خود گیرد که میدان تو بوقلمـون نباشد تا بیاویزد به دارت جای چند و چون نباشد نوش جانت سازد آن خون ها که در پیمانه کردی ای وکیلان گر شما را هست آئین و کتابی ای وزیـران گر یقین دارید بر روز حسابی تا نگردیــدست بـر پـــا شعله های آبی بر نشانید آتش بیداد و کین با جرعه آبی ای که سوزاندی پر پروانه و پروا نکردی سید علی طاهری سدهی متخلص به شیوا