پنج شنبه, 01 آذر 1403 Thursday 21 November 2024 00:00

محمدعلی شاهین

اشاره: انجام کارهای بزرگ انسان های بزرگ و مخلص می طلبد. تاریخ شهر ما نشان می دهد که این انسان های بزرگ در مقاطع مختلف کارهای بزرگ و ماندگار این دیار را پایه گذاری کرده و پیش برده اند. تاسیس دانشگاه آزاد یکی از این کارها می باشد که یکی از شهروندان بی ادعا و از مبارزان دوران انقلاب و دفاع مقدس و از بنیانگذاران سپاه نهال آن را به خاک نشانده است و در به ثمر رسیدن آن مردان و زنان نیک رفتار دیگری از این دیار وی را یاری کرده اند. بخشی از خاطرات حاج حسین باقری را از رویای داشتن دانشگاه تا تحقق آن می خوانید:

چرا خمینی شهر دانشگاه آزاد نداشته باشد؟
سال 65 بود تعدادی خمینی شهری بودیم که برای درس خواندن به دانشگاه آزاد نجف آباد می رفتیم به این فکر افتادیم که چرا ما نباید دانشگاه داشته باشیم. تصمیم گرفتیم فکرمان را با مسوولین و افراد با نفوذ شهر مطرح کنیم. قرار شد اول با نماینده وقت شهر موضوع مطرح شود. رمضان 65 بود و یک افطاری در منزل حاج مهدی جعفری بخشدار وقت بود به آنجا رفتیم که حجت الاسلام سعیدیان نماینده شهرستان هم بود. با حضار گفتیم که می خواهیم به دنبال تاسیس دانشگاه آزاد در شهرمان برویم. به حرفمان گوش دادندولی استقبال نشد و شاید باورشان نشد فکر ایجاد شده بود و حالا هرکجا که می رفتیم بذری می پاشیدیم تا اگر خدا بخواهد راه باز شود.

بالاخره طبق قوانین آن روز امام جمعه، فرماندار و نماینده وقت یک نفر را به عنوان رییس و یک مکان اجاره ای به عنوان مکان دانشگاه به دانشگاه آزاد معرفی کردند. در نهایت در 27 اردیبهشت 1367 دانشگاه آزاد اسلامی خمینی شهر تاسیس شد. محل دانشگاه در دو طبقه از سه طبقه یک ساختمان استیجاری در ابتدای بلوار توحید با ریاست آقای خاقانی تعیین شد. چند نفر هم به عنوان کارمند استخدام شدند.

شاید این راحت ترین خوانی بود که ظرف دوسال پشت سر گذاشته شد و مشکلات بعدی پیش رو بودند. موافقت تعدادی رشته فنی و تعدادی تک درس از تهران به دانشگاه اعلام شد. دانشجویان پذیرفته شدند و کلاس ها روزهای تعطیل در هنرستان خمینی شهر تشکیل می گشت.

خوان دوم: گرفتن زمین
حالا باید به جنگ خوان بعدی می رفتیم. پیدا کردن زمین و گرفتن آن برای ساخت محل دانشگاه. زمین فعلی را که دانشگاه در آن ساخته شده در نظر گرفتیم.
درخواستی تنظیم و به سراغ مسکن و شهرسازی خمینی شهر رفتیم و از آنجا به اداره کل استان ارجاع داده شدیم. مکاتبات و برو بیاها و نظر گرفتن از کمسیون های مختلف شروع شد. حالا کم کم پرونده مانند یک بچه که بزرگ می شود قطور شده بود و من برگ برگ آن را می شناختم. 32هکتار زمین را مسکن و شهر سازی 32 میلیون قیمت زده بود. حالا هم مشکل پول داشتیم و هم گرفتن موافقت های کمسیون های مختلف. اولین کمسیون، کمسیون ماده 5 بودکه چند ماه یکبار تشکیل می شد و با اینکه قبل از تشکیل هر جلسه گوشزد می کردیم که نامه ما اینبار مطرح شود اما کمیسیون تشکیل می شد و پرونده ما همچنان بسته می ماند. بالاخره از این مرحله عبور کردیم و پرونده به معاون مناطق مسکن و شهرسازی واگذار شد و او نظر قطعی داد که خمینی شهر در فهرست شهرهایی که دانشگاه به آن تعلق می گیرد، نیست و بنابراین موضوع منتفی است. همه ناامید شدند تنها راه توسل به خدا بود تا شاید خودش راه حلی پیش پای ما بگذارد. وقت ملاقاتی با این معاون گرفتم و ناجح فرماندار و رییس دانشگاه و یکی دو نفر از دوستان را به دفتر وی بردم. آنها پس از ساعتی چانه زنی از دفتر معاون با لبان خشک و چهره های ناامید بیرون آمدند و گفتند که می گوید نمی شود،برویم فایده ندارد. از طرف دیگر فشار دانشجویان و تهران هم زیاد شده بود که هر چه زودتر باید مکانی برای دانشگاه داشته باشیم، بعضی رشته های ما را هم به شهر های دیگر دادند.

عیادت از آقای مدیرکل
در همین زمان مجددا سراغ نماینده رفتم و شرح ماوقع را دادم و قرار شد از مدیر کل قرار ملاقات گرفته شود تا به اتفاق رییس دانشگاه و فرماندار و آقای حاج باقری به سراغ مدیر کل برویم. قرار اول وقت بود، باران می بارید آقای سعیدیان را از درب منزل یکی از دوستانش سوار کردیم، به اداره که رسیدیم گفتند آقای مکانیکی مدیر کل مریض است و در خانه بستری است انگار آب سرد روی بدنم ریخته شد. دوباره بن بست اما امیدوار به لطف خدا، به فکرم رسید خوب است برویم منزل عیادت ایشان. حاج آقا قبول کرد و نشانی منزل مدیر کل را گرفتیم و پرونده زیر بغل و دسته گلی هم خریدیم و به منزل مدیر کل رفتیم. بعد از کمی خوش و بش و صدور دستورات پزشکی که عادت ما
ایرانی ها هنگام عیادت بیماران است، پرونده را به دست او دادیم که هم موافقت می خواست و هم تقسیط. نگاهی کرد و گفت ممکن است دردسر برایم بشود، حاج آقا گفت اگر اینطور شد از تهران حلش می کنم و ایشان بالای صفحه نوشتند: «بسمه تعالی موافقت می شود در 20 قسط.»

قیمت را جدید محاسبه کردند، 32 میلیون به 42 میلیون رسیده بود، پولی در کار نبود باید وام می گرفتیم. با همت حاج باقری با 100 میلیون موافقت شد اما باید زمین تفکیک می شد. برای ادامه کار پرونده به مسکن و شهر سازی خمینی شهر آمد. کارمند مربوطه می گفت با واگذاری زمین به شما موافقت نشده چون دستور مدیر کل را که روی پرونده نوشته بود موافقت می شود، «موافقت نمی شود» می خواند! باز از خدا استمداد طلبیدم. یک روز رییس اداره ثبت خمینی شهر؛ آقای آمون برای کاری به دانشگاه آمد، موضوع را با او در میان گذاشتم، گفت من خودم مساله را حل می کنم و همینطور هم شد.

طلب کمک از کارخانه دارها
در همین ایام کارخانه دار ها و متمولین شهر را جمع کردیم و در مورد لزوم داشتن دانشگاه در شهر صحبت کردیم کمک مال در این جلسه 10 هزار تومان بود!

قبل از شروع ساخت بایستی نقشه ها تهیه و پروانه از شهرداری اخذ می شدکه پس از کش و قوس های متعدد در نهایت توانستیم پروانه اخذ کنیم. بعد از آن بسم الله را گفتیم و ماشین آجری در آن بیابان برهوت بی آب خالی کردیم که ساختمان را شروع کنیم. یک ماشین بلوک از کارگاه تیرچه بلوک جهاد سازندگی خریداری کردیم و نشانی دادیم که در زمین خالی کنند. راننده به من خبر داد پادگان امام حسین(ع) نمی گذارد بلوک ها را خالی کنم. با پادگان تماس گرفتم و دلیل را پرسیدم گفتند در حریم پادگان است و حق ندارید اینجا ساخت وساز کنید. کار به دادگاه انتظامی کشیده شد و مدتی بعد اجازه ساخت صادر گشت. دو گوسفند قربانی کردم و ساخت و ساز را با روش امانی شروع کردم یعنی خودم استاد و کارگر می گرفتم. در یک مقطع هم پیمانکار گرفتیم ولی با کمک دوستان مانع سواستفاده شدیم. در همین ایام قیمت زمین را که 42 میلیون بود به 32 میلیون قبلی بر گرداندیم.

خوان آخر: احداث دانشکده علوم انسانی
به هر حال ساخت و سازها شروع شد و تا حدود سال 75 دبیرخانه در چهار طبقه ساخته شد که از آن برای دایر کردن کلاس ها هم استفاده می شد و دانشکده علوم انسانی هم به گچ و خاک رسید و دوستان دیگر آمدند و خدا را شکر کار ادامه یافت تا حالا که روز به روز شاهد پیشرفت های جدید کیفی و کمی دانشگاه هستیم.
لازم به ذکر است که درراه تاسیس دانشگاه افراد زیادی همکاری وپیگیری کردندکه اسامی آنهاممکن است در این مصاحبه آورده نشده باشد.