شنبه, 03 آذر 1403 Saturday 23 November 2024 00:00

نویسنده:   لیلا پیمانی
محمدحسین املایی یار صدیق و از جان گذشته امام خمینی در نجف، از نام و عنوان گریزان بود و این درسی بود که از اوان کودکی در محضر پدر آموخته بود. کمتر دوربینی موفق شد او را در کادر خود جا بدهد اگرچه 12 سال تمام به دور از خانواده در خاک نجف همگام با امام حرکت کرد و همه گونه سختی، محرومیت و خطری را به جان خرید. وقتی همراه با امام به میهن بازگشت، رخت خدمت از تن بیرون نکرد بلکه تنها قرار بود شکل خدمتش عوض بشود اما افسوس که فرشته مرگ خیلی زود برایش آغوش گشود و بر پرونده زندگی اش مهر پایان زد. بی نام و نشان آمده بود و بی نام و نشان رفت. آنقدر مجذوب این گمنامی اش شده بود که نخواست حتی پس از مرگش هم این گمنامی از نام و یادش جدا بشود و همین شد که در خلال برخی صفحات کتاب های تاریخ انقلاب تنها نامی از او دیده می شود، همین! اگرچه وقتی کفش عدالت و انصاف به پا کنی و عینک تنگ نظری و خودبینی از چشم برداری و پا به دهه 40 و 50 بگذاری او را می بینی که هر صبح و شام در کوچه ها و خیابان های عراق، لبنان و سوریه از این سو به آن سو و از این کو به کو می رود تا مبادا این رودی که به جریان افتاده، پیش از آنکه به دریا برسد، جایی از حرکت بازایستد.
خطوط زیر همه مطالبی است که در کتاب های «نهضت امام خمینی» نوشته سید حمید روحانی و «همگام با خورشید» نوشته اسماعیل فردوسی پور راجع به محمدحسین املایی نوشته شده. در کتاب «اقلیم خاطرات» نوشته فاطمه طباطبایی (همسر سید احمد خمینی ) نیز گویی خاطراتی از این شخصیت تکرار ناشدنی تاریخ انقلاب ذکر شده که ذکرش از حوصله این مقال بیرون است.

آزار و اذیت یاران امام
«از دیگر برنامه های رژیم عراق برای زیر فشار قرار دادن امام، تعقیب، بازداشت و زندانی کردن برخی از محصلین علوم اسلامی بود که از پیروان امام در نجف به شمار می آمدند. رژیم عراق در هر چند ماهی یکی دو تن از آنان را بازداشت می کرد و به بغداد می برد و پس از بازجویی ها و تهدیدهای فراوان آزاد می کرد. این برنامه چند سالی دنبال می شد...از میان افرادی که بارها از سوی رژیم عراق بازداشت شدند آقایان رحمت (امام جمعه اسبق تنکابن)، سیدباقر موسوی، شیخ محمدجعفری (شریعتی) و زنده یاد شیخ محمدحسین املایی بودند.»
سید حمید روحانی- کتاب نهضت امام خمینی/ دفتر سوم ص728

انتشار سخنرانی امام در مطبوعات لبنان
[در پی اقدام دولت عراق مبنی بر اخراج ایرانیان مقیم عراق و اخراج هزاران ایرانی ظرف چند روز، امام دو سخنرانی در این زمینه انجام داد.]
«نگارنده با آنکه با خفقان پلیسی رژیم بعث در عراق رویارو بود بر آن شد که این دو سخنرانی امام را از هر راهی چاپ و پخش کند و در دسترس توده های مسلمان قرار دهد و چون چاپ آن در عراق در آن روزگار سیاه پلیسی شدنی نبود به زنده یاد محمدحسین املایی پیشنهاد داد که متن آن دو سخنرانی را در جلد کتابی جاسازی کند و با خود به لبنان ببرد و برای چاپ و پخش آن در آن کشور تلاش کند نامبرده نیز با آنکه سخت خود را در خطر می دید برای آنکه فریاد امام را به گوش مستضعفان برساند رهسپار لبنان شد و آن سخنرانی ها را همراه با مقدمه ای به چاپ رسانید. متن مقدمه ای که نامبرده بر آن دو سخنرانی امام نگاشته است به عنوان حق شناسی از فداکاری او بازگو می شود:
درباره بیانات:
دولت عراق در ماه شوال 1391 (آبان و آذر 1350) شروع به اخراج ایرانیان مقیم عراق کرد و در ظرف چند روز هزاران نفر از توده های زحمتکش ایرانی مقیم آن کشور را بیرون راند. حضرت آیت اله عظمی خمینی رهبر عالیقدر عالم تشیع طی تلگرافی دولت عراق را از رفتار غیر انسانی خویش بر حذر داشتند لکن مقامات دولتی به جای تنبیه و ندامت از اعمال غیر انسانی خویش گستاخانه اعلام داشتند: « همه ایرانی ها اعم از روحانیون، کسبه و کارگران باید 6 روزه عراق را ترک کنند وگرنه مجازات خواهند شد.»
در این هنگام معظم له بیاناتی ایراد فرموده مردم را از سیاست دولت عراق با خبر ساختند به هیات حاکمه عراق اعتراض کردند وظایفی را که طلاب و روحانیون در حفظ حوزه علمیه و ادامه خدمات خود دارند به ایشان متذکر شدند و تصمیم خود را دایر بر خروج اعتراض آمیز از عراق اعلام داشته افزودند: اگر دستگاه حاکمه عراق مانع از خروج من شود به ناچار در اینجا زندانی خواهم بود.
هیات حاکمه که از عکس العمل شدید پیشوای شیعیان وحشت کرده بود. تصمیم گرفت در شرایط کنونی اخراج طلاب و روحانیون را به تاخیر اندازد و به دنبال آن نماینده رهبری حزب بعث برای ابلاغ سیاست جدید به نجف آمده از ایشان اجازه شرفیابی خواست اما معظم له به او اجازه ندادند.
وی پس از چند روز سرگردانی اعلام کرد: « فعلا به حوزه نجف کاری نداریم» با وجود این به معظم له اجازه خروج از عراق داده نشد.»
سید حمید روحانی- کتاب نهضت امام خمینی/ دفتر سوم ص702

صرف صبحانه
ماشین ها به راه افتادند، نزدیکی های بصره بودیم که امام قدس سره فرمودند: صبحانه بخوریم. در بیابان بصره پتو انداختیم و سفره ای که نان و پنیر بود باز شد و با چای فلاسک صبحانه صرف شد، امام تجدید وضو کردند و بار دیگر سوار شدیم. از این جریان با دوربین کوچکی که مرحوم املایی داشت فیلم هایی گرفته شده که گهگاهی در تلویزیون نمایش داده می شود.
اسماعیل فردوسی پور- کتاب همگام با خورشید / ص387

دوباره به مرز عراق، صفوان برگشتیم
وقتی برگشتیم به مرز عراق مامورینی که آنجا بودند مثل اینکه منتظر ما بودند، یکی از آنها وقتی چشمش به من افتاد به عربی گفت: «شیخنا رجعتم؟» [یعنی] برگشتید؟ (با تمسخر)
گفتم بله برگشتیم. گذرنامه ها را زود جمع کردیم. به مرحوم املایی برادرمان که همراه بود گفتم: شما زود بروید مهر خروج را باطل کنید که برویم بصره و به چنگال امنیه های عراقی نیفتیم...
اسماعیل فردوسی پور- کتاب همگام با خورشید /ص 395

در مسافرخانه شرق الاوسط
...صبح بلند شدیم. تا آن موقع هر چه به امام می گفتیم آقا کجا می خواهیم برویم؟ ایشان می فرمودند:«بعدا تصمیم می گیریم، من نمی توانم حالا تصمیم بگیرم. من با آقای املایی یک اطاق بودیم، حضرت امام و احمدآقا یک اتاق در انتهای سالن و مامورین امن هم سه نفرشان تا صبح بیدار آنجا نشسته بودند...امام بلند شدند بروند دوش بگیرند...[امام] با اینکه پاهایشان خوب خشک نشده بود روی همان موکت هتل و مسافرخانه راه رفتند، برادرمان آقای املایی عبایش را تا کرد که زیرپای حضرت امام بیندازد امام روی عبا بنشینند، امام فرمودند: «نه عبا را جمع کنید...»
اسماعیل فردوسی پور- کتاب همگام با خورشید/ص399

اقامتگاه اولیه امام
روز اول حضرت امام در همان محله کشان نزدیک منزل بنی صدر اقامت کردند و دانشجویان در همانجا به زیارتشان آمدند.
شب دوم جلسه ای داشتیم مرکب از آقایان حاج احمدآقا، بنی صدر، دکتر یزدی، قطب زاده، املایی، دکتر حبیبی و من و... پیشنهاد شد که کمیته ای تشکیل دهیم به عنوان «کمیته تصمیم گیری» و هر کدام یک مسوولیت را به عهده بگیرد مثلا یک نفر مسوول خانه و محل اقامت، یک نفر مسوول ترجمه اعلامیه ها، پیام ها، سخنرانی ها، مصاحبه ها و یک نفر مسوول تلفن...امام فرمودند: «نه رییس دفتر به دنبال من ببندید، نه این اسم های دیگر که آورده اید، من یک آخوندم، یک طلبه هم پای تلفن باشد کافی است...
اسماعیل فردوسی پور- کتاب همگام با خورشید /ص441
به دنبال اقامتگاهی مناسب
حضرت امام فرمودند: «اینجا کوچک است، باید جای دیگری تهیه شود.» روز بعد بعضی از برادران آمدند و گفتند منزلی هست که باید امام خودشان ببینند. امام را سوار کردند وبردند برای اینکه منزل را ببینند...بعدازظهر برادرمان آقای املایی که همراه امام رفته بود آمد، گفتم: کجا رفتید؟ چه کردید؟ فرمود: جای دوری پیدا کردیم امام همانجا مانده اند شما بروید آنجا چون تلفن ندارد بناست فعلا اینجا را نگه داریم و آدرس باشد ولی محل اقامت آنجاست. ماشین آماده است شما بلند شو برو.
اسماعیل فردوسی پور- کتاب همگام با خورشید/ص 242
به دنبال اقامتگاهی مناسب
وقتی به محله کشان؛ اقامتگاه اول رسیدیم مملو از برادران دانشجو و ایرانی بود... حضرت امام نشستند و سخنرانی مفصلی ایراد کردند. در اینجا بود که امام فرمودند: «من سخنگو ندارم، من کمیته تصمیم گیری ندارم... البته اگر شما با من کاری داشتید و خواستید ملاقات کنید برای اینکه ملاقات ها منظم باشد با یکی از آقایان (به من و آقای املایی اشاره کردند.) تماس بگیرید که به من اطلاع دهند.»
اسماعیل فردوسی پور- کتاب همگام با خورشید/ص446