شنبه, 22 ارديبهشت 1403 Saturday 11 May 2024 00:00

به نقل ازفرصت آنلاین، 

نویسنده : لیلا پیمانی
زندگینامه شهید دکتر حبیب اله شریفیان توسط کنگره سرداران و 2300 شهید شهرستان و به قلم سمیه بختیاری ورنوسفادرانی منتشر شد. به گزارش خبرنگار فرصت آنلاین، این کتاب با عنوان «حبیب خدا» در 390 صفحه به چاپ رسید و در ساختمان کنگره واقع در ابتدای بلوار شهید اشرفی به فروش می رسد.
نویسنده برای نگارش زندگینامه این شهید متون مستند را با خاطراتی شیرین آمیخته تا خواننده را به لحظاتی دلچسب و به یادماندنی میهمان کند به گونه ای که تنها مطالعه چند صفحه از این کتاب کافی است تا خواننده با ابعاد گسترده شخصیت این شهید کم نظیر آشنا شود.
همچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ما
عشق بی حد و حصر حبیب اله به مطالعه و کتاب حتی در روزهای پر تنش جنگ و تلاش خستگی ناپذیرش برای علاقمند کردن رزمندگان به کتاب آن هنگام رخ می نماید که نویسنده از کارتن های کتابی که حبیب گوشه سنگرِ جمع و جور خمپاره گذاشته، پرده برمی دارد. حبیب به عنوان مسوول آتشبار 81 از لحظه لحظه اش برای انس با کتاب بهره می گیرد.
«... تقی بالاخره یک روز دل به دریا زد و از حبیب پرسید: شما چطور تو جبهه و جنگ حوصله می کنی شب و روز کتاب بخوانی؟ به چه دردی می خورد؟ حبیب نیم نگاهی به تقی انداخت و گفت: به درد می خورد.
از آن روز هر از گاهی حبیب تقی را صدا می زد، کنار خود می نشاند و برایش از حافظ، مولانا و عطار می گفت و مثنوی می خواند...»
اگرچه شعرخوانی های حبیب با صدایی گرم لحظات سخت نبرد را لطافت می بخشد و خنده ها و شوخی هایش مرهمی بر داغ دل رزمنده ها بود اما جدیتش در نبرد را آن هنگام که از داغ شهادت همرزمانش بر اثر نبود امکانات آه از نهادش بلند می شد، خوب می شد درک کرد.
انس حبیب با شعر تا آنجا بود که وصیت نامه اش را نیز با غزلی با این مطلع به پایان می برد:
همچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ما/ کوه ما سینه ما ناخن ما تیشه ما
حبیب اله که خیلی ها از زمان رزمش در کردستان او را ابوشریف می خواندند، 23 ساله بود که یکی از پاهایش را گوشه سنگر فرماندهی رها کرد و به خمینی شهر بازگشت و جزو اولین دانشجویانی بود که در کسوت یک جانباز بر صندلی دانشگاه نشست. بالا و پایین رفتن از پله های دانشکده برایش خیلی سخت بود اما هیچگاه کسی ندید که ابوشریف خمی به ابرو بیاورد.
«... گاهی اوقات با عصا می خواست وارد دانشکده شود، عصا لیز می خورد و او روی زمین پرت می شد ولی با قدرت و عزم راسخ تری از جا بلند می شد و به راهش ادامه می داد. حتی گاهی پایش خون باز می کرد...»
sharifian
«... او بارها به محض اعزام نیروها به عنوان بهدار داوطلب شد اما هر بار به خاطر وضعیتش اجازه اعزام به جبهه به او داده نشد. با این حال در دوره انترنی اش هر روز که در بیمارستان اعلام می کردند امشب مجروح می آورند در بیمارستان شیفت می ماند تا بتواند به مجروحان خدمت کند...»
حبیب اله اما این روحیه لطیفش را فقط خرج همرزمان و دوستانش نمی کرد اعضای خانواده اش بیش از همه از کوله مهربانی اش توشه برمی داشتند. نویسنده این همه مهربانی و صفا را با بیان خاطره آن روزی که پس از قطع پای دومش به خانه آمده بود، به تصویر می کشد.
«... با وجود اینکه درد خیلی زیادی داشت و دیگر مرفین و پتیدین اصلا جواب نمی داد و بدنش مقاوم شده بود با این وجود روحیه ای قوی داشت. تمامی اعضای خانواده به همراه همسر و فرزندانشان به عیادت او آمده بودند. به جای آه و ناله گفت بروید مواد پیتزا بخرید و بیایید پیتزا درست کنید بعد هم یکی از بچه ها را فرستاد تا از کلوپ فیلم بمب خنده را بگیرد...»
بیماران حبیب هم اگرچه از این همه صفا و صمیمیت بی نصیب نمی ماندند اما مهربانی و لطافت تنها یک وجه از شخصیت این بنده خوب خدا بود و شجاعت و دلاوری اش را نه تنها در جبهه ها که در طبابتش هم به نمایشمی گذاشت.
«... حبیب در طول دوران طبابتش افرادی که توان مالی نداشتند را رایگان ویزیت می کرد و حتی پول داروهایشان را نیز حساب می کرد. با داروخانه هایی که کار می کرد تماس می گرفت و می گفت که داروی بیمار را رایگان بدهید من با شما حساب می کنم...»
«... او همچنین بسیار ریسک پذیر بود. کمتر پزشکی با تخصص او زیر بار جراحی سرپایی وسیع می رود اما او به دلیل اعتماد به نفس و شجاعتی که داشت بارها چنین جراحی هایی را در مطب با کمترین امکانات انجام داد...»

نشان ایثار
حبیب اله شریفیان که نزدیک به 30 سال هر روز و هر لحظه طعم شهادت را می چشید سرانجام در روز 21 بهمن 1389 به جمع یاران شهیدش پیوست و روز 22 بهمن در حالی که همه مردم شهر را در پی پیکر خویش می کشید در گلزار شهدای امامزاده سیدمحمد (ع) آرام گرفت.
گفتنی است رسول و مجید دو برادر حبیب اله نیز در همان روزهای جبهه و جنگ شربت شهادت نوشیدند و نشان ایثار را بر شانه پدر و مادر خود نصب کردند.