شنبه, 29 ارديبهشت 1403 Saturday 18 May 2024 00:00

خری هستم خری بهر سواری
که می بندند گه گاهم به گاری

خری اهل و نجیب و بردبارم
که دائم هست روی گرده بارم

نه مبدأ می شناسم من نه مقصد
نه ضظّع خوانده ام نه حرف ابجد

به دوشم گرچه دائم خشت و سنگ است
خدا را شکر پالانم قشنگ است

اگرچه بار بی اندازه دارم
به پایم نعل های تازه دارم

به دوشم گرچه سنگین بار دارم
ز تار ابرشم افسار دارم

به گردن تا که این افسار دارم
به اصطبل بزرگان بار دارم

به دنیایی که خر باشد به خروار
علاج کار، پالان است و افسار

ندارد هر که این دو، گو چه دارد
هنرها گر ز انگشتش ببارد

ز خر بودن چه نفعی بردم ای دوست
تمام مال مردم خوردم ای دوست

برای بار بردن ذوق باید
به زیر بار چندان شوق باید

خران را گر دو ساعی جو خورانند
مرا بر روی قالی می چرانند

چه خوش باشد بر این قالی چریدن
بدون کاه و یونجه عرعریدن

همان روزی که نامم هشت بابا
به گوشم خواند این ابیات زیبا

که ای فرزند من خر باش خر باش
اگر آدم شوی هستی ز اوباش

مبادا از خریت سر بپیچی
که گر این کار کردی هیچ هیچی

مبادا این که پالانت کنی کج
کنی بر صاحبان اصلی ات لج

مباد افسار خود را پاره سازی
شوی چون بچه های نازنازی

تو باید اهل رنج کار باشی
تمام وقت زیر بار باشی

اگر از راه خود بی راه رفتی
خداناکرده دانشگاه رفتی

مبادا اصل خود را گم نمایی
و یاد از محنت مردم نمایی

خوری ته جرعه ای از جام ابلیس
زنی جفتک به میز سلف سرویس

کنی در دل چراغ فکر روشن
شوی مزدور بی پاداش دشمن

اگر برداری افسارت ز گردن
جدا گردد اگر پالانت از تن

کمی گر کج کنی پالان خود را
به زیر پا نهی پیمان خود را

شوی مطرود از قوم و قبیله
نیابی راه دیگر در طویله

دو سالی رفت و من گشتم مکلف
برای بار برداری موظف

به پاس حرمت این بار سنگین
شود انجام تا تشویق و تحسین

به پا کردند یارانم به یاری
شکوهین جلسه ی پالان گذاری

بگستردند خوانی را ز شبدر
نه با شبدر که با کاه و چغندر

به گرد سفره، خرها پای کوبان
صدای عروعر شد تا به کیوان

خران از کهنه و نو مست گشتند
نه با آبش که با جو مست گشتند

خری همچون خران عاشق آباد
ز ساز بادکرد آن بزم آباد

پس از آن مِهترِ خرها به تحسین
به گوشم خواند الرحمن و یاسین

خران گفتند با این خر یکایک
که ای خر باد پالانت مبارک!

خلاصه باز یک خر مفتخر شد
چو آدم های ناشی مفت خر شد

من این خرنامه را گفتم از دل خویش
خری از من اگر رنجد، چه تشویش
زمستان 85