به نقل ازمجموعه تاریخی فرهنگی تخت فولاد،
شرح کامل درباره سيد محمدباقر درچه اي
علامه سيد محمد باقر درچه ي در سال ۱۲۲۷ هجري شمسي ديده به جهان گشود. و پس از طي تحصيلات مقدماتي در درچه و اصفهان و استفاده از درس اساتيدي چون ميرزا محمد باقر چهارسوقي،ابوالمعالي كلباسي وميرزا محمد حسن نجفي به عراق رفت . در نجف از محضر علماي بزرگي چون : ميرزاي شيرازي،سيد محمد حسين ترك و ميرزا حبيب الله رشتي مستفيض گشت و در سال ۱۳۰۳ ه.ق به اصفهان بازگشت و به تدريس فقه و اصول مشغول گرديد. وي به همراه آخوند ملا عبدالكريم گزي جلسه درسي خود را به طور عمده در مدرسه نيم آورد اصفهان برگزار مي نمود. طلاب از اطراف و اكناف و شهرهاي دور و نزديك به محضرش شتافته و از خرمن خردش خوشه ها مي چيدند. فضلا و محققين، صلحا و متعبدين فيض مجلس درس و صف جماعت او را غنيمت دانسته به خدمتش شرفياب مي- شدند.چندين سال بود كه در اصفهان در اصول فقه مدّرسي چون او نيامده بود و در عصر خويش از همه مدرسان اصفهان برتري يافته و در زهد و تقوا نيز بين علما امتيازي ويژه داشت. پس از درگذشت آيت الله سيد اسماعيل صدر در كاظمين به سال ۱۳۳۸ ه.ق مرجع تقليد اهالي اصفهان و برخي نقاط ايران گرديد .
از شاگردان برجسته وي مي توان به شيخ اسماعيل معزي،آيت الله بروجردي،حاج آقا رحيم ارباب و حاج ميرزا علي آقاي شيرازي و بيش از پنجاه عالم برجسته ديگر اشاره كرد. از آيت الله العظمي سيد محمد باقر درچه اي نوشته ها و تاليفات متعدد بر جاي مانده است كه مهمترين آنها يك دوره فقه و اصول در هفده جلد مي باشد. كه اكثر مجلدات آن بالغ بر هفتصد صفحه مي باشد و متاسفانه تاكنون چاپ نشده است. مرحوم درچه اي ۳۸ سال تمام به تدريس اصول دين مشغول بود و هيچ گاه درس را حتي براي ساعتي تعطيل نكرد. اگر چيزي از اين فقيه بزگوار مي پرسيدند و او نمي دانست، با صراحت اظهار مي داشت نمي دانم و اين لفظ را بلند مي گفت تا شاگردان ياد بگيرند كه اگر چيزي را نمي- دانند از اينكه بگويند نمي دانم عارشان نيايد. مرحوم جلال الدين همايي كه از نخستين روزهاي ورود به مدرسه نيم- آورد در محضر آيت الله درچه اي بود در مورد خصوصيات اخلاقي ايشان مي نويسد:« در هنگام سلامت غذايش بسيار ساده و نان خورش شام و ناهار او يا پياز و سبزي بود يا دوغ يا سكنجبين... در سادگي و صفاي روح و بي اعتنايي به امور دنيوي گويي فرشته اي بود كه از عرش به فرش آمده و براي تربيت خلايق با ايشان همنشين شده است.مكرر ديدم كه سهم امام هاي كلان براي او آوردند،ديناري نپذيرفت با اينكه مي دانستم بيش از چهار پنج شاهي پول سياه نداشت ،وقتي سبب را مي پرسيدم مي فرمود:فعلا بحمد الله مقروض نيستم و خرجي فرداي خود را هم دارم و معلوم نيست كه فردا و پس فردا چه پيش آيد... اگر احياناً لقمه اي شبه ناك خورده بود في الفور انگشت در گلو مي كرد و همه را برمي آورد و اين حالت را مخصوصاً خود يك بار به رأي العين ديدم.»
ايشان در شهر منزلي نداشتند و پنج شنبه ها و جمعه ها را به درچه مي رفت و پس از بازگشت نان و ماست مصرفي خود را تا آخر هفته همراه مي آورد و در مدرسه صدر مثل ساير طلبه ها زندگي مي كرد. حالات و رفتار اين بزرگوار و مراتب زهد و قدس و تقواي كم نظير او در تربيت اخلاقي طلاب با استعداد تأثير شگرف و عميقي داشت. گويند ايشان در ماه مبارك رمضان پس از افطار تا سحر به عبادت و نماز مشغول بودند و در قنوت نماز وترشان دعاي ابوحمزه ثمالي را مي خواندند.
همچنين نقل است كه رضا خان با آن همه اختناق و وحشتي كه در جامعه ايجاد كرده بود،وقتي كه به اصفهان آمد و خواهان ملاقات با اين عالم بود،علامه درچه اي تقاضاي او را كاملا ناديده گرفت و به وي بي اعتنايي نمود.
اين مرجع عاليقدر در سال ۱۳۴۲ ه.ق دار فاني را وداع گفت، و پيكرش را در بقعه تكيه كازروني به خاك سپردند.
-----------------------------شر حال مشروح-----------------------------
----------------------------------
------------------
نام، تولّد، نسب و خاندان
سيّد محمّدباقردرچهاى، فرزند سيّد مرتضى، در سال ۱۲۶۴هـ.ق. مطابق با سال ۱۲۲۷ش. در يكى از روستاهاى نزديك به اصفهان به نام دُرچه كه امروزه تبديل به شهر شده، متولّد گرديد. پدرش فرزند سيّد احمد بن سيّد مرتضى بود و از اعقاب سيّد محمّد ميرلوحى سبزوارى از شاگردان ميرداماد و شيخ بهايى در عصر صفويّه بوده است. مرحوم آيتاللّه العظمى سيّد محمدباقر دُرچهاى با سى و يك واسطه به امام هفتم عليهالسلام مىرسد و از اولاد «موسىالثانى»(معروف به ابىسبعه) محسوب مىشود و بدين سبب او را «موسوى» لقب دادند.
سيّد مرتضى داراى ۹ فرزند پسر و يك فرزند دختر بود كه تقريباً همهى پسران وى در زمينههاى علوم اسلامى و فقه شيعى تلاش و تحصيل نمودند كه والاترين شخصيت از بين آنها علامه فقيه سيّد محمّدباقر دُرچهاى است كه چهرهى مبرّزى در حوزههاى علميّهى شيعه به ويژه حوزههاى علميّهى ايران و عراق به شمار مىرفت و پس از او دو برادر ديگرش آيتاللّه سيّد محمّدمهدى و آيتاللّه سيّد محمّدحسين دُرچهاى است.
پدرى زاهد و عالمپرور
سيّد مرتضى پدر سيّد محمدباقردرچهاى نيز از دروس حوزوى بهره برده بود و بدين جهت علاقمند بود فرزندانش نيز در مسير نشر علوم و دانشها و معارف شيعه و اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام گام بردارند. به زهد و دورى از مظاهر دنيوى معروف بود به گونهاى كه مردم محل زندگى او يعنى اهالى دُرچه مىگفتند: «حاضر نمىشد هنگام رفتن به اصفهان و بازگشت به درچه براى او اسب و قاطر مجهز بياورند و هر هفته جمعه پياده به مدرسه و تدريس مىرفت و چهارشنبه پياده به درچه بازمىگشت، تا آن كه بعضى به حضورش آمده عرضه مىدارند كه عمل شما به آبروي اهالي (درچه) ضرر مىزند و به اين بهانه ايشان را حاضر به استفاده از اسب و قاطر مىكنند، ولى ايشان شرط مىكند از خارج دُرچه تا خارج اصفهان سوار شود و در داخل شهر اصفهان بلكه ميان مردم درچه پياده باشد»، «ايشان امامت جماعت هيچيك از مساجد را قبول نكرد تا آن كه مسجدى به نام ايشان نزديك خانهاش مىسازند - و اكنون به همان نام است يعنى مسجد سيّد مرتضى - به تصوّر اين كه شايد ايشان ملاحظهى ديگر روحانيون را مىكند، امّا بالاخره آنجا هم نرفت. يكى از رؤساى محل كه شخصيتى بالاتر از سايرين داشت، معروف به آقا محمد قلعهاى ، گفته بود: من يك پوستين گرانبها براى ايشان هديه بردم. پس از آن، احترامى كه قبلاً به من در مقام ردّ سلام مىنمود، كاهش داد.»
مير سيّد على دُرچهاى، فرزند سيّد مرتضى نقل مىكند: »در ايّام قحطى، روزى مادرمان نزد آقا آمد و گفت: بچهها گرسنهاند و چيزى در خانه نيست. آقا سر از كتاب بلند كرد و گفت: خداوند درست مىكند. اين تقاضا مكرر شد. سپس پدرم مرا خواستند و فرمودند: سيّد على آن مجمعه مسى را به سده ببر و بفروش و گندم و آرد تهيه كن تا براى بچهها نان بپزند. من غرق فكر شدم كه اين كار با وضاع قحطى چگونه ممكن مىشود و بالاخره گريه افتادم كه فقط از ظروف همين را داريم و چقدر براى ما مشكل شده كه ناچار به فروش آن در اين شرايط هستيم. پدرم سر بلند كرد و حال مرا ديد، به من گفت: سيّد على، ناراحت نباش آن روزى كه خداوند اين مجمعه را نصيب ما كرد، براى چنين روزى بوده است. هنگامى كه خواستم خود را (براي رفتن به سده و فروش مجمعه) آماده كنم درب خانه را زدند در را باز كردم، ديدم بقچهاى نان و گوسفند پخته در ديگ آوردند و به اين صورت مسئله (فروش مجمعه مسي) حل شد.»
تحصيل در مكتبخانه
او با اندوختههايى از آغوش پدر و دامن مادر كه خود مجموعهاى از كمالات اخلاقى بود طبق آداب و رسوم آن زمان راهى مكتبخانه شد. سيّد محمّدباقر در هفت سالگى از مرحوم «ملا محمود» مكتبدار دلسوز قصبهى درچه تحصيلات را فرا گرفت و به يارى حافظه و استعداد كمنظير خود و نيز مساعدت محيط علمى و دينى آن خانهى پربركت و تشويقهاى پدر فاضل و دانشمندش نبوغ خود را نشان داد. وى در كمترين زمان و برخلاف معمول و برخلاف ساير همكلاسان از قرآن آغاز كرد و آموختن آن را سريع به پايان برد. آنگاه كتابهاى گلستان سعدى، ترسل، نصاب و غيره را گذراند و از آموختن رياضيات و حساب سياق و خلاصه آنچه كه متداول در مكتبخانهها بود فارغ شد. جهش علمى سيّد محمّدباقرنسبت به ساير همكلاسان باعث شد كه ملا محمود، پدر(سيّد مرتضى) را خواست و با صراحت به او گفت: «او از نظر حافظه و استعداد نه تنها بر همه فرزندانت، كه بر دودمانت برترى دارد و آيندهاش بسيار درخشان است.»
هنوز دو سال از تحصيل سيّد محمدباقر در مكتبخانه نمىگذشت، كه به پيشنهاد مكتبدار و نظر مساعد پدر آن جا را ترك كرد و در پاى مسند درس پدر دانشمند خود زانو زد و ادبيات عرب را نزد وى فرا گرفت و آن گاه به فراگيرى فقه و اصول و در ضمن آن خودسازى و تهذيب نفس پرداخت. ديرى نگذشت كه سيّد محمدباقر دُرچهاى محيط درچه را براى تلاشهاى علمى خود كوچك ديد و در سن سيزده سالگى راهى اصفهان گرديد.
ورود به حوزهى علمى، معنوى اصفهان
او پس از تحصيل مقدمات و قسمتى از فقه و اصول در مكتب پدر، به حوزهى علميّهى اصفهان رو آورد و در مدرسهى نيمآورد (نيمآور) اصفهان، در كنار برادر بزرگوارش آيتاللّه سيّد محمّدحسين موسوى(محدّث) سكونت گزيد و در آنجا به كسب علم همّت گماشت. مدرسهى نيمآورد علاوه بر اين كه از عصر صفوى تا بحال بطور مستمر به عنوان يك مركز علمى پربركت به شمار مىآيد از نظر زيبايى و هنر نيز جلوهى ويژهاى دارد.
آمادگى در تعليم و تعلّم
بيش از يك سال از اقامتش نگذشته بود كه تدريس فقه و اصول(سطح) را شروع كرد. وى با برخوردارى از هوش سرشار و حافظهاى قوى در رشتههاى مختلف علمى از محضر علماى اصفهان بهرهها گرفت و خيلى زود به عنوان يكى از پرتلاشترين و بااستعدادترين طلبهها شهرت يافت. از سوى ديگر به خاطر استعداد و توانايى كمنظيرش، در هر علمى از علوم حوزوى كه وارد مىشد در اندك مدّتى به حدّ تخصّص و استادى در آن پيش مىرفت و مىتوانست، پس از چند روز همان درس را براى جمعى از طلاب تدريس كند. وى تقريباً تمام اوقات شبانهروز خود را با تحصيل و تدريس و مطالعه پر مىكرد. گويند در آن زمان، مرحوم سيّد محمدباقر با همين سن كم زبانزد طلاب و علماى حوزهى اصفهان شده بود. آنها مىگفتند: عجيب است كه سيّد محمدباقر با آن كه چندان سنّى ندارد و هنوز جوانى بيش نيست حوزهى درس گرم و پربارى دارد.
آنچه كه بيشتر زبانزد طلاب و علماى حوزهى اصفهان بود، نوع بيان و تدريس سيّد محمّدباقر بود. او ابتدا مطالب را دستهبندى مىكرد و سپس بحث را كاملاً مىشكافت. شايد همين شيوهى تدريس او بود كه همهى شاگردانش(به قول مرحوم شهيد آيتاللّه عطأاللّه اشرفى اصفهانى) يا مجتهد مسلّم بودند و يا مرجع تقليد.
استادان حوزهى اصفهان
اساتيد مبرّز آقا سيّد محمّدباقر دُرچهاى در حوزهى اصفهان عبارت بودند از:
۱- ميرزا ابوالمعالى كلباسى(۱۲۴۷ – ۱۳۱۵هـ.ق.): وى فرزند علاّمه آية اللّه حاج محمدابراهيم كلباسى است.
۲- ميرزا محمّدباقر موسوى خوانسارى ، مير سيّد محمدباقر، چهارسوقى(متوفى ۳۱۳هـ.ق.): او درفقه و اصول و ادب و رجال استادى مسلّم و محقّقى عالىمقام است ولى اشتهار اوبيشتر بواسطهى كتاب معروف و نفيسش(روضاتالجنات فى احوال العلمأ والسادات) است.
۳- حاج شيخ محمّدباقر نجفى(متوفى ۱۳۰۱هـ.ق.): پسر شيخ محمّدتقى صاحب كتاب هداية المسترشدين كه در اواخر عمر يگانه شخص متنفذ در ولايت اصفهان واز جمله پيشوايان روحانى طراز اوّل ايران و غير محسوب شده است. از جمله نيكوترين كارهايش آن كه در سالهاى قحطى ۱۲۸۸ق. تقريباً معادل جميع مايملك خود را استقراض نمود و در ميان فقراى اصفهان و نواحى تقسيم كرد و جان هزاران بينوا را از مرگ سياه قحطى رهانيد.
۴- ميرزا محمّدحسن نجفى اصفهانى( ۱۲۳۷- ۱۳۱۷هـ.ق.): ميرزا محمّدحسن نجفى عالمى بزرگ و فقيهى نامور و در زهد و تقوى بود، مرحوم ميرزاى شيرازى اعتماد تامى به او داشت كه اهل اصفهان هروقت از ايشان سؤال مىكردند به چه كسى رجوع كنند مىفرمود: به ميرزا محمّدحسن نجفى و خواص از ايشان تقليد مىكردند، وى امام جماعت مسجد ذوالفقار بود و عمر خود را صرف تحصيل و تدريس و تأليف و تصنيف و جواب استفتائات مىنمود.
هجرت به سوى حوزهى علوى
آقا سيّد محمّدباقر دُرچهاى پس از تلمّذ از محضر اين گونه شخصيّتهاى علمى و فرهيخته معنوى در اصفهان، با عشقى وافر راهى حوزهى مقدّس نجف اشرف گرديد، گرچه در آن زمان او خود به عنوان مجتهدى محقّق و مسلّم به شمار مىرفت و سفر در آن زمان مشقتهايى را به دنبال داشت لكن قصد وى تحصيل بيشتر علوم ظاهرى و باطنى در كنار بارگاه امام الموحدين على بن ابىطالب عليهالسلام بود. نخست به همراه دوست ديرين خود (آيتاللّه نائينى) به سوى روضهى مطهر حضرت امير مؤمنان عليهالسلام شتافت و دورى از بستگان و اقامت در شهرى غريب را با اين شيرينى معنوى و لذّت روحانى جبران نمود. او گنبد و گلدستههاى حرم نخستين فروغ امامت را مىديد كه چون نگينى نورانى بر انگشتر نجف نورافشانى مىكرد. پس از ورود به نجف و سكونت در مدرسهى صدر با توان و كوشش زايدالوصفى به ادامهى تحصيل پرداخت و به محضر اساتيد بزرگى راه يافت و بيش از چهارده سال متوالى در كلاسهاى درس اساتيدى چون ميرزا محمّدحسن شيرازى مشهور به ميرزاى بزرگ يا مجدّد (۱۲۳۰ - ۱۳۱۲هـ.ق.) ، آيتاللّه سيّد حسين كوه كمرى ، (متوفى ۱۲۹۱هـ.ق.)، حاج ميرزا حبيباللّه رشتى و علماى ديگر زانوى ادب زد و در عرض اين چند سال نهايت بهره را از محضر استادان نامى نجف برد. او در حالى كه بيش از چند ماه از تحصيلش در نجف نمىگذشت، بنا به تقاضاى جمعى از طلاب، خود به تدريس فقه و اصول پرداخت. در مدّتى كوتاه آوازهى تدريس آقا سيّد محمّدباقر بالا گرفت و با وجود استادان بزرگ اين شهر، درس ايشان در ميان طلاب نيز شهره و معروف شد. در سالهاى آخر اقامت در نجف ، وقتى مىخواستند فضل و عظمت علمى كسى را گوشزد كنند، مىگفتند فلانى از شاگردان سيّد محمّدباقر دُرچهاى يا آخوند خراسانى است. اين دو استاد بالاترين محك و ملاك علمى طلاب در نجف بودند. علامه پس از چند سال اقامت، به اصفهان بازگشت.
بازگشت به اصفهان، اقامت و تدريس در مدرسهى نيمآورد
مرحوم آيتاللّه دُرچهاى وقتى از نجف به قصد افاضه به وطنش برمىگشت، به مدرسهى نيمآورد آمد و تا پايان عمر علمى خود آنجا را ترك نكرد. او دوران طلبگى ، دوران مرجعيت و استادى و دوران تجرّد و تأهل خود را تماماً در حجرهى مدرسه ىنيمآورد گذراند. پس از ازدواج، زن و بچهاش در درچه بودند و هفتهاى دو روز، پنجشنبه و جمعه را، پيش آنها بود و بقيهى هفته را در مدرسهى نيمآورد مىگذراند. درسهاى او نيز اكثراً در مدرسهى نيمآورد (نيم آور)، و در دو مَدرس جنوبى و شمالى همين مدرسه برقرار شد. حدود سه سال بعد، چون مَدْرَس مدرسهى نيمآورد، يعنى مَدرَس و حياط مقابل آن، گنجايش شاگردان را نداشت، به ناگزير چند درس را به مسجد نوى بازار برد . مدرسهى نيمآورد به واسطهى وجود وى و آخوند ملا عبدالكريم گزى رونق خاصى يافت و از اطراف و اكناف شهرها و روستاهاى دور و نزديك دانشجويان علوم دينى به محضرشان مىشتافتند و از خرمن انديشه شان خوشهها مىچيدند.
به جز تدريس در مدرسهى نيمآورد (نيم آور)، و مسجد نوى بازار اصفهان در مسجد بازارچه حمام وزير، نزديك دربامام ، امامت مىنمود.
تعدّد تدريس و شيوه آن
تدريس ايشان متنوع بود، اصول دين را از توحيد تا معاد و علوم فقهى تا اجتهاد را درس مىداد، سى و هشت سال به افاضت فقه، اصول، فلسفه و ساير علوم و رياضت به يك منوال و هيچگاه درسى را دقيقهاى تأخير و تعطيل روا نمىداشت، حتّى در دمى كه خبر فوت كسانش را به حضرتش اظهار مىداشتند، مشغول بود! در خصوص قناعتش همين بس كه به نانى و نان خورش مختصرى اكتفا مىكرد.
در رابطهى با چگونگى تدريس و پرورش شاگردان او آقا نجفى قوچانى در اثر ارزشمندش سياحت شرق آورده است: در (درس) آقا سيّد محمّدباقر دُرچهاى فقط فضلا جهت درس مىرفتند، دنيا در اطراف آن آقا پيدا نمىشد و درس او را همه مىنوشتند. بعد از برههاى كه از قوانين فارغ بوديم به اصرار همان شيخ (يكي از دوستانش) به درس خارج اين آقا (علامه سيد محمد باقر درچه اي) رفتيم. يك درس اصول و يك درس فقه و... مىنوشتيم ولكن بسيار مشكل بود. چون از شاگردهاى حاج ميرزا حبيباللّه رشتى بود خيلى مفصّل مىگفت.... هر درسى را صبح دو مرتبه تقرير مىكرد و عصر يك مرتبه، كه نصف شاگردها كه فراموش كرده بودند كه ما هم گاهى از آنها بوديم، عصر به تقرير سِيّم مىرفتيم. به عبارت ديگر روزى سه مرتبه هر درسى را مكرّرمىگفت.... و بسيار هم از مطالعه و فكر نمودن شب و روز زحمت مىكشيد. زندگى رامثل ساير طلبهها مىگذراند و محتاج به بازار نبود و اگر دو سه سير گوشتمىخواست، طلبهاى براى او مىخريد و فقيرانه به سر مىبرد و شبزندهدار بود وبسيار در درس و بحث خود زحمت مىكشيد. وقتى چند مرتبه در پنجشنبه و جمعهبه دليل بيمارى به ده نرفت، او را به مهمانى دعوت كرديم و در همان حجرهى ما، شبرا مىماند و مىخوابيد و شوخ بود.
استادى مسلّم در رياضيات، هيئت و طب
غير از رشتههاى منطق، معانى بيان و صرف و نحو، در مباحث جانبى و علوم ديگر نيز مورد توجّه بود. فقه و اصول، علم رياضى و هيئت و نجوم را نزد اساتيد بزرگ اين فن فرا گرفت، و در كمترين زمان تسلّط در اين علوم پيدا كرد و در حوزهى علميّهى اصفهان تدريس رياضى، هيئت و نجوم را آغاز نمود و شاگردانى ارزنده به خصوص در بحث تنجيم پروراند. در رشتهى رياضى، حساب و هندسه روز و رياضيات قديمه نظير خلاصْالحساب و ديگر كتب، رياضى قديمه را به شيوايى تدريس مىكرد. در پروراندن شاگردانى لايق در هر رشته يد طولايى داشت. مرحوم حاج شيخ محمّدباقر قزوينى متخصّص علم نجوم و هيئت كه گويند در اين رشته واقعاً استاد بوده، يكى از شاگردان مرحوم علاّمه سيّد محمّدباقردرچهاى، به شمار مىآيد. مرحوم قزوينى دردورهى زندگىاش بارها اشاره به شاگردى در نزد علامه دُرچهاى كرده است علاقهمندان به اين فن، افراد باذوق در تحصيل اين دانش اطراف او تجمّع مىكردند و از خرمن پرفيض دانش او بهرهها مىگرفتند.
در بحث هيئت و نجوم، چند آثار علمى از او به جاى مانده است. از جمله در يكى از مساجد درچه شاخصى، به روش مخصوص قرار داده بود، كه از نظر دانشمندان اهل فن قابل توجّه بود. همچنين ديوارهاى خانه شخصىاش -كه خود معماريش كرده بود- طورى طراحى شده بود كه ظهر و ساعات قبل و بعد از آن قابل تشخيص بود. شاخصى هم در همان منزل ترتيب داده بود كه برخى از علماى اين فن براى ديدن ديوارهاى خانه و آن شاخص مخصوص به دُرچه مىرفتند و اين دقّت نظر و ظرافت، مورد تعجّب همهى اهل فن قرار گرفته بود. آيتاللّه سيّد محمّدباقر محمدباقر دُرچهاى در فراگيرى فلسفه و عرفان پيشرفتى چشمگير داشت كه تكميل آن را به نجف موكول كرد. او از اساتيد اين فن نيز به خوبى بهره گرفت، به طورى كه از اساتيد مبرّز فلسفه و عرفان به شمار مىرفت.
از ديگر دانشهايى كه علاّمه در آن تخصص داشت علم طب بود. جدّيت او در اين علم تا بدانجا بود كه از او سؤال كردند، مگر مىخواهى فقط طبيب شوى؟ او جواب منفى داد و گفت نه، ولى «العلمُ عِلمان: علمالابدان و علمالاديان» از اين رو من فراگيرى علوم جسمى و علوم روحى(يا علوم دينيه) را به موازات يكديگر در حدّ توان و تسلّط به پيش مىبرم و چه مانعى دارد فقيه، طبيب هم باشد، و يا طبيب، فقيه هم باشد؟ آن گاه در تأييد نظر خود جمعى از علما و فقهايى را نام مىبرد كه ذوجنبتين بودند. او در اين رشته نيز چون ساير علوم به شكل چشمگير به پيش رفت، چنان كه در علم طب و قوانين طبى و طب سنّتى استادى قابل، و مورد توجّه بود. از طبيب
معروف اصفهان ميرزا ابوالقاسم گوگردى نقل شده، گاهى در مجالسى كه آقا سيّد محمد باقر حضور داشت و از قانون بوعلى ذكرى به ميان مىآمد، علاّمه عباراتى را از كتاب قانون از حفظ مىخواند و تحليل مى كرد و نظر خاص خود را هم بيان مى نمود كه موجب تعجّب حاضرين و اهل فن مى گرديد.
اشتياق به شعر و ادب فارسى
مرحوم استاد جلالالدين همايى از عشق و علاقهى استاد خود به شعر و ادب فارسى سخن مىگويد و مىنويسد: عصرها(حدود يك ساعت به غروب مانده) در ايوان شمالي مدرسه (نيم آورد)، مجلسى تشكيل مىشد مىنشستم، معمولاً در آغاز درس خطبهى حمد و ثناى مختصرى با غزلى مىخواند. وى به ديوان اشعار شعرا و به خصوص مثنوى علاقه خاصى داشت، مطالعه مثنوى در شبهاى تعطيلى و به هنگام خواب، جزو برنامهى هميشگى او بوده است.
جامعيت در بسيارى از علوم
آقا سيّد حسن مدرّس دربارهى تسلّط سيّد محمّدباقردُرچهاى به علوم مختلف گفته بود: «به اكثر علوم مسلّط بود و در همهى جهات جامع و مشابه اين جور افراد كم است، كه در اكثر علوم وارد و استاد باشد. روى هم رفته علامه مرد موفقى بود و مرجعى كمنظير، مرحوم علامه با توجّه به تخصّصى كه در علوم مختلفه داشت در حقيقت جامع اكثر علوم بود و همهى اين علوم، همراه با زهد و تقوا با حافظهاى كمنظير، در يك انسان جمع شده بود(رحمة اللّه عليه).»
تبحّر در علم تفسير و رجال
مرحوم آقا سيّد محمّدباقر دُرچهاى در تسلّط به علوم قرآنى و تفسير نيز يد طولايى داشت، ضمن اين كه در دانشهايى مانند علم رجال هم يك عالم رجالى محسوب مىشد.
تأثير اساتيد نجف
مؤلف «سياحت شرق» تأثير استادى چون مرحوم ميرزا حبيباللّه رشتى را در نحوهى تدريس علامه مؤثر دانسته است و مىنويسد: از ايراد و اشكال و وجود عديده بر رد هريك و اِن قُلت و قُلت در بين، كه در وقت نوشتن گاهى يكى دو وجه (آن) فراموش مىشد و گاهى ترتيب از حيث تقديم و تأخير از نظر مىرفت.....تقرير مىنمود.(۱۶۰)
خلاصه آن كه: افراد مستعد و طلاب و دانشپژوهان با استعداد به درس علامه دُرچهاى مىرفتند. و آن طلبههايى كه حوصله و آمادگى چندانى براى شقوق مختلف و فروع عديده نداشتند به اين درس نمىآمدند و اگر مىآمدند، چند روزى بيش نبود كه به قول علماى بزرگ از جمله آيتاللّه بروجردى ، آقا سيّد حسين و همچنين آقانجفى قوچانى ، سيّد محمدحسن، در درس علامه فقط فضلا راه داشتند.
مدرّس پرآوازه
از جمله دروس استثنايى و پرآوازهى آيتاللّه دُرچهاى كه جلوه و عظمت ويژهاى داشت تدريس اصول دين به طور اجتهادى بود. اين درس در روزهاى آغازين و آن هم نه به عنوان يك درس جانبى و حاشيهاى بلكه همرديف با درس خارج فقه، اصول و فلسفه و درسهاى ديگر گفته مىشد.
آيتاللّه سيّد عبدالحسين طيّب دربارهى استادش مىگويد:
»عمدهى فقه و اصول را در اصفهان ، خدمت مرحوم آية اللّه آقا سيّد محمّدباقر دُرچه اى بودم. تقريباً مدّت يازده سال مرتّب به درس اين بزرگوار رفتم، در اين مدّت، جدا از فقه و اصول، معارف و حقايق ديگرى را نيز از آن بزرگوار و استاد كامل آموختم. درست است كه ثمرهى ظاهرى اين يازده سال تحصيل مداوم خدمت ايشان، مرا به درجهى اجتهاد رسانيد، اما آنچه مهمّ بود، من از آن مرحوم، درس زندگى، اخلاق و شخصيت را فرا گرفتم.»
تدريس استاد از منظر شاگردان
حكيم فقيه مرحوم حيدرعلىخان برومند در مورد تدريس فقه منحصر به فرد دُرچهاى عقيده داشت كه: «فقه مرحوم علامه در دنياى شيعه، اگر نگويم بىنظير، بايد بگويم كمنظير بود. او در فقه ذوقيات منحصر به فرد داشت و ابتكاراتى از خود نشان مىداد كه در كمتر كتب فقهى به آن اشاره شده است و فقهاى معظم بندرت به آنها پرداختهاند. توجّه او به بعضى از ريزهكارىها و عنايت به بعضى فروع، انسان را به تعجّب وامىداشت. در دستنوشتههاى او گنجينههاى معظمى است كه در آن گوهرهاى قيمتى فراوان است، اين نوشتهها از غناى فكرى و پختگى انديشه و تلاش همهجانبه او برخوردار است.»
مرحوم آيتاللّه العظمى بروجردى نيز ضمن تدريس فقه، گاهى به ابتكارات و ذوقيات كم نظير او اشاره مىكرد و مىفرمود: «من چند جلد از نوشتههاى خطى استادمان مرحوم سيّد محمّدباقر دُرچهاى را كه در مباحث فقه و اصول و كلام به تقرير درآورده است، از فرزند ايشان آقا سيّد ابوالعلى گرفتم و چندين روز متوالى در آن مجلّدات تعمّق و بررسى كردم و پس از مطالعه هر مبحثى، بر استادم آفرينها گفتم و تحسينها كردم(رحمة اللّه عليه). تسلّط مرحوم دُرچهاى در فقه و اصول بيش از ساير رشتهها بود و مخصوصاً فقه استاد، قوى تر از اصول او بود.»
گفتنى است كه آيتاللّه بروجردى ، در هر دو درس فقه و اصول علامه شركت مىكردند. واعظ دانشمند آقا سيّد مرتضى برقعى كه از سخن دانان بزرگ و وعاظ مشهور زمان خود به حساب مىآمد در مجلس ختم فرزند ارشد آقا سيّد محمّدباقر دُرچهاى كه از سوى آقاى بروجردى در مدرسهى فيضيه قم، برپا شده بود منبر رفت و گفت: «امروزه اگر حوزههاى علميّه و جهان تشيّع و علماى شيعه و مراكز تشيع و تأليف و تصنيف كتب مختلف در شيعه تجديد قوا يافته و در سراسر عالم رونق ويژه دارد، از بركات آقاى بروجردى و مرهون تلاشهاى پىگير و برنامهريزىهاى مدبّرانه و زعامت اوست و همين آقاى بروجردى و دهها نفر ديگر همه دستپروردهى علامه دُرچهاى هستند.»
تأسف اهل علم نجف از بازگشت درچهاى به اصفهان
مرحوم آيتاللّه آقا سيّد حسين موسوى خادمى نقل كرده بودند كه: «در محضر آيتاللّه بروجردى بودم. ايشان از عظمت علمى استاد سخن مىگفتند و مىفرمودند:
من زمانى كه از اصفهان به نجف رفتم، طلاب نجف متأثر بودند و افسوس مىخوردند كه چرا درس مرحوم سيّد محمّدباقر دُرچهاى وقتى كه در نجف بود، آن طور كه بايد استفاده نكرده بودند.» سپس آقاى خادمى ادامه داده بود كه: «علما عقيده داشتند كه بعضى از مباحث فقهى مرحوم دُرچهاى، مثل معاملات و عبادات به مراتب از آقاى آسيّد محمّدكاظم طباطبايى يزدى، و آقاى آخوند خراسانى، آخوند ملا محمدكاظم، بهتر بوده است. در بعضىمباحث اصول هم، چون الفاظ و ادله عقليه و.... خيلى قوىتر از ديگران بود.»
بازار اصفهان تحتالشعاع شاگردان سيّد محمدباقر
در پايان جلسات درس آقا سيّد محمّدباقر ، بازار اصفهان با حركت دستهجمعى علما، چهره زيباترى داشت، وقتى كه درس به آخر مىرسيد و آقايان علما، مدرسهى نيمآورد يا مسجد نو را ترك مىگفتند، بازار از معمّمين موج مىزد، به گونهاى كه همه بازاريان و كسبه، مشتريان خود را رها كرده و به تماشاى صدها معمّم مىايستادند و مشتريان و عابران هم كنار مىرفتند تا راه را براى گروه طلاب باز كنند و خود هم نظاره گر آن صحنهى جالب باشند.
حضور مؤثر آية اللّه درچهاى در بحث علمى
يكى از مهمترين محافل علمى، فقهى اصفهان كه مبرّز بودن حوزهى علميّهى اصفهان به ويژه رتبهى آن را پس از حوزهى نجف اثبات كرد، مجلسى بود كه در منزل حاج آقا نوراللّه نجفى تشكيل شد و علماى اصفهان در آن حضور داشتند. در اين مجلس يكى از مدرّسين پرآوازهى نجف در آن زمان يعنى آية اللّه محمّدمهدى خالصى زاده(متوفى ۱۳۴۳هـ.ق.) با طرح مسايلى در مورد آزمودن مدرّسين و سطح علمى حوزهى اصفهان برآمد كه با جوابهاى ارزشمند سيّد محمّدباقر دُرچهاى و حاج آقا منيرالدين بروجردى مواجه شد.
مناظره چارهساز با دانشمندان اهل سنت و مسيحى
مرحوم آقا سيّد محمّدباقر دُرچهاى در محاورات، مناظرات و مباحثاتش آنچنان تبحّر و تسلّط داشت كه در گفتگوها ابتكار عمل را در دست گرفته و با منطق راستين و استدلالى قوى طرف را مجاب مىنمود. در اين باب سه مورد از مناظرات علامه دُرچهاى نقل شده است:
۱- مناظرهى آقا سيّد محمّدباقر دُرچهاى با يك كشيش مسيحى آشنا به مباحث
اسلامى و مسيحيت.
۲- مناظرهى علامه با بزرگترين عالم سنّى در مركز علم و دانش يعنى نجف اشرف
۳- مناظرهى علامه با يك مسلمان مطلع و قدرتمند در همه گونه مباحثات علمى.
مناظره با كشيش
اوّلين مورد مناظره با كشيشى است كه با بسيارى از طلاب علوم دينى به بحث مىنشست و كم كم اين گفتگوها باعث شد علما و طلاب به فكر افتادند تا شخصى قوى و وارد به كليهى مباحث اسلامى را از بين روحانيون برگزينند. مرحوم آيتاللّه آقانجفى شيخ محمدتقى، روزى از جمع طلاب سؤال كرد آيا در بين خودتان يك نفر زرنگ و مطّلع به مبانى اسلامى و آگاه به عقايد مسيحيان و مكاتب ديگر سراغ داريد تا او را براى بحث به جلفا بفرستيم؟ همهى طلاب حاضر پس از شور و ولوله و در گوشى صحبت كردن بِالاتّفاق عرضه داشتند: بهترين كس براى اين كار طلبهاى در مدرسهى نيمآورد به نام سيّد محمّدباقردُرچهاى فرزند سيّد مرتضى است، اگرچه جوان است و سنى از او نگذشته است ولى در مناظره يد طولايى دارد و اطلاعات جانبىاش نيز خيلى قوى است. بحث بسيار جالب بود بويژه راهى را كه سيّد محمّدباقر در ابتداى مناظره طى كرد، كشيش را متوجّه كرد او با شخصى مواجه است كه هم از حيث علمى از محتواى مسيحيت آگاه است و هم در علوم اسلامى نيز جامع و مسلّط و طريقه استدلال را بسيار خوب مىداند. استدلالهاى علامه در جواب كشيش چنان قوى و مستند و همهكس فهم بود كه همهى حاضران با نگاههاى معنىدار به كشيش خيره شده بودند، به نظر مىرسيد كشيش قانع شده است و ديگر حرفى براى گفتن ندارد بعد از اين جلسه كشيش با آقاى دُرچهاى رفاقت گرمى برقرار كرد و حتّى چندمرتبه با اطلاع قبلى در مدرسهى نيمآورد (نيم آور)، به حجرهى دُرچهاى آمد. بعد از مدّتى سيّد محمّدباقر عازم نجف شد و پس از چهارده سال درس و بحث در نجف به اصفهان مراجعت كرد، جالب آن كه كشيش جزو اوّلين دستهاى بود كه به ملاقات علامه آمد وبا او خيلى گرم گرفت و اين دوستى همچنان برقرار بود و گهگاه اين دو يكديگر راملاقات مىكردند و بحثهاى آرامى داشتند. اين مناظره تاريخى در كليساى وانك انجام شد.
نظم از مهمترين ويژگىهاى او
مرحوم آيتاللّه سيّد عبدالحسين طيّب يكى از دستپروردگان سيّد محمّدباقر در اين مورد مىگويد: مسألهى نظم در امور و تقسيم ساعات شبانهروز، براى كارهاى مختلف و برنامهريزى ايشان، زبانزد بود و در مورد نظم آن بزرگوار، همين را عرض كنم كه در مدّت يازده سال كه خدمت ايشان بودم، حتّى در يك جلسه درس غيبت نكردند و در اين مدّت هيچگاه، درس از من فوت نشد و در تمام مدّت، درس در ساعت معمول خود برگزار مىشد. اين نظم و انضباط استاد مسلّماً در شاگردان نيز، بىتأثير نبود. من، در طول زندگى، سعى كردم مانند استاد منظّم باشم. بعضى از آقايان طلبه، در مدرسه مىگويند كه: ما ساعتهاى خود را با رفت و آمد شما منظّم مىكنيم. مىدانيم چه وقت براى درس مىآييد، چه ساعت براى تجديد وضو و چه هنگام مدرسه را ترك مىكنيد.
تأثير انضباط استاد بر شاگردان دانشمند بزرگوار، حجتالاسلام والمسلمين آقاى صهرى واعظ (ره)، كه در مجلس ختم آيتاللّه حاج ميرزا علىآقا شيرازى يكى از شاگردان سيّد محمّدباقردرچهاى، سخن مىگفت، به مناسبت جلسه، به بحث از استاد او يعنى علامه دُرچهاى و يكى از خصوصيات بارز اخلاقىاش پرداخت و گفت: در سالهاى آخر زندگى، در مسير حركت علامه از دُرچه ُرچه، تا اصفهان و بالعكس و مدرسه و مسجد، تمام بازاريان و اهال كوچه و خيابان بعضى كارهاى خود را با حركت علامه و زمان رفت و آمد او تنظيم مىكردند و همه مىدانستند كه الان كه علامه را در فلان نقطه زيارت كردند، ساعت دقيقاً فلان وقت را نشان مىدهد. در حوزهى درسى، تدريس در زمان معين شروع مىشد و در دقيقهى معيّن به پايان مىرسيد و علامه مطالبى را كه در نظر گرفته بودند كه در آن ساعت معيّن بگويند، مىگفتند: به طورى كه نه مطلب كم مىآمد و نه به وقت كلاس اضافه مىشد، دقيقاً اندازهى درس با اندازهى وقت منطبق بود. در جايى ديگر آقاى صهرى مىفرمود: ما طلاب مدرسهى نيمآورد كارهايمان را با ورود و خروج و شروع و ختم درس علامه تنظيم مىكرديم. بارها تجربه كرديم كه وقتى عصر روز جمعه، بيش از بيست كيلومتر راه را با الاغ از دُرچه تا اصفهان مىپيمودند و در مسير راه، ارادتمندان هم ايشان را زيارت مىكرند و به ايشان تبرّك مىجستند، وقتى ته عصاى ايشان به سنگ دهليز درب ورودى مدرسهى نيمآورد (نيم آور)، مىخورد و كلمه «لا اله لاّ اللّه» و يا «لا حول و لا قوْ الاّ باللّه العلى العظيم» را از زبان ايشان مىشنيديم، ساعت زمان معيّن را نشان مىداد و عجيب است كه ايشان ساعتى در جيب نداشت و به ساعت نمىنگريست و در عين حال كارها با نظم دقيقهاى انجام مىداد. ايشان به نقل از آيتاللّه العظمى بروجردى مىفرمودند: «نظم استاد ما مرحوم سيّد محمّدباقر دُرچهاى و برنامهاش كمسابقه بود.»
اهتمام به درس
آيتاللّه سيّد محمّدباقر دُرچهاى براى حفظ مجلس درس در برابر هر پيشامدى خم به ابرو نمىآورد و كار خود را با دقت وصفناپذيرى انجام مىداد مرحوم استاد جلالالدين همايي باب آورده است: بر سر درس بوديم و استاد به سخن مىپرداخت. ناگهان مردى روستايى از اهل محل آقا، در حاشيهى مجلس درس پيدا شد و شروع كرد جويده جويده به تمجمج مطالبى را عنوان كردن، ناگهان استاد سر خود را بلند كرد و گفت: والده مرحومه شدهاند؟ خدا بيامرزدشان، مرد روستايى به اشارهى سر پاسخ مثبت داد، همه فهميدند كه استاد مادر خود را از دست داده است، ولى درس همچنان ادامه يافت و البته پس از ختم درس، آقا رفت به وظيفهى خودعمل كند.
مرحوم آيتاللّه سيّد عبدالحسين طيّب مىفرمودند: در جلسهاى كه جمعى از علما و روحانيون براى يك امر مهم كشورى تشكيل داده بودند از مرحوم دُرچهاىنيز دعوت شد و وجود ايشان نيز ضرورت داشت، زمان جلسه بعدازظهر جمعه بود وآقاى دُرچهاى بايد طبق برنامه از دُرچه به اصفهان مىآمد و در جلسهاى كه در خانه يكى از علما در پشت مسجد شاه (جامع عباسى)، تشكيل مىشد شركت مىكرد، گرچه هنوز ساعتمقرّر و موعد نرسيده بود، و به نظر بسيارى بعيد بود كه اين پيرمرد ۷۰ ساله بتواند با الاغ اين مسير بيست كيلومترى را با توجّه به وضع برف و يخبندان از درچه به اصفهان طى كند، وى در حوالى نصرآباد به سبب بدى هوا ناچار گرديد از الاغ پياده شوند و الاغ را به يك نفر بسپارد و خود در همان شدّت بارش برف، پياده به راه ادامه دهد. بدين ترتيب آقا سيّد محمّدباقر ، با وجود سختى راه سر وقت در جلسه حاضرشد.
آيتاللّه شيخ محمدباقرزند كرمانى كه از نخبگان عصر خويش بود و همواره درامور بويژه مسايل علمى از محضر علامه دُرچهاى بهره مىبرد فرموده بود: مرحوم استادم سيّد محمّدباقر خيلى در كارهايش منظّم و مرتّب بود. من از شاگردان او بودم. درس را منظم و با ترتيب بيان مىكرد. مقيّد بود به رديف بحث را شروع كند و به پايان برد ابتداى بحث چيست؟ مقدمه كدام است؟ مثال از كجا نقل شده؟ نتيجه آن چيست؟ نظريه ديگران و بالاخره نظر خودش و مطلب جديد، همه بايد روى نظم گفته مىشد و مطالب هرگز نبايد تقدّم و تأخرش به هم مىخورد و از اين رو رؤوس مطالب را براى ترتيب و نظم تدريس، يادداشت مىكرد، هرچند احتياجى به آن يادداشت نمىشد.
تدريس و بحث علمى در ماه مبارك رمضان
استاد ارجمند آقاى سيّد احمد مرتضوىمىفرمود، يك بار ملاقاتى با يكى از شاگردان سيّد محمّدباقر به نام آقاى شيخ محمّدحسين اشنى داشتم، او گفت نزديك ماه مبارك رمضان، به آقا(سيّد محمدباقر) گفتيم به ماه رمضان رسيديم چكار مىكنيد، گفتند: مىرويم تبليغ، ايشان فرمود من براى اين ستون ها درس مىگويم، گفتيم: نمىشود و طلبهها صدمه مىخورند .(يعني در صورت عدم وجود طلاب درس از دست آنها مىرود) آقا گفتند: «من درس «جبر و فويض» را مىگويم و مدّتى است مىخواهم بگويم و امكانپذير نشده است«، بالاخره تصميم گرفتيم در درس ايشان حاضر شويم وقتى وارد مدرسه شديم ديديم در آن جلسهى بحث آقا به قدرى جمعيت آمده است كه ديگر جاى ما و بقيّهى طلاب نيست، همه آمده بودند، آقا اين بحث را شروع كردند و يك ماه طول كشيد.
ورع و مراقبت
آيتاللّه شيخ احمد فياض (ره) كه خود يكى از استوانههاى علمى و معنوى اصفهان بود دربارهى مراقبت و پرهيز از لغوگويى استاد خود مىگويد: مرجعيّت به عهدهى ايشان بود. وى مرد بسيار نزيه و مواظبى بود. طلاب هراس داشتند كه نزد ايشان سخن لغوى بگويند. حوزهى درسش پرحرارت بود. صبحها در مسجد نو (بازاراصفهان)، درس فقه و اصول مىگفت و عصر هم براى افرادى كه نبودند يا درست درس را نفهميده بودند همان درس را تكرار مىكرد.
تأثيرات معنوى استاد بر شاگردان
مرحوم قدسى نيز در مقدمهى رسالهى ارزشمند شعوبيه در خصوص زهد و تقواى علامه دُرچهاى آورده است: »حالات و رفتار اين بزرگوار و مراتب زهد و قدس و تقواى كمنظير او همواره درتربيت اخلاقى دانشوران بااستعداد تأثير شگرف و ژرف داشت.» زمانى كه نگارنده اين سطور به مناسبت بزرگداشت عارف والا مقام حاج ميرزا على شيرازى در مدرسهى نيمآورد (نيم آور)، خدمت مرحوم آيتاللّه شيخ حيدرعلى محقّق رسيدم خاطراتى را از ايشان نقل فرمودند كه: روزى مرحوم آيتاللّه حاج سيّد محمدباقر دُرچهاى در جلسهى درس، مطالبى فقهى را بين شاگردان مطرح كرده، خطاب به آنان گفته بود: اين مسأله را كجا ديدهايد؟ همه مُهر سكوت بر لب زده بودند. مرحوم حاج ميرزا علىآقا شيرازى نيز در جلسه درس حضور داشت و سخنى بر زبان نياورد، ولى پس از پايان درس كه آيتاللّه دُرچهاى به طرف حجره خويش مىرفت همراه ايشان به محل اقامت استاد رفت و جاى آن مطلب مورد سؤال و نشانى آن مسأله را كه از شاگردان پرسيده بود، به مرحوم علامه گفت. مرحوم سيّد محمّدباقردُرچهاى فرموده بود: شما كه از اين نكته و مأخذ آن باخبر بودى، چرا در جلسه درس و جمع طلاب نگفتى؟ مرحوم شيرازى جوابى نداده و سكوت اختيار كرده بود.
بىاعتنايى به ظواهر و سيل وجوهات
ايشان حتىالامكان مايل نبودند وجوهات(كه امانت است) به ايشان داده شود، ولى اين سخن را به زبان نمىآوردند و اظهارش را خلاف مىدانستند و اگر كسى مىآورد، و به خصوص اگر كسى اصرار مىكرد عدم دريافت را خلاف مىشمردند. وجوهات را عمدتاً به مدرسهى نيمآوردمىآوردند و آنجا به ايشان مىپرداختند. بارها ديده مىشد كه افرادى با وجوهات كم يا كلان، كنار ايوان حجره ايشان(به طورى كه از داخل حجره ديده نشوند) نشسته و يا ايستاده، ساعاتى را منتظر مىماندند تا ايشان از حجره بيرون آيد و وجوهات را دريافت كند.
سخن استاد همايى در باب زهد علامه
»آن بزرگ در علم و تقوا آيتى بود عظيم و به حقيقت جانشين پيغمبر اكرم صلىاللّه عليه و آله و ائمه معصومين عليهمالسلام بود، در سادگى و صفاى روح و بىاعتنايى به امور دنيوى فرشتهاى بود كه از عرش به فرش فرود آمده و براى تربيت خلايق با ايشان همنشين شده است. مكرّر ديدم كه سهم امامهاى كلان براى او آوردند و دينارى نپذيرفت با اين كه مىدانستم كه بيش از چهار پنج شاهى پول سياه نداشت. وقتى سبب را مىپرسيدم مىفرمود: من فعلاً مقروض نيستم و خرجى فرداى خود را هم دارم و معلوم نيست كه فردا و پسفردا چه پيش بيايد. بنابراين اگر سهم امام را بپذيرم ممكن است حقوق فقرا تضييع شود. گاهى ديدم چهارصد، پانصد تومان كه به پول امروزى چهارصد و پانصد هزار تومان بوده برايش سهم امام آوردند و بيش از چند ريالى كه مقروض بود قبول نكرد.»
او فقط بخشى از وجوهات را مىپذيرفت
آقاى سيّد حسن مدرّس اصفهانى نقل مىكرد: «در سالهاى آخر عمرش(حدود ده سال) مرجعيت در ايران منحصر به او بود. و با اينكه فقط بخشى از وجوهات را مىپذيرفت و هميشه وجوهاتى نزد او وجود داشت. با اين حال در نهايت فقر و سادگى زندگى مىكرد و همهى عمر خودش را با نان و ماست، نان و لبو، نان و سكنجبين آب زده و لباس كرباسى به سر مىبرد. زن و فرزند را به سادهزيستى و قناعت عادت داده بود و آنان به روش او راضى و خوش و قانع بودند و دو چيز بعد از وفاتش بين خاص و عام به ويژه روحانيون ورد زبانها شد: سادهزيستى در تمام ابعاد زندگى و در همه عمر و چيزى بعد از خود نگذاشتن و نداشتن.»
ميزان ارادت به اهلبيت عليهمالسلام و توسّل به آنها
مرحوم علامه دُرچهاى به طور كمنظيرى عاشق و دلباختهى ائمه اطهار عليهمالسلام بود و در تمام احوال به ويژه هنگام مشكلات به آنها توسّل مىجست ضمن اين كه اكثر شاگردان سيّد محمدباقر از شدت علاقه و ارادت استاد خود به ائمه اطهار عليهمالسلام سخن گفتهاند مانند آىْاللّه العظمى بروجردى ، آىْاللّه سيّد محمّدرضا خراسانى، آية اللّه حاجآقا رحيم رباب و آية اللّه سيّد عبدالحسين طيّب وشاگردان او چه آنها كه نام برده شد و يا امثال حاج ميرزا علىآقاشيرازى، آقا سيّدجمالالدين گلپايگانى، شهيد سيّد حسن مدرّس همه از ارادتمندان، علاقمندان ومروّجان فرهنگ اهل بيت عليهمالسلام بوده اند.
علامه در زمان مرجعيّتش با توجّه به علاقهى وافرى كه به نقل حديث و ذكر اخبار آل محمد صلىاللّه عليه و آله و روضه امام حسين عليهالسلام داشت همه ساله ايام و ليالى قدر و شب عاشورا خود منبر مىرفت و پس از نقل احاديث در مورد مصائب اهلبيت عليهم السلام هم خود گريه مىكرد و هم مستمعين به شدّت مىگريستند.
نهايت وارستگى
استاد جلالالدين همايى(ره) مىفرمايد: اگر احياناً لقمهاى شبههناك خورده بود، برفور انگشت در گلو مىكرد و همه را برمىآورد. و اين حالت را مخصوصاً خود يك بار به رأى العين ديدم. ماجرا از اين قرار بود: يكى از بازرگانان ثروتمند، آن بزرگوار را با چند تن از علما و طلاب دعوت كرده بود. سفرهاى گسترده بود، از غذاهاى متنوع با انواع تكلّف و تنوع. آن مرحوم به عادت هميشگى مقدار كمى غذا تناول كرد. پس از آن كه دست و دهانها شسته شد، ميزبان قبالهاى را كه مشتمل بر مسألهاى كه به فتواى سيّد حرام بود براى امضا حضور ايشان آورد. وى دانست آن ميهمانى مقدمهاى براى امضاى اين سند بوده و شبههى رشوه داشته است رنگش تغيير كرد و تنش به لرزه افتاد و فرمود: من به تو چه بدى كرده بودم كه اين زقّوم را به حلق من كردى؟ چرا اين نوشته را پيش از نهار نياوردى تا دست به اين غذا آلوده نكنم؟ بس آشفتهحال برخاست و دوان دوان به مدرسه آمد و كنار باغچهى مدرسه مقابل حجرهاش نشسته و با انگشت به حلق فرو كرد و همه را استفراغ كرد و پس از آن نفس راحتى كشيد.
در عصر شكوفايى حوزهى علميّهى نجف، در آن جا معروف شده بود كه مرحوم آقا سيّد محمّدباقر در دو جهت بىمانند است: يكى در سختى زندگى و قناعت و تهىدستى و ديگرى در پركارى در امر تحصيل و جدّيت و مداومت شبانهروزى. وى در حجرهاى كه ذكر آن رفت بجز دو شب كه به درچه مىرفت(در هفته) بقيه شبها را در مدرسهى نيمآورد (نيم آور)، مىماند مرحوم همايى مىنويسد: ده دوازده سال متوالى ملازم خدمت او بودم و اكثر اوقات چاى اوّل شب و هنگام سحر و احياناً پخت و پز او را كه مخصوص ايّام كسالت او بود من مباشرت مىكردم. در هنگام سلامت غذايش بسيار ساده بود و نان خورش شام و ناهار او يا پياز و سبزى بود يا دوغ و سكنجبين.
قوّت حافظه
در اين مورد آيتاللّه حاج آقا حسن مدرّس اصفهانى ، گفته است: علامه دُرچهاى از نظر حافظه و قدرت استعداد در قرون اخير و حتّى در دودمان مرحوم ميرلوحى درعصر صفويه و خاندان سادات درچه به اين ميزان نداشتهايم.
مرجعيّت و اعلميّت درچهاى
آيتاللّه سيّد اسماعيل صدر كه از مراجع تقليد جهان تشيّع به شمار مىآمد، در اواخر عمر به كاظمين مراجعت نمود و در آن مكان مقدس چشم از جهان فرو بست با رحلت اين عالم شيعى، مرجعيّت تقليد مردم اصفهان و سپس نقاط ديگر كشور ايران به آيتاللّه العظمى سيّد محمّدباقر دُرچهاى رسيد كه ايشان با داشتن رسالهى عمليه مرجعيّت داشت.
به طورى كه در ايران و عراق مرحوم سيّد محمّدباقر را استوانهى سِترگ دانش و تقوا، و اسوهى فرزانگى و فرهيختگى و از مبرّزترين چهرههاى فقهى عصر و مرجع
معظم تقليد به حساب مىآوردند.
آيتاللّه شهيد اشرفى اصفهانى فرموده است كه: در زمان مرحوم علامه سيّد محمّدباقر دُرچهاى با اين كه علماى بزرگ زيادى در شهرهاى ايران به خصوص اصفهان كه مركز حوزهى علميّهى ايران بود، وجود داشتند ولى اغلب از خود رسالهاى نداشتند. زيرا در مقايسهى خود با مرحوم دُرچهاى نه تنها مدعى اعلميّت نبودند، بلكه به خود اجازهى تأليف رساله هم نمىدادند. فقط دو نفر از علماى آن زمان(آن هم بنا به درخواست و اصرار زياد شاگردانشان) صاحب رساله بودند كه يكى علامه فقيه سيّد محمّدباقر دُرچهاى بود و ديگرى مرحوم شيخ محمّدحسينفشاركى، فشاركى; البته مرحوم فشاركى هم خودش مستقلاً رسالهاى نداشت، بلكه حاشيهاى بر رسالهى برادرشان مرحوم شيخ محمّدباقر فشاركى نوشته بود. از سخن مرحوم اشرفى استفاده مىشود كه رساله و مرجعيت علامه بر اساس ميل و خواسته ايشان نبوده، بلكه بنا به اصرار شاگردان ايشان بوده است. در جاى ديگر مىفرمايند: اصلاً علامه دُرچهاى در اين واديها و در اين فكرها كه رساله و يا عنوان مرجعيّت داشته باشد نبود، بلكه اين مسائل عموماً از جانب شاگردانش بر ايشان تحميل مىشد.
باز هم از مناقب اخلاقى
مرحوم همايى براى منوچهر قدسى بيان مىكند: وقتى يكى از شاگردان، مُهر آقا را جعل كرده، استفاده يا سأ استفادههايى نموده بود، براى ما بسيار سنگين بود كه فردى گستاخ با ازهد و اتقاى زمان چنان بىپروا رفتار كند! به حكم غيرت و حالت جوانى با چند تن از طلاب مقيم مدرسه كه در بين آنان يكى دو نفر از فرزندان آقا هم بودند دست به دست هم داديم و آن شاگرد بدكردار را به باد كتك گرفتيم، آقا از كم وكيف ماجرا آگاهى يافت. آن فرد را كه احتمالاً احتياج و فقر مالى او را به انحراف كشانيده بود خواست و شروع به نصيحت او نمود و با ما كه فكر مىكرديم در حمايت از آن مرجع عالىمقام كار مهمى كردهايم، شروع به انتقاد و ملامت كردن نمود كه چه كسى به شما اجازهى ضرب و شتم داد؟ حالا برويد وضو بسازيد و بياييد توبه كنيد. به دستور عمل كرديم و در حجرهى خود آقا گرداگردش نشستيم و آقا با آهنگى كه از اضطراب و هيجان مىلرزيد شروع به جارى كردن صيغه توبه بطور شمرده شمرده نمود و ما با او تكرار كرديم: «استغفراللّه ربى و اتوب اليه»
تكريم و احترام به اهل منزل
از جمله خصوصيات اخلاقى مرحوم علامه دُرچهاى آن بود كه ايشان تقيّد داشت از دو شبى كه در طول هفته، در دُرچه، نزد خانواده به سر مىبرند، حداكثر بهره گرفته شود. از همين رو تأكيد مىكردند كه به هنگام صرف شام، ناهار و صبحانه تمام افراد منزل از دختر و پسر، همسر و عروس و احياناً داماد گرد هم باشند و بگويند و بشنوند و سؤال كنند. ايشان ضمن پاسخگويى به پرسشها، به تناسب بحث، چند نكتهى اخلاقى و تربيتى نيز مىگفتند و در همان رابطه داستانى شيرين و شنيدنى بيان مىكردند و سعى داشتند حتىالمقدور و در باب محبّت اهلبيت عليهمالسلام و اطاعت از آنان نكاتى را متذكّر شوند.
پاسخ قاطع
علامه دُرچه اى سؤال افراد را تا آنجا كه حضور ذهن داشت، بىدرنگ، صريح، كوتاه و محكم پاسخ مىداد و اگر در موردى، مختصر ترديدى داشت، آن را هم صريح و سريع به بعد حواله مىداد و اگر پرسشى را به بعد وامىگذاشت كه معمولاً در مسايل سياسى و اجتماعى بود و نظرش آن بود كه در جوانب آن سؤال سياسى و اجتماعى تحقيق كند و سپس پاسخ گويد، گرچه به طور كلّى كمتر اتّفاق مىافتاد كه پاسخ سؤالى را به بعد واگذارند.
استاد جلالالدين همايى آورده است: «لطف و اعتماد آن بزرگوار در حق بنده به حدى بود كه جواب استفتاهايى را كه از او مىشد به من محوّل مىفرمود. البته هميشه بعد از نوشتن استفتأ صورت نوشته را به دقت مىخواند و اگر نظرى در عبارت يا مطالب آن داشت به اصلاح مىآورد. جواب اكثر استفتاهايى را كه در اواخر عمر از او شده به خط من است. مُهر اسم خود را به هيچ كس حتّى فرزندانش نمىداد. به دست من مىسپرد تا پاى استفتاها و اسناد شرعى كه اجازه مىفرمود بزنم.»
توصيف دستپروردگان، از مربى خود البته شاگردان علامه دُرچه اى هم چه در زمان حيات وى و چه پس از آن همواره قدردان زحمات و محبّتهاى او بودند از جمله آية اللّه العظمى بروجردى در يكى از ملاقاتهاى خود با بعضى از فرزندان آن مرحوم فرموده بود: «من و شما همه فرزند يك پدريم، منتهى شما فرزندان روحانى و جسمانى او هستيد، و من تنها فرزند روحانى پدر شما هستم، و پدر شما دربارهى من خيلى زحمت كشيده به طورى كه وقتى از اصفهان و از محضر ايشان به نجف اشرف ، مشرّف شدم خود را خيلى نيازمند اساتيد بزرگ آنجا نمىديدم......» از ديگر دانشآموختگان محضر پرفيض آقا سيّد محمّدباقر، عالم عارف و پارساى دانشمند آية اللّه حاج شيخ غلامرضا يزدى معروف به فقيه خراسانى(متوفى ۱۳۳۸ ش.) است. وى نيز همواره با اشتياق از استاد خود تجليل كرده و درس او را بسيار دقيق، عميق و دلنشين دانسته است.
وسواس ممنوع
يك روز به مرحوم دُرچه اى گفتند يكى از شاگردان در وضوسازى از خود وسواس نشان مىدهد. ايشان گفته بود: «آن فرد بيايد و وضو بگيرد بعد كه در حضور استاد وضو گرفته بود، آقا سيّد محمّدباقر دُرچهاى فرموده بود: حالا نمازت را بخوان ببينم! او هم نماز ظهر و عصرش را اقامه نموده بود. چون نمازش خاتمه يافت طلبهها گفتند: آقا ايشان مىرود وضويش را تكرار مىكند و نمازش را اعاده مىنمايد. آية اللّه دُرچهاى گفته بود: وى را در حجره نگه داريد تا آفتاب غروب كند و وسواس از سرش بيفتد.»
آقاى مرتضوى از مرحوم عمويش آيتاللّه سيّد محمدمهدى(و همچنين يكى ازعلماى اصفهان) نقل مىكند كه: »يك روز شخصى كه خود را خيلى به علامه نزديك مىدانست و خودش را خودمانى قلمداد مىكرد، در حضور آقا عرضه داشت كه من گندمهاى يك يتيم را، به دليل اين كه كيسه كافى در دسترس نبود، روى گندمهاى خودم ريختم، اندازه گندمها تقريباً معين و مشخص بود و بنا دارم آن را بعداً به طور تخمين جدا كنم، به نظر شما اشكالى كه ندارد؟ سخن آن شخص كه به اينجا رسيد، آقا بر خلاف انتظار طرف، يك مرتبه عصبانى شد و با حالت تغيّر و فرياد گفتند: چرا روى هم ريختى؟ چرا گندمها را مخلوط كردى؟ خلاف انجام دادى. و بعد دستور دادند سهم مزبور از اموال جدا شود.»
شاگردان علامه سيّد محمّدباقر
بىشك يكى از دستاوردهاى بزرگ علماى اسلام به ويژه دانشمندان شيعه پرورش شخصيتهايى بوده كه نه تنها در بُعد علمى بلكه از حيث عملى و معنوى سرآمد بوده و در جهت تقويت اركان دين و حفظ شريعت و تقويت فرهنگ عترت گامهاى ارزشمندى برداشتهاند مرحوم آيتاللّه العظمى سيّد محمّدباقردُرچهاى نيز يكى از آنان است كه علاوه بر سير و سلوك و تقواى وجود به منزلت والاى علمى نائل آمده و در اين راستا نيز در پرورش عالمان توانمند و وارسته موفّق بود و گامهاى ستوارى را برداشته است در اين بخش به برخى از شاگردان والامقام اين علامه بزرگ اشاره نماييم:
- سيّد ابوالحسن اصفهانى
- سيّد حسين طباطبايى بروجردى
- شهيد سيّد حسن مدرس
- حاج آقا رحيم ارباب
- سيّد محمدرضاخراسانى،
- آقا سيّد ضيأالدين عراقى (اراكى)
- ملا محمدحسن طالقاني
- آقا ميرزا مهدى اصفهانى
- حاج ميرزا علىآقاشيرازى،
- سيّد عبدالحسين طيّب،
- شيخ محمدباقر زند كرمانى
- شيخ محمدحسن عالم نجفآبادى
- سيّد زينالعابدين طباطبايى ابرقويى
- شيخ محمدحسين اشنى قودجانى
- شيخ غلامرضا يزدى (فقيه خراسانى)
- سيّد عطأاللّه دربامامى (فقيه امامى)
- شيخ محمدحسين اشنى قودجانى
- حاج ميرزا حسنخان جابرى انصارى
- حاج مير سيّد حسن چهارسوقى روضاتى
- جلالالدين همايى،
- شيخ محمدرضا حسامالواعظين
- حاج سيّد جمالالدين گلپايگانى
- شيخ احمد فياض فروشانى
- سيّد محمدحسن نجفى قوچانى،
- ميرزا محمدحسين نائينى،
- سيّد احمد صفايى خوانسارى
- ميرزا ابراهيم امينالواعظين
- سيّد علىاصغربرزانى،
- ميرزا محمدباقرتويسركانى،
- علىنقى ثقة الشريعه
- شيخ محمدرضا حسينآبادى جرقويهاى
- حاج ميرزا محمدحسين جعفرى
- حاج ميرزا عبدالرزاق محدث حائرى همدانى
- شيخ علىمحمد فقيه احمدآبادى
- سيّد محمد لطيف خواجويى
- سيّد فخرالدين خوانسارى
- سيّد يوسف خراسانى،
- ملا محمد دهاقانى
- شيخ حسن كمرهاى خاتمى بروجردى
- سيّد محمدجوادخراسانى
- سيّد عباس حسينى دهكردى
- شيخ حسن دشتكى
- ميرزا فتحاللّه دربامامى
- ميرزا فرجاللّه دُرى
- ملا حسن دولتآبادى
- ميرزا مجتبى روضاتى
- محمدحسن نجفى رفسنجانىنجفى
- سيّد حسين موسوى رجايى (معروف به بلند)
- سيّد محمدحسين رضوى كاشانى
- سيّد محمدحسن سدهى اصفهانى
- شيخ محمدرضا شريعت طالخونچهاى
- لطفاللّه شمسالواعظين ريزى لنجانى
- محمدباقر علوى شهيدى
- شيخ اسماعيل عقدايى بروجردى
- ملا على عاشقآبادى
- ميرزا ابوالحسن عمادالشريعه
- حاج سيّد حسين علوى خوانسارى
- سيّد محمد صدرالواعظين
- ملا محمدجواد صافى گلپايگانى
- ميرزا محمدطاهر مدرس اردبيلى
- حاج سيّد محمدباقر ابطحى سدهى
- ميرزا ابوالقاسم اصفهانى
- شيخ على فقيه فريدنى
- شيخ محمدهادى حكيم فرزانه
- حاج شيخ محمدباقر قزوينى
- سيّد جوادقمى
- ميرزا عبدالحسين قدسى
- شيخ محمدعلىكرمانى
- شيخ محمدابراهيم كلباسى
- ميرزا محمدحسن ميردامادى
- شيخ محمود مفيد (حكيم)
- سيّد محمدحسين ميردامادى
- ميرزا عبدالعلى مرندى
- ميرزا علىمحمدميردامادى
- ميرزا عبدالحسين ميردامادى
- مير سيّد محمد مدرّس
- مير سيّد حسن مدرّس
- ميرزا محمدخليل ميردامادى سدهى
- ميرزا ابراهيم نواب
- ميرزا محمدباقر امامى
- سيّد محمدباقرنحوى
- حاج سيّد محمدحسن نحوى
- شيخ عبدالوهاب نصرآبادى
- حسن وحيد دستگردى
- شيخ يحيى فاضل هرندى
- حاج شيخ شمسالدين
- شيخ محمدحسن همدانى
- سيّد محمد كاظم موسوى همدانى
- ملا محمد همامى
- حاج شيخ محمدعلى يزدى
ميراث علمى سيّد محمدباقر درچهاى
از آيتاللّه العظمى سيّد محمّدباقر دُرچه اى نوشتهها و تأليفات متعدّد برجاى مانده كه بيشتر در علومى مانند فقه و اصول است از جمله:
۱- يك دورهى ۱۷ جلدى در فقه و اصول: كه شامل مطالبى در باب فقه، اصول، كلام، درايه، رجال، اخبار و احاديث و ديگر زمينههاى علمى است، اين مهمترين اثر علامه به حساب مىآيد، اكثر مجلّدات آن بالغ بر هفتصد صفحه مىشودو با توجّه به اين كه مطالب آن با خط ريز به نگارش درآمده است مىتوان حدس زد كه مجلدات چاپى آن بيش از پنجاه جلد شود.
اهل فن و بزرگان فقه و اصول آثار علامه را از نوادر فقه محسوب مىكنند ومرحوم آية اللّه العظمى بروجردى، آية اللّه حاج آقا محمد مقدّس بيدآبادى اصفهانى را مأمور كردند تا كتاب را بررسى، تنقيح و آمادهى انتشار كنند، كه متأسفانه به علّت رحلت آقاى بروجردى و مدّتى پس از آن فوت آقاى مقدّس بيدآبادى كار ناتمام رها شد و موجب شد كه اين اثر تا زمان حاضر تقريباً مهجور بماند.در حال حاضر اين مجلّدات نزد آقاى حاج سيّد احمد مرتضوى موجود است و نگارنده نيز از عنايت آقاى مرتضوى بهرهمند شده و با وجود كسالتى كه ايشان داشتند كليهى مجلدات رادر اختيار گذاردند تا تورقى نمايم، در باب محتواى آن مطالبى ذكر شد، تعداد اوراق اين مجلدات به ترتيب عبارتند از:
۱-جلد اول، ۸۶۱ صفحه ۲ - جلد دوم، ۹۲۱ صفحه ۳ - جلد سوم، ۸۵۴ صفحه ۴ -جلد چهارم، ۴۳۷ صفحه ۵-جلد پنجم، ۶۰۷ صفحه ۶ - جلد ششم، ۴۸۲ صفحه ۷ -جلد هفتم، ۱۲۹۴ صفحه ۸ - جلد هشتم، ۱۳۹۸ صفحه ۹ - جلد نهم، ۵۸۹ صفحه ۱۰ -جلد دهم، ۶۵۹ صفحه ۱۱ - جلد يازدهم، ۱۲۱۴ صفحه ۱۲ - جلد دوازدهم، ۱۲۴۱صفحه ۱۳ - جلد سيزدهم، ۱۱۳۰ صفحه ۱۴ - جلد چهاردهم، ۹۶۴ صفحه ۱۵ - جلدپانزدهم، ۱۵۰۷ صفحه ۱۶ - جلد شانزدهم، ۱۷۱۲ صفحه ۱۷ - جلد هفدهم، ۱۲۴۱صفحه
۲-قريرات اصوليه: كه در واقع، تقرير درس اصول ايشان است كه توسط آية اللّه
سيّد حسن چهارسوقى تحرير شده و حدود سيصد صفحه است. لازم به ذكر است كه بجز آيتاللّه چهارسوقى از ديگر شاگردان سيّد محمّدباقر كه تقريرات وى را نوشتهاند مىتوان از: آقا ملا محمّد دهاقانى، آقا حاج شيخ محمّدرضا جرقويه اى، آقا شيخ محمّدابراهيم كلباسى، آقا ميرزا مجتبى روضاتى و شهيد سيّد حسن مدرّس يادود.
۳-رسالهى علميّه يا توضيح المسائل آية اللّه درچهاى.(اين رساله چاپ شده است)
۴-رسالهى جبر و تفويض: اين رساله به صورت دستنويس حدود ۷۰ صفحه است و در صورت چاپ بالغ بر دويست صفحه خواهد شد.(۲۰۴)
۵-حاشيه بر مجمع الرسائل رسالهى عمليهى آية اللّه شيخ محمد حسن گزى: نامبرده از شاگردان شيخ مرتضى انصارى بوده و بجز مرحوم سيّد محمّدباقردرچهاى، برخى ديگر از علماى شيعه نيز بر اين رساله حاشيه نوشتهاند.
۶-حاشيه بر رسايل شيخ انصارى: از جمله كسانى كه بر رسايل حاشيه و تعليق نوشته اند علامه سيّد محمّدباقر دُرچه اى است. علاوه بر نامبرده برخى شاگردان وى نيز بر رسايل شيخ شرح نوشتهاند كه از جمله آنها مىتوان از شهيد آية اللّه سيّد حسن مدرس، آية اللّه العظمى بروجردى و آقا ملا محمّدجواد بن عباس صافى گلپايگانى نام برد.
۷-حواشى بر رسايل عمليه
۸-حاشيه بر اصول دين تأليف شيخ جعفر شوشترى
۹-رسالهاى در ولايت ائمه اطهار عليهمالسلام
۱۰-حاشيه بر مناسك
۱۱-حاشيه بر مكاسب شيخ انصارى: درباره منزلت اين اثر، شهيد محراب
آية اللّه شيخ عطأاللّه اشرفى اصفهانى گفته بود: اين حاشيه مقام علمى ممتاز آن مرحوم(آيت الله سيد محمد باقر درچه اي) را مىرساند .
بنابر اظهارات برخى از فضلا و محقّقين حجم نوشتههاى اين فقيه بزرگوار بايد بيش از اين موارد باشد به گونهاى كه حكيم متأله مرحوم حيدرعلى خان برومند گزى گفته بود: من عقيدهام همين است كه دستنوشتههاى ايشان(سيّد محمّدباقر دُرچهاى) بايد بيش از اينها باشد و مرحوم دُرچهاى بايد تمام تقريرات درس استادش را نيز داشته باشد. ايشان در نجف كه بودند، تقريرات استادشان را مىنوشتند و خود نيز يك نظرياتى مىدادند، به ياد دارم مخصوصاً در يك مسأله، مرحوم دُرچهاى به آخوند خراسانى اشكالاتى داشت كه در آن نوشتهها به طور مفصّل يادداشت و بررسى شده است. در خصوص كتابت نامههايى كه علامه براى مقامات روحانى، سياسى و مملكتى مىنوشت، رسم بر اين بود كه ايشان املا مىكرد و معمولاً فرزند بزرگش سيّد ابوالعلى يا يكى از شاگردان محرم راز سيّد محمّدباقر كه از خُلق و خوى او برخوردار بود آن را مىنوشت، سپس علامه دُرچهاى شخصاً آن را امضا و مهر مىكرد. نامههاى كمحجمتر را كه متن آن بيش از چند سطر نبود، علامه شخصاً آن را امضا و مهر مىكرد. گفتنى است كه در جريان جنبش مشروطه نامههاى مفصّلى بين مرحوم آيتاللّه شهيد شيخ فضلاللّه نورى و آيتاللّه سيّد محمّدباقر دُرچهاى رد و بدل مىشده است، كه تماماً به خط خود ايشان نوشته شده و خط ديگرى نبوده است.
امتناع از ديدار با سردار سپه و تبعات آن
با دخالتها و نفوذ استعمار انگليس در ايران به ويژه در اواخر سلطنت سلسلهى قاجاريه ودوران سلطنت احمدشاه و ايجاد اغتشاش و هرج و مرج، زمينههاى ايجاد حكومتى كاملاً سرسپرده به نفع دولت بريتانيا، فراهم گرديد و رضاخان با مقدماتى كه از قبل فراهم شده بود بخصوص با كودتاى اسفندماه ۱۲۹۹ شمسى حاكميت نظامى را در دست گرفته بود و پس از مدّتى سردار سپه، رئيس الوزرأ شد. اين چهرهى سرسپرده استعمار كه از موقعيّت اصفهان به عنوان پايگاه برجستهى فقاهت ايران مطلع بود و نيز از قيادت، مرجعيّت و عظمت آىْاللّه سيّد محمّدباقر دُرچهاى خبر داشت در صدد برآمد تا به كنترل علما و فضلاى اين حوزه مخصوصاً آيتاللّه دُرچهاى بپردازد. در اين راستا با بهرهگيرى از عوامل و سرسپردگانش به اصفهان آمد و قصد ديدار با علامه سيّد محمّدباقر دُرچهاى را داشت امّا پرهيز آقا سيّد محمّدباقر از اين ديدار باعث گرديد تا سردار سپه هدايايى را تهيه و به وسيلهى برخى از نمايندگان و افراد خود جهت علامه دُرچهاى بفرستد علامه از ملاقات به سردار سپه سر باز زد و هداياى آنان را نپذيرفت، حتّى زمانى كه يكى از بستگان ايشان، اصرار داشت حداقل قرآن وى را بپذيرند، علامه دُرچهاى از اين مطلب نيز امتناع نمود.
وقتى رضاخان در قضيه ارسال هدايا شكست خورد، تصميم گرفت با كمك و همراهى عدّهاى روحانىنما و افراد جاهل طورى عمل كند كه هم از موقعيت سيّد محمّدباقر و هم از محبوبيّت وى كاسته شود و هم شاگردان حوزهى درس او، به انحاى مختلف پراكنده شوند، از جمله موارد آن اشغال جايگاه تدريس علامه در مسجد نو بازار اصفهان و يا ترويج شايعاتى در مورد آيتاللّه دُرچهاى و نظريات وى بود. در اين ايّام كه مأموران رضاخانى از دور و نزديك علامه را زير نظر داشتند و مىخواستند ايجاد رعب كنند و در حقيقت علامه و اطرافيانش به خصوص شاگردانش را بترسانند، مردم اصفهان خصوصاً جوانان كاملاً مواظب آيتاللّه دُرچهاى بودند و وقتى او راهى مسجد و حوزهى درس مىشد، تعدادى از مردم علاقهمند اطراف ايشان بودند و هنگامى كه با اعتراض او مواجه مىشدند در فاصلهى دورترى او را همراهى مىكردند، در ماههاى آخر عمر سيّد محمّدباقر دُرچهاى تقريباً همهى اصفهان و حومه و بلكه شهرهاى نزديك و همچنين تهران از زير نظر بودن مرحوم علامه باخبر شده بودند، و با اين كه محصوريت ايشان خيلى شديد نبود، ولى همين مختصر از ديد مردم بزرگ شده و مسألهى روز گرديده بود. آنچه كه به دست مىآيد اين است كه مدّتى قبل از رحلت آيتاللّه سيّد محمّدباقر دُرچهاى رفت وآمدهاى برخى مأمورين با لباسها و عناوينى مختلف در اصفهان و درچه، و در محل درس، محله و مكان سكونت و يا در مسجد هنگام اقامه جماعت زياد شده بود.
وفات آقا سيّد محمّدباقر
از جمله برنامههاى منظّم علامه، استحمام وى بود. او هميشه صبح روز جمعه براى نظافت و غسل جمعه به حمّام مىرفت. اين برنامه آن قدر منظّم تكرار شده بودكه اهالى محل و منطقه دُرچه و شايد تمام آشنايان مطلع بودند. آن روز نيز علامه طبق روال هميشگى به حمام رفت و ناگهان در خزانهى آب بينالطلوعين، بدون مقدمه وفات نمود و از اوّلين لحظات مردم اصفهان و ساير بلاد گمان داشتند از غش يا سكته بوده است، امّا با توجّه به حضور اطباى حاذق كه به عيادتش رفتند مسلّم گرديد كه آن مرجع وارسته جان به جانآفرين تسليم كرده است. و با توجّه به قرائن مىتوان گفت ايشان را به شهادت رسانيدهاند.
خطيب توانا، حجت الاسلام والمسلمين مرحوم آقا سيّد جمالالدين صهرى در مورد ارادت آيت اللّه العظمى حاج آقا حسين بروجردى (ره) نسبت به استادش علامه دُرچهاى فرمود: ما تا پايان عمر مرهون زحمات و تلاشهاى استادمان سيّد محمّدباقر دُرچهاى هستيم. آقاى صهرى آنگاه خطاب به حضّار در مجلس ختم مرحوم حاج ميرزا علىآقا شيرازى، -يكى از شاگردان علامه- با بيان اعتراضآميز فرمود: چرا ساكتيد؟ چرا آرام نشستهايد؟ بپا خيزيد. شاگردان علامه مانند مرحوم شيرازى -صاحب اين جلسه- يكى پس از ديگرى از دنيا مىروند و آن همه فضايل و آن همه مناقب ناگفته مىماند. چرا زندگى و مرگ مردى كه يك روز همنوا با شيخ شهيد(فضلاللّه نورى) در مقابل بيگانگان و رضاخان ميرپنج با شهامت ايستاد و يك روز هم تن به ذلّت نداد و تسليم هيچ كس به غير خدا نشد چنين مغفول مانده است.
وى در ادامهى سخنانش به موضوع شهادت علامه دُرچهاى اشاره كرد و گفت:
ديديد در پايان هم به گونهاى مرموز و يك روز(شايع كردند) كه در حمام خفه شده يا سكته كرده است. مثل اين كه ايادى حكومت (ماموران و عوامل قتل) با ملكالموت عزراييل هماهنگى كرده بودند كه ساعتى قبل از فوت ايشان در «دُرچه« قدم مىزدند و بر اوضاع نظارت مىكردند و همه چيز را زير نظر داشتند. اطباى دولتى هم راه سه ساعته يا چهار ساعته را، در عرض ده دقيقه طى كرده و در محل حاضر شده بودند و مانند پزشكانى كه دور بدن حضرت رضا عليهالسلام و حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام تجمّع و شهادت آن دو را مرگ طبيعى جلوه دادند، با كمال وقاحت نظر دادند و شايع كردند كه علامه به مرگ طبيعى از دنيا رفته است. و مگر مىشود شهادت را و خون را پوشيده نگه داشت كه زهى خيال باطل و فكر خام! چرا بايد مرگ استادالفقهأ، استادالمراجع، استادالمجتهدين، استادالاساتيد، استادالحرّيه و بندهى مخلص خدا مبهم بماند! چرا بر سردرب تكيهى متعلّق به ايشان در تخت فولاد نوشته نشده است كه: اين جا مزار شهيد فضيلت علامهى فقيه»سيّد محمّدباقردُرچهاى» است. چرا دست نوشتههاى او كه محصول تلاش و زحمت يك عمر مطالعه و انديشه ايشان است تكثير نمىشود.
وفات يا شهادت آقا سيّد محمّدباقر در صبحگاه جمعه ۲۸ ربيعالثانى سال ۱۳۴۲ق. در موطن او «درچه» رخ داده است.
متن سنگ مزار وى چنين است:
هو الحىّ الذى لايموت - مرقد منوّر مرجع عاليقدر شيعه مجمع فضائل علمى و عملى، جامع معقول و منقول استاد الفقهأ و المجتهدين حجة الاسلام و المسلمين آيت الله العظمى مرحوم آقا سيّد محمد باقر درچهاى (قدس سره) فرزند عالم جليل آقا سيّد مرتضى موسوى (قدّس سرّهما) كه عمر شريفش را در راه تعليم و تعلم و تربيت مجتهدين و مراجع بزرگ و تأليف و تحقيق و نشر و ترويج احكام اسلام و قرآن و مكتب اهل بيت عليهم السلام گذارنيد و سرانجام در روز جمعه ۲۸ ربيع الثانى ۱۳۴۲ هـ. ق. دار فانى را وداع گفته و به ملكوت اعلى پيوست.
عظمت تشيع، مراسم سوگوارى و تعزيت
در كتاب «زندگانى آيتاللّه چهارسوقى» درباره عزاى عمومى و تجليل از مقام علامه دُرچهاى آمده است: اهل شهراصفهان منقلب و پريشان بودند و خبرهاي دروغ هم به بهبودي (يعني سلامتي آقا) منتشر كردند تا اصفهان يكباره از جا كنده نشود و در شب بيست و نهم محققاً خبر وفات رسيد و اهل شهر و ديهات آن حدود همه به درچه رفتند و روز بيست و نهم نعش را با دستگاهى تمام و تشييعى باشكوه با تشكيل دستهها و غيره به سوى اصفهان حركت دادند، ازدحام جمعيت چنان انبوه شد كه تقريباً دو ساعت مدّت مسير ابتدأ تا انتهاى مردم بود و چون به ميدان شاه (امام فعلي) رسيدند، ميدان از مردم مملو گرديد. و از وفور ازدحام كه هركس مىخواست دوش و دست خود را به جنازه بسايد، حدود غروب آفتاب به تخت فولاد رسيد و او را در مقابل مقبرهى ملا عبدالكريم گزى(بقعه تكيه كازروني) دفن نمودند.
حاجى آقا نوراللّه در مسجد شاه (جامع عباسي) براى او سوگوارى برپا نمود و چنان انبوهى از مردم شد كه مىگفتند هيچ وقت ميدان و مسجد در هيچ واقعه اى چنان جمعيّتى به خود نديده است. مراسم ترحيم او ظهر دوم جمادىالاولى از آنجا برچيده شد و تا غروب روز سوم در مسجد نو نشستند. و اين چند روزه همه بازارها بسته و شوارع و طرق عمومى سياه پوش و ساير عزاداران آماده بود، و در روز هفتم نيز هنگامهى غريبى بر سر قبر ايشان در تخت فولاد برپا بود.
اشعار در رثا و ماده تاريخ وفات
شعرا و ادبا نيز در تعزيت و تاريخ رحلت آيتاللّه دُرچه اى قصايد و اشعار سرودند از جمله حاج ميرزا حسنخان انصارى در اين مورد گفته است:
ازهد و اتقى و اعلم، هادى راه يقين
باقر علم شريعت، حجّت دين مبين
عمر او هفتاد و پنج و هيچگه فارغ نبود
ساعتى از رنج درس و بحث و نشر علم دين
گفت: فرض عين شد تحصيل علم و نيست هيچ
برتر از علم اصول و فقه در شرع مبين
شد مسلّم در عرب واندر عجم تقليد وى
زانكه شاگردانش هريك گشته استادى
مهين اى محمّد گر قيامت سر برون آرى ز خاك
سر برآر وين قيامت در ميان خلق بين
اسپهان و جملهى بلدان سيهپوش عزاست
خاك ره با اشك و خون ديدگان گشته عجين
گفت بين علماليقين متّقين عيناليقين
پس برو حقّاليقين، بنگر به صفّ عاشقين
جابرى پير غم و با قدّ خم از اين الم
خواست تاريخى رقم، اشكش گذشت از آستين
از صف علماليقين هم شد يكى بيرون و گفت
«باقر از علماليقين شد جانب عيناليقين«
(۱۳۴۲=۱-۱۳۴۳)
# # # # #
وز صف حقّاليقين هم شد يكى بيرون و گفت
«حشر باقر باد فردا با امام پنجمين»
(۱۳۴۲=۱-۱۳۴۳)
و نيز مرحوم حبيب نيّر نيز سروده است:
يا نيّرُ انقِص بِسبعً قُل لِرحمَتِه
«العِلمُ قد ماتَ مِن فقدانِ باقرِهِ»
(۱۳۴۲=۷-۱۳۴۹)
مراسم سوگوارى و عزا
شرح عزادارى سيّد محمّدباقردُرچهاى بگونهاى شكوهمند بوده كه در كتاب «زندگىنامه آيتاللّه چهارسوقى» آمده است: تقريباً در اصفهان آخر اجتماعى بود كه براى فوت يك نفر قائد روحانى مذهبى به عمل آمد، بعد از آن گرچه در وفات چند نفر ديگر از علمأ هم اجتماعاتى دست داد، لكن هيچيك بدين كيفيت نبود.
علاوه بر اصفهان كه يك هفته تعطيل عمومى و عزاى همگانى بود و حتّى اقلّيتهاى مذهبى مانند ارامنه و كليميان نيز مجالس ختم برگزار كردند، جابرى در توصيف عزادارى اصفهان و نواحى آن آورده است:
به دنبال مرگ سيّد محمّدباقر در اصفهان و بلوكات تا دو هفته از انبوه سينهزن از و عزادار محشرى در مساجد و بازار برپا بود.
در شهرهاى ديگر ايران نيز سه روز تعطيل رسمى بود و به ويژه در تهران و قم در خارج از ايران از جمله در عتبات خصوصاً در نجف مجالسى برگزار شد كه قريب به اتّفاقِ علما و روحانيون مقيم نجف هم حضور داشتند، ضمن اين كه مجالس ختم در اصفهان و حومه تا اربعين آيت اللّه دُرچه اى ادامه داشت.
همسر سيّد محمّدباقر درچهاى
وى دختر مرحوم حاج اسداللّه دُرچه اى بانويى متديّن و در كمال عفّت و دانايى بود و به حق شايستگى و لياقت همسرى يك مرجع تقليد و استاد بزرگى چون آقا سيّدمحمّدباقر را دارا بود. اين بانو هيچگاه حالت و مرام خود را در احترام به زنان، دستگيرى فقيران و فروتنى نسبت به بانوان از ابتدا تا پايان زندگيش تغيير نداد. در سالهاى بعد از وفات يا شهادت علامه همچنان هوادارى از زنان فقير منطقه را مد نظر داشت. و فوت وى در سوم شعبان ۱۳۷۳ پس از يك بيمارى ممتد رخ داد.
فرزندان او
سيّد محمّدباقر داراى ۹ فرزند بود كه چهار پسر و پنج دختر را شامل مىشد، از اين تعداد تنها در حال حاضر فقط ۲ نفر باقى ماندهاند كه آقاى سيّد احمد مرتضوى تنها پسر ايشان كه به لباس روحانيت در نيامد و آخرين پسر علامه است و نيز آخرين دختر سيّد محمّدباقر نيز در قيد حيات است.
پسران
۱- آقا سيّد ابوالعلى درچهاى: كه در زمان پدر و مرجعيت او، امين و مورد اعتماد پدر محسوب مىشد. ايشان اهل سخن و خطابه نيز بود و در اصفهان و برخى شهرها مورد اعتماد و وثوق بود، از آثار خير و به ياد ماندنى آن مرحوم، تكميل و افتتاح خيابان اصلى درچه است. وى در زمان مرجعيت آيتاللّه العظمى بروجردى در مشهد از دنيا رفته است، در آنجا با حضور دو عالم مشهور خراسان در آن زمان آيتاللّه ميلانى و آيتاللّه سبزوارى تشييع و در جوار بارگاه ملكوتى حضرت رضا عليهالسلام به خاك سپرده شد، آيتاللّه بروجردى نيز جهت تجليل از استادزادهى خود دو روز در مدرسه فيضيه قم، مجلس ختم برگزار كردند.
۲- آقا سيّد ابوالمعالى درچهاى: كه به دليل مدفون بودن وى در تكيه كازرونى شرح حال او خواهد آمد.
۳- مرحوم آيتاللّه آقا سيّد ابوالحسن درچهاى: كه به حق مردى عالم و وارسته بود و ايشان نيز از علما و مدرسين و ائمهى جماعات اصفهان بود كه سالهاى سال در مدرسهى نيمآورد ساكن و در همان مدرسه و مدرسهى صدر بازار اصفهان به تحصيل و تدريس و تربيت طلاب پرداخت. وى كه از شاگردان ممتاز آيات عظام، مرحوم حاجآقا رحيم ارباب، سيّد عبدالحسين طيّب، سيّد محمّدرضا خراسانى و شهيد آيتاللّه سيّد ابوالحسن شمسآبادى به شمار مىرفت، يكى از ممتازترين اساتيد ادبيات در حوزهى علميّهى اصفهان بود و در حدود پنجاه سال به تدريس ادبيات و فقه و اصول اشتغال داشت. وى چون مورد اعتماد قاطبهى اصفهانىها و حتّى اهل علم و روحانيون بود براى اقامهى جماعت در مساجد گوناگون از ايشان دعوت مىشد و وى در چند مسجد در سه وقت به اقامهى جماعت اشتغال داشت. نگارنده اين سطور نيز هيچگاه حُسن خلق و روح بلند و معنوى اين انسان شريف و ملكوتى را فراموش نمىكنم در ايام كودكى و طفوليت كه گاهگاهى به دعوت پدرم، آقا سيّد ابوالحسن دُرچهاى به منزل ما مىآمد و يا زمانى كه به خدمت ايشان مىرفتيم از بيانات ارزنده، خوشرويى و مهربانى وى سرور حاصل مىشد. بىشك تعليمات پدر بزرگوارش در وى بسيار كارساز بوده است. گويى روز جمعهاى بود به منزل قديم ما كه در خيابان عبدالرزاق در حوالى حمّام وزير و مسجد آقاى دُرچهاى واقع شده بود آمده ما را تشويق به خواندن قرآن و احاديث فرمود، خداوند روح پرفتوحش را با اجداد طاهرينش محشور فرمايد. از جمله خلقيات و روشهاى او كه منطبق با خلقيات پدرش اين بود كه او تا حديثى و يا روايتى و يا مطلبى را صددرصد يقين نداشت، بازگو نمىكرد. او هرگاه به منبر مىرفت و به وعظ مىپرداخت، در پايان هم مختصر ذكر مصيبتى مىكرد و به هنگام ذكر مصيبت آنچنان دقيق و حسّاس بود، كه مبادا در نقل مطلب حتّى يك كلمه اضافه و يا كم كند و يا خبر ضعيفى را بازگو نمايد و از نقل زوايد و شاخ و برگها كاملاً پرهيز مىكرد. و از ديگر ويژگىهاى او گفتن اذان با صداى بلند بود كه هر شنوندهاى را منقلب و متوجه مبدأ و معاد مىكرد و بلافاصله پس از اذان به نماز اوّل وقت مقيّد بود. او از هرگونه دروغ و غيبت و ساير معاصى مبرّا و در اين خصلتها آنچنان جانب احتياط را مىگرفت كه مورد توجّه عموم قرار داشت. او دائمالذكر و اهل تهجّد بود. تقدّم در سلام او زبانزد بود و حتّى از سلام دادن به كودكان قبل از سلام آنان سبقت مىگرفت و خود سلام مىكرد. وى در بسيارى از خصوصيات اخلاقى و تعبّدى در زمينهى اجراى واجبات و انجام مستحبات و ترك محرّمات و حتى مكروهات، خلف صالحى براى پدر محسوب مىشد. پس از يك عمر تلاش و زحمت در راه ارشاد مردم و تربيت طلاب و فضلا، در شب تاسوعاى حسينى محرم ۱۴۱۴هـ.ق. در درچه نداى حق را لبيك گفت و با تشييع باشكوه در منطقه درچه جنازهاش در امامزاده
جزين درچه به خاك سپرده شد.
۴- آقاى حاج سيّد احمد مرتضوى: چهارمين پسر و كوچكترين فرزند آيت اللّه سيّد محمدباقر دُرچه اى است. وى به سال ۱۲۹۵ش. در شهر اصفهان متولّد شد. در دوران جوانى به تحصيل علوم جديد و آموختن زبانهاى خارجى همچون آلمانى وانگليسى پرداخت به گونهاى كه به اين دو زبان تسلّط كامل دارد و نيز در علوم حوزوى نيز به ويژه در ادبيات عرب، فقه و اصول از دانشى وسيع بهره دارد، درزمينههاى صنعتى و هنرى هم اطلاعات قابل توجّه دارد و در اين رابطه سالها در كشور اتريش تحصيل كرده و آموزش صنايع نساجى را تجربه نموده است به گونهاى كه سالها در مهندسى نساجى و نقشه كشى مورد توجّه كارخانههاى بزرگ بافندگى اصفهان بوده است وى در دوران ستم شاهى به دليل حق گويى هايش مدتها از كار بركنار شد.
او هرچند لباس روحانيت را بر تن ندارد ولى به منزلهى يك روحانى كامل است و در دوران كهولت سن هم در مدرسهى چهارباغ ، (كه امروزه مدرسه امام جعفر صادق عليهالسلام هم ناميده مىشود) و مدرسهى صدر به تحصيل، تعليم و تدريس علوم حوزوى اشتغال داشته و دارد.
دختران
دختران علامه، بجز مريم كه در سن جوانى و در زمان حيات آقا سيّد محمّدباقر از دنيا رفت بقيه عبارتند از:
۱- بانو فاطمه درچهاى: اوّلين فرزند دختر علامه بود، وى با سيّد يوسف فرزند مرحوم سيّد احمد، برادر بزرگ علامه ازدواج كرد، او منشأ خدمات بسيارى به پدر و مادرش بود.
۲- بانو زهرا (آغا زهرا): او نيز زنى وارسته و متّقى بود، پس از خواستگارىعموزاده خود مرحوم سيّد نصراللّه به همسرى او درآمد و در مكتب همسر تحصيل را ادامه داد و پس از آن خود سالها به تعليم و هدايت زنان و دختران همّت گماشت و سال ۱۴۰۹هـ.ق. دار فانى را وداع گفت.
۳- سرورالسادات: اين بانو هم در فراگيرى علوم دينى و احكام پيشرفت داشته و خود نيز زمان بسيارى را به ترويج دانشهاى مذهبى اختصاص داده بود.
۴- اشرفالسادات: وى نيز مانند ساير خواهرانش شخصيتى باتقوا و دانشپژوهبوده و از سجاياى اخلاقى و عبادى برخوردار است. مجتهده سيّده نصرت امين(ره(در مواقعى كه حضورش براى تدريس امكانپذير نبود براى ادارهى محافل بانوان ازوجود اين بانو استفاده مىنمود. همسر ايشان مرحوم آيتاللّه سيّد ابوتراب مرتضوى دُرچهاى بود. او فرزندان تحصيلكرده و باشخصيتى را تربيت نموده است.