آبا و اجداد او در زمان سلاطين صفويه و پادشاهان سابق، كمال اعتبار را داشتهاند. جدّش، خواجه صدرالدّين على در زمان سلطان محمّد گوركان، مالك آب و زمين بسيار بود.
از پدر او اطلاعات چندانى در دست نيست، فقط مىدانيم كه از كمالات صورى و معنوى بهرهمند بوده و در ظاهر و باطن، كمال شكستگى و آرامى داشته است. او به قهوهخانه كه محفل ادبا و شعرا بوده، آمد و شد داشت و محمّد طاهر را نيز به همراه خود به آنجا مىبرد؛ امّا دست اجل او را مهلت آنچنان نداد و در سال 1044ق، زمانى كه محمّد طاهر هفده سال داشت، به سراى باقى شتافت.
محمّد طاهر در عنفوان جوانى، هنگامى كه نياز به راهنما و مرشد داشت، تنها ماند. وى پس از چندى كه عمر را به بىحاصلى و بطالت گذراند، از جهالت همراه با غفلت دورى جست و به سوى حقيقت و راستى كه از نظر او پنهان گشته بود، حركت كرد.
در اين طريق، مدّتى ساكن قهوهخانه شد. قهوهخانه در اين دوره، جايگاه اهل فضل، ادب، دانش، شعر و موسيقى بود و هركس بدانجا راه نداشت. در آنجا، نظم و نثر خودش را بارها بر اهل فن عرضه كرد و همگان زبان تصديق بر او گشودند. آقا حسين خوانسارى مكررا او را به واسطه نوشتههايش تشويق مىنمود.
آوازه و شهرت نصرآبادى به زودى به چهار ركن و شش جهت آفاق پيچيد و مرتبه او در شعرشناسى، به پايهاى رسيد كه شعراى جوان از او تخلّص مىطلبيدند.
وى در سالهاى بين 1070-1080ق به شرف زيارت حضرت ثامن الحجج(ع) نائل شد. در اين سفر، او با شاعران آن سامان چون ميرزا حسين خان، چلبى ولد حاج صالح تبريزى و ميرزا جانى عزّتى ديدار كرد. پس از آن، عازم طواف مكّه معظّمه و زيارت تربت پيامبر(ص) و باقى حضرات ائمه بقيع(ع) شد.
پس از معاودت از آن سفر، چند سال ديگر در قهوهخانه به خدمت دوستان سابق و لاحق عشرتگزين شد. خانهاش نيز محفل ادبى شاعران و موزونان بود و ملّا رشدى، باقيا نائينى، عارف شيرازى و صائب تبريزى، به خانهاش آمد و شد داشتند. بزودى دست جفاكار روزگار جمعى از ياران او چون آخوند نصيرا و ديگران را به جهان باقى برد و جان لطيف نصرآبادى، در چنگ غربت و تنهايى، قرين هزارگونه محنت و حسرت شد و چون جاى خالى دوستان را تحمّل نداشت، ترك قهوهخانه گفت و به گوشه مسجد لنبان، به تلافى مافات، به عبادت الهى و مداومت ادعيه مأثوره مشغول شد و گوشهنشينى اختيار كرد. در مسجد لنبان، شعرا از اين سو و آن سو به ديدار او آمدند و از صحبت او محظوظ شدند. مولانا بديع سمرقندى از ماوراء النهر، مير اسماعيل چرپادقانى، ملّا على رضا، حاجى محمّد صادق، كريما، ميرزا ميرك، ميرزا مهدى و مولانا محمّد سعيد اشرف مازندرانى از آن گروه بودند.
نفوذ و بزرگى نصرآبادى به جايى رسيد كه در بعضى مناظرات، به عنوان يك داور بىطرف او را مىشناختند و براى حل اختلاف، به او مراجعه مىكردند؛ چرا كه او هم از لحاظ بزرگى شخصيت، در مرتبه بالايى بود و هم به جهت ادبى سرآمد اقران.
ويژگىهاى فكرى او و روحيات اخلاقى خاص وى، در «تذكرة الشعرايش» نمايان است. او علاقه و عشق زايد الوصفى به پيامبر(ص) و ائمه(ع) داشت. اين شيفتگى در كتابش موج مىزند.
منبع:
كتاب تذكره نصرآبادى، مقدمه مصحح