جمعه, 02 آذر 1403 Friday 22 November 2024 00:00

نویسنده : محمد علی شاهین

نام: محمد قورچانی
شاگردهای اخلاق وسبکش به او می‌گفتند: "استاد قوچانی". مبارزان در لبنان به او می‌گفتند: "ابوفاضل". بچه های تیپ 25کربلا به او می‌گفتند: «فرمانده». وماندگان 30 سال بعدلقبش دادند«شهید شاخص سازمان بسیج ورزشکاران سال 91» دقت که کنی یک چیزدر سالهای مربوط به او مشترک است وآن «1»می باشد.حالا تو بگو به اوچه می گوی ؟ یک؟ یکدانه ویا یکی ازهزاران؟
خاطراتی از بی قراریهای شهید قورچانی
از شمال تا جنوب آموزش
سال59 بود، رقته بودم سربازی، دوره ی آموزشی تومازندران بود یه روز سر وکله دایی با چند نفر دیگه توپادگان پیدا شد، ازش پرسیدم اینطرفا ؟گفت: ضد انقلاب به شهر بابل حمله کرده از طریق سپاه اصفهان آمدیم به سپاه اینجا کمک کنیم ، بعد متوجه شدم با ابوشریف بچه های سپاه منطقه را دارند آموزش میدهند که مقابل ضدانقلاب مقاومت کنند.مدتی تو شمال بودندند وبعد برگشتند اصفهانآموزش کارداییبود از قبل ازانقلابدرهمه جا توشهر خودمون واز شمال تاجنوب.
استاداومد
تعدادی رزمی کارها از مسجد محله به جبهه اعزام می شدند منم به همراه هم سن وسالهای خودم اومده بودیم که اونا را بدرقه کنیم همه ما تو این فکر بودیم که استاد و مسؤل اینها کیه فکر می کردیم که از اصفهان اومدندتا اینکه یه دفعه سرو صدا بلند شد که استاد اومد. همه به طرف سرخیابون هجوم بردیم تا استاد را ببینیم این که بچه محل خودمون بود محمد قورچانی . همه تو صف شده بودندوسلام سلام تو فضا طنین انداز شده بود همه به اومی گفتن سلام اُستاد. محمد رفت تومسجد وبقیه هم دنبالش گفت: آقا جون جایی که می خوایم بریم جای تعارف نداره ،احتمال برگشتن هم نداره ،هرکس فکر می کنه کار ناتمومی داره مشکلی داره ،کاری می خواد انجام بده تصمیم مجددی می خواد بگیره ،ازهمین مسجد خمینی شهر که هستیم برگرده، اشکال نداره، دفعات بعدی مراجعه کنه .
اونجا که با هم می ریم ممکن که مجبور باشی داداشت را بندازی وپشت داداشت سنگر بگیری از همین جا بهتون بگم این شکلیه....
جانبازآزاده اکبر عسگری
مصاحبه با کنگره شهدا 1388/4/21
تدارکات در هفته اول جنگ
هنوز خرمشهر سقوط نکرده بود ، مسجد جامع در دست بچه ها بود ،نیروهای رزمنده محلی درمقابل دشمن ایستادگی می کردند. انگارکسی به فکرآنها نبود در خیابون طالقانی هفته اول جنگ بود، حجت الاسلام شریف با بچه ها مقاومت میکرد، زن ها هم اسلحه به دست بودندوهرچه شریف به آنها می گفت برگردندند پشت جبهه زیر بار نمی رفتند.اوضاع خرمشهر خیلی وخیم شده بود شهید قوچانی آمدنداهواز با من تماس گرفت ، مقداری مواد منفجره کننده تانک را که دست سازبود تحویل ما دادند. با یه وانت بردیم خرمشهر و تحویل شریف دادیم که محور طالقانی در اختیار ایشون بود ایشان خوشحال شدند و خیلی تشکر کرد .
حاج محمد مهدی جعفری
مصاحبه با کنگره شهدا 3 /9/1388
باشگاه قورچانی در کراچی پاکستان
تو بانک ایران هلند تهران کار می کرد با یکی از افسران هوابرد به نام نوشاد آشنا شده بود که تکواندو کار بود از طریق او به باشگاه رفت ودر رشته تکواندو کمربند قرمزگرفت وتا کمربند مشکی ادامه دادودان 1و2 راهم گرفت وقتی منتقل شد تکواندو را تو اصفهان بنیانگذاری کرد دو تا استاد کره ای داشته
استاد کانگ واستاد کیم جو هر دوشون را آوردخونه و من یادمه ازشون پذیرایی کردیم. یه شاگرد داشت به نام اختر پاکستانی که تو کراچی پاکستان باشگاهی به نام د ایی دایر کرده است
بگو اینها خاکه زغاله
کم کم انقلابیون تحرک بیشتری پیدا کرده بودندورژیم مجبور شد حکومت نظامی اعلام کنه واز اون طرف هم بچه ها فعالیت های خود را شدید تر می کردندمثلا با
بمب گذاری ابهت حکومت نظامی را بشکنند خیلی از این کارها توسط دائی وگروهش که
توحیدی صف بود انجام می شد تاآنجا که یادم هست رحیم ومجید و میثم صفوی ، میرزا طالب وجامی جزء این گروه بودند. اعضای گروه عملیات را طراحی می کردند
وسایل انفجاری می ساختند ومواد منفجره تدارک می دیدندوخیلی وقت ها این کارها توخانه دایی یعنی شهید قورچانی انجام می شد
حالا که فکرش را می کنم، می بینم چه شجاعنی داشت یادمه گونی های باروت را که سیاه هست می گذاشت تو خونه ومی گفت اگه کسی پرسید بگو خاکه ذغاله
یک باردر زمان زمان تظاهرات ،شهید میرزا طالب که نجف آبادی بود ،چهار پنج تا جعبه کوکتل مولوتوف آورد تو خانه دایی، گفتم اینا چیه ؟گفت: شما دست به اینها نذار
حسرت جاوید شاه را به دلشان گذاشت
در زمان حکومت نظامی سرچهارراه وفایی بهش گفته بودند بگو جاوید شاه.در حالی که دو تا نوارهای امام تو ماشینش بود نگفته بود جاوید شاه گروه هوابرد که از شیراز آنجا مستقر بودندگرفته بودندش مشت ولگد از اتفاق یکی ازسرهنگ ها دائی را می شناسد وفریاد می : نزنیدش این استاد تکواندوس ، من می شناسمش اهل این حرفا نیست ، رهایش می کننداما کتک ها کار خودش را کرده بود دایی راده پانزده روز تو خونه زمین گیر کرد،در همین ایام بعضی دوستانش مثل ابوطالب ودرد کشان دستگیر شدند
خانه دایی پایگاه مبارزان
با شهید قوچانی همسایه دیوار به دیوار بودیم، توخیابون امیر کبیر خمینی شهر. او دایی من بود هنوز از انقلاب خبری نبود. دوستانش خیلی وقت ها تو خانه دایی دور هم جمع می شدند ،من بچه بودم، میرفتم تو جلسات آنها،گاهی پذیرای می کردم حرفهای آنها به گوشم می خورد، از دایی درباره آنها سوال می کردم واومرا باامام وظلم های شاه و ساواک یواش یواش آشنا کرد. تاکید می کرد حرفهای که اینجا گفته می شه را جایی مطرح نکن به گوش ساواک می رسه . اعلامیه های امام را تو خانه دایی با دستگاهای دستی آن زمان تکثیر می کردند وهمه جا پخش می کردند. یادمه حاج آقا هشترودی معروف که تازه از زندان آزاد شده بود حاج آقا حسینی ورحیم صفوی وبرادرش به خانه دایی می آمدند.
دوشکی ها ی مادر بزرگ
.سر شب بود دایی گفت من تحت نظرم احتمال داره ساواک فردابریزه تو خونه، اگه من تا ساعت ده و یازده برنگشتم ،کتاب و اعلامیه ها را جمع کن وببر خونه مادربزرگ .دای آن شب بر نگشت خونه.صبح کتابها واعلامیه هاراجمع کردم ، خونه پدربزرگ محله ی فتح آباد بود نزدیک مسجد جامع خوزان به نام معمار معروف بود.مانده بودم آنهاد را از خیابان امیر کبیرتاآنجا چطور ببرم که کسی به من شک نکنه. مادربزرگم پشم ریسی می کرد یعنی پشم را باچرخ دستی به دوک تبدیل می کرد که به آن دشکی می گفتند. کتاب واعلامیه ها راگذاشتم وسط یک بقچه ودوشکی ها را چیدم دورآنها وهرکس پرسید اینها چیه گفتم دوشکی ها ی مادر بزرگ
به خانه معمار که رسیدم یه چالی بود بغل تنور آنرا گود کردم و کتابها واعلامیه ها راداخلآن چیدم وخاک روی آنها دائی عصرآنروز آمد و گفت چیکار کردی ماجرا را برش تعریف کرد، بوسم کرد و گفت خیلی کار قشنگی کردی.
رسول ابراهیمی پسر خواهر شهید قورچانی
27 آذر ماه 1393
کنگره شهدا
رزم شبانه
هنوز از جنگ خبری نبودحزب جمهوری تو شهر دفتر زده بود، من تو مدرسه اسلامی درس می خواندم ، هر روز با دوستان از جلو حزب رد می شدیم 13 سال بیشتر نداشتم حرف از این بود که بچه هااینجا برای رزم شبانه ثبت نام می کنند داوطلب آموزش خیلی بود. می گفتند یک نفر هست به نام قورچانی که شبها داوطلب ها را توبیابانهای شهر تا نیمه های شب آموزش میدهد. با دوستان گفتیم بد نیست ما هم ثبت تام کنیم. همین کارا کردیم وبرای اولین بار مارا بردندند رزم شبانه تا آموزش نظامی ببینیم.جوانی متین وآرام با ریشی بلندبه عنوان مربی مارا به خط کرد وگفت: ما باید آموزش ببینیم تابتوانیم از انقلاب دفاع کنیم .اموزش ما شروع شددر رزم هاي شبانه كه مي رفتيم خيلي جدي بود و من يادمه بعضي وقتها كه ساعت 12 شب مي رفتيم رزم شب، من خيلي چيزها در اون زمان ياد گرفتم و شهید قوچانی در رابطه با خيلي از مسائل صحبت مي كرد و مي گفت بچه هايي كه تو كردستا ن شهيد مي شوند و بچه هايي كه آنجا هستند واقعا مظلوم اند و سرشون را مي برند، هفته اي 2 يا 3 شب رزم بود و ما هر دفعه اي كه مي امديم رزم او خاطره اي برایمان مي گفت.
ابوالقاسم كياني
16/6/1388
کنگره شهدا
سردار محمدرضا نقدی (رییس سازمان بسیج مستضعفین):
شهید قورچانی تکرار شدنی نیست
اویکی از برجسته ترین شهدای ورزشکار کشورمان است که پیش از انقلاب در اصفهان تکواندو را به جوانان متعهد و مذهبی آموزش می داد و به موازات آن از دایر کردن کلاس های قرآن و اخلاق غافل نبود. پس از انقلاب نیز استاد شهید محمد قورچانی به لبنان رفت و به عنوان چریک به شهید چمران پیوست. ضمن آنکه با شروع حمله رژیم بعثی عراق در جنوب همواره جلودار مبارزه و دفاع از کشور بود و حالا وظیفه ماست که ارزش های آن شهید را پاس بداریم و قدردان شهید قورچانی باشیم. شهیدی که به لحاظ ارزش های اخلاقی و ورزشی تکرار نشدنی است.
سردار محمدرضا نقدی (رییس سازمان بسیج مستضعفین)در سومین یادواره شهدای ورزشکار کشور1391 یادواره شهید قورچانی تهران هتل المپیک
حسرت یک سلام
هر بار که از دور اورا می دیدم می گفتم این بار تا او بره به خودش بجنبه اول من بهش سلام می کنم. راستش را بخواهید هیچ وقت نتونستم موفق به این کار بشم، یعنی هروقت می اومدم بهش سلام کنم با این که خیلی کوچکتر از او بودم، سلام کرده بودند .اصلاً بسیار متواضع بسیار فروتن بودندند نیروهای هم که همراه شهید قوچانی بودندندبسیار متواضع وفروتن بودند
جانبازآزاده اکبر عسگری
مصاحبه با کنگره شهدا 1388/4/21
کروات مصلحتی
دایی به خاطر فعالیت هایش تحت نظر ساواک بود یک
روز دیدم تغییر قیافه داده ،کروات زد ه و یه قیافه ای برای خودش درست کرده که به آدمهای مذهبی نمی خوره ازش پرسیدم دایی این چه قیافه ای که برای خودت درست کردی گفت می خوام برم ساواک اینجوری رد گم می کنم .
رسول ابراهیمی پسر خواهر شهید قورچانی
27 آذر ماه 1393
کنگره شهدا
کلاس های قرآن تشکیل بده
من سرباز بودم دائی می گفت سربازی همون جا باید وایسی. مخالف بود که من از سربازی بیام بیرون. می
گفت: همانجا فعالیت بکنی بهم می گفت کلاس های قرآن تشکیل بده ، آموزش قران راه بینداز ، کلاس های فرهنگی راه بینداز که نیاز است وواقعا هم نیاز بود ، شهید قورچانی درست تشخیص داده بود، اول انقلاب بود پادگانی که ما بودیم با این مسایل آشنا نبودند.خیلی از آنها از زمان طاغوت بودند با انقلاب خوب نبودند. حتی یادمه دوبار بازداشت شدم به خاطر اینکه چرا کلاس اینجا تشکیل داده ام
من خودما یه بسیجی می دونم
تو آموزشی ها با شهید آشنا شد ه بودم، رزمی کار بود، به ما آموزش می داد. تو مسجد محله خودمون ،جوادیه هم پهلو ایشون آموزشی دیده بودم مدتی بعد یه گروهی را تشکیل داده بودیم از بچه های بسیج که با سپاه در ارتباط بودیم . می خواستیم آموزشهای بیشتری ببینیم. کار استاد بود اما شایعاتی اخیرا در مورد او بود نمی دانستم قبول می کنه یا نه ،بهرحال رفتم پیش شهید قوچانی و گفتم: حاضرید یه دوره آموزشهای خاص برا گروه ما بگذارید؟محمد گفت: شما چطوری دور هم جمع شدید؟ گفتم با هماهنگی با سپاه، بچه ها دانش آموزهستند.خیلی خوشحال شدوگفت: من هر چه توان داشته باشم درخدمت سپاه می گذارم، من تمام وجودم درخدمت سپاه می تونه باشه وخودم رایه بسیجی می دونم .صحبتهای او مرا شرمنده کرد در تمام مدت سرم را از شرمندگی پایین انداخته بودم .
جانبازآزاده اکبر عسگری
مصاحبه با کنگره شهدا 1388/4/21
نصایح دایی
نسبت به مستضعفین توجه خاصی داشت، به بچه هایی که وضع مالی خوبی نداشتند کمک میکرد تو باشگاه ازشون پول نمی گرفت ورایگان بهشون آموزش می داد. گروهی تشکیل داده بود که بی سرو صدا به خانواده هایی که در فشار بودند کمک می کرد.
دایی بهم نصیحت می کرد که به این سخن حضرت علی (ع)خوب توجه کنم که می گفت: دشمن ظالم باش و یار مظلوم دائیم به من می گفت: دائی اینا تو ذهنت داشته باش همیشه سعی کن با ضعفا بشین و برخواست کنی با متکبرین راه نرو با کسانی که ظالمند رفیق نشو
محمد برای شهادت آرام و قرار نداشت
همسرم یک چریک معتقد و ورزشکاری اخلاق مدار بود که حضور فعال و منظمی در جبهه ها داشت و در لبنان هم همرزم شهید دکتر چمران بود. محمد به همراه جمع کثیری از شاگردان خود برای شهادت آرام و قرار نداشت و همواره در صف اول جبهه ها بود. او دفاع از اسلام را وظیفه دینی خود می دانست و دست آخر نیز به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت رسید .
همسر شهید درسومین مراسم یادواره شهدای ورزشکارکشور یاد واره استاد شهید محمد قورچانی و به همت سازمان بسیج ورزشکاران در هتل المپیک تهران
یادمون دادچگونه سراهی بسازیم
رفته بودم منزل آقایی بر هانی پور معلم دوران دبیرستان عماد بود از دبیران مذهبی ، خیلی چیزها را او یاد ما داده بود، با اینکه دانشجوشده بودم ورفته بودم اهواز با هم ارتباط داشتیم ، کسی درب زد،جوان بلند قدی وارد شد، با آقارفتند تو یه اتاق دیگه چند دقیقه با هم صحبت کردند بعد برگشتن آقای برهانی من را به ایشون معرفی کرد وگفت ایشون اهواز دانشجوی تربیت معلم هستند قوچانی صداش می زد ،او با من خوش وبشی کردو گفت:تو اهواز شماجایی داریدآموزش وسایل تخریب و مبارزه با نیروهای رژیم شاه به شما بدیم؟ گفتم بله تومسجد حجازی با تعدادی ازدوستان فعالیت داریم ( شهید سردار موسی اسکندری یکی از اون جوانها بود) .قرار گذاشتیم بیاند اهواز. مدتی بعد محمد به اهواز آمد و من جلسه ای ترتیب دادم وقوچانی وسایل انفجاری نحوه درست کردن سه راهی ،تله های انفجاری و چاشنی و نوع استفاده از مواد احتراقی را به ما آموزش دادند. بعد از این آموزشها شروع کردیم آن وسایل را بسازیم تا برای مبارزات بعدی آماده باشیم و این آغاز آشنای من با شهید قوچانی بودکه شروع آن از منزل اقای برهانی بود
حاج محمد مهدی جعفری
مصاحبه با کنگره شهدا 3 /9/1388