نویسنده :لیلا پیمانی
حجت الاسلام سید رضا برقعی مدرس (زادهٔ ۱۳۲۷ ـ قم) از شاگردان امام خمینی و عضو دفتر او در شهر نجف بود. وی سالها با امام در قم و نجف همراه بود. برقعی بعد از دستگیری توسط ساواک با انتقال به تهران با بسیاری از روحانیون زندانی هم بند بوده که بعد از آزادی مجبور به ترک ایران و حضور در عراق شد. وی پس از پیروزی انقلاب نماینده امام خمینی در کشورهای حاشیه خلیج فارس بود و بعد از درگذشت امام بار دیگر به قم بازگشت و تا به امروز به تدریس مشغول است. گفتگوی تلفنی فرصت با وی بسیاری از ابعاد زندگی کوتاه اما پربار مرحوم محمدحسین املایی را برای ما روشن ساخت.
کی و کجا با محمدحسین املایی آشنا شدید؟
سال 45 که به نجف رفتم برای اولین بار ایشان را دیدم. حدودا 20 نفر جوان بودیم که در نجف فعالیت انقلابی داشتیم البته نه به این صورت که همه در یک زمان بلکه در بستر زمان. مثلا بنده اولین بار سال 45 رفتم و بعد از آن یک سفری به ایران داشتم و دوباره سال 47 راهی نجف شدم و به حلقه جوانان انقلابی نزدیک با امام پیوستم. در سال های آخر مبارزات به همت شهید محمد منتظری این جوانان به «روحانیون مبارز خارج از کشور» مشهور شدند. این جوانان هم در درس امام و حاج آقا مصطفی شرکت می کردند و هم در جلساتی که به منظور مبارزات شکل می گرفت و در همین جلسات بود که میان بنده با آقای املایی علاقه و دوستی ایجاد شد.
آقای املایی گاهی برای چاپ و تکثیر اعلامیه های امام تا سوریه و لبنان می رفت
فعالیت های حجت الاسلام املایی در نجف چه بود؟
آن زمان دانشجویان خارج از ایران خیلی برای رسیدن به حضور امام تمایل نشان می دادند. همینطور فعالان سیاسی و حتی افراد منتسب به گروهک ها و به طور کلی کسانی که حداقل وجه اشتراکمان با یکدیگر مخالفت با رژیم شاهنشاهی بود، زیاد درخواست ملاقات با امام را داشتند. ابلاغ درخواست ها به امام و تنظیم زمان و مکان این جلسات به عهده مرحوم املایی بود. البته ایشان بیشتر برای بخش اروپا و آمریکا فعالیت داشت تا ایران. همینطور نامه هایی که از خارج از کشور برای امام می رسید را به اطلاع امام می رساند و پاسخش را می نوشت و ارسال می کرد. تکثیر و پخش اعلامیه ها و نوارهای امام و ارسال آنها به ایران و دیگر کشورها نیز از جمله فعالیت هایی بود که محمدحسین املایی به جدّ انجام می داد. نجف جو بسته ای داشت و همیشه اینگونه نبود که بشود با چاپخانه هایش زد و بند کرد و گاهی مرحوم املایی برای تکثیر و توزیع اعلامیه و نوار مدت ها در سوریه و لبنان می ماند.
یکی از حساس ترین و در واقع امنیتی ترین اعلامیه های امام آنها بود که هر سال برایحج گزاران صادر می شد و در موسم حج میان آنها توزیع می شد، آقای املایی در اینباره هم فعال بود؟
کسی که هر سال در تهیه و توزیع این اعلامیه ها حرف اول را می زد، آقای املایی بود. حتی در برخی سال ها خودش برای توزیع به حج می رفت. اعلامیه ها را همیشه نمی توانستیم در عراق تکثیر کنیم گاهی مجبور بودیم به لبنان برویم. با دارالنشرهای لبنان ارتباط داشتیم و اعلامیه ها و رساله های امام در مواقعی آنجاها تکثیر می شد. اعلامیه های حج را در چمدان ها و یخچال های دستی جاسازی می کردیم و آنجا بیشتر در منی و عرفات که نیروهای امنیتی عربستان چندان تسلطی بر آن نداشتند توزیع می شد. آقای ناصری (امام جمعه یزد) یکبار حین توزیع اعلامیه ها در عربستان دستگیر و زندانی شد.
علاوه بر این سالانه یکی دو بار هم به درخواست خود دانشجویان خارج از ایران امام برایشان پیام هایی صادر می کرد که کار تکثیر و ارسالش معمولا با آقایان املایی و دعایی بود. گاهی هم البته خود این فعالان سیاسی و مبارزان به نجف می رفتند و امور مربوطه به عهده خودشان بود. مثل آقایان طباطبایی، قطب زاده، یزدی، بنی صدر و...
محل سکونت این افراد کجا بود؟
خانه هایی در نجف و کوفه آماده کرده بودیم. آقای املایی در نجف ساکن بود و بنده به همراه
خانواده ام در کوفه. گاهی اوقات این افراد، انفرادی یا خانوادگی برای استراحت به این خانه ها می آمدند و گاهی هم برای اختفا چون به راحتی نمی توانستند با امام ارتباط داشته باشند. در این میان چون آقای املایی مجرد بود بیشتر این افراد به خانه او می رفتند.
هم روشن بود، هم انقلابی و هم کاری/ یکی از تکیه کلام هایش این بود: ایده آلی فکر نکنیم
محمدحسین املایی دارای چه روحیاتی بود؟
آقای املایی، باز فکر می کرد علی رغم اینکه پدرش یک روحانی سنتی بود. یک طلبه امروزی بود که اعتقاد داشت اسلام باید یک دین قابل عرضه به غیر مسلمان ها باشد و به گونه ای طرح شود که جوان ها درکش کنند. مرحوم املایی در یک کلام هم روشن بود، هم انقلابی و هم کاری. اصلا یکی از تکیه کلام هایش این بود که «ایده آلی فکر نکنیم» و خیلی روی این موضوع تاکید داشت که باید عملی فکر کرد یعنی فکری ارائه داد که قابل اجرا باشد.
خودش چنین روحیه ای داشت؟
بله، مثلا زمانی که جشن های 2500 ساله در شیراز راه افتاد امام اعلامیه صادر کرد و این برنامه ها را محکوم کرد اما نه در ایران و نه هیچ کجای دیگر صدایی از مراجع دیگر درنیامد. آقای املایی گفت باید کاری کنیم که مراجع دیگر نیز اعلامیه بدهند. پیشنهاد خودش این بود که برویم سراغ آیت اله آسید عبداله شیرازی. در نجف سکونت داشت و از طرفی هم چون اهل شیراز بود پیامشمی توانست تاثیر بیشتری بگذارد. از طرفی آیت اله شیرازی سابقه مبارزه با رضا شاه را داشت و در آن زمان هم مثل برخی دیگر در سکوت مطلق به سر نمی برد. بنده و آقای املایی مامور انجام این کار شدیم.
اعلامیه ای را که از قبل آماده کرده بودیم همراهمان بردیم. باید صبح زود می رفتیم قبل از اینکه کلاس درسش شروع بشود و عناصر مزاحم از راه برسند. ماجرا را برایش بازگو کردیم، ایشان هم اظهار نارضایتی کرد و اقرار نمود که باید عکس العملی صورت بگیرد. آقای املایی متن پیشنهادی را برای ایشان خواند هنوز به نیمه متن نرسیده بود که گفت لازم نیست ادامه بدهید و امضا کرد. اعلامیه هم تکثیر و توزیع شد و هم از رادیویی که روزانه دو ساعت در دست آقای دعایی بود و برنامه اجرا می کرد، قرائت شد و موثر واقع گشت.
اگر بخواهید حجت الاسلام محمد حسین املایی را در یک جمله تعریف کنید، چه می گویید؟
محمدحسین املایی رفیق بود. این بهترین تعبیر برای اوست. در طول این سال ها هیچگونه مشکلی با او پیدا نکردم. البته در برابر حرف ها و حرکات غیر منطقی واکنش نشان می داد اما نه به
اندازه ای که بشود گفت مرحوم املایی یک آدم عصبی بود. دوست داشتنی بود و می شد با او زندگی کرد. شوخی های طلبگی هم که معمولا بین مان رایج بود.
محمدحسین در کنار همه نرمشی که از خودش نشان می داد در فراگیری آموزش های نظامی نیز فعالیت می کرد و در کنار فلسطینی ها و عمانی هایی که آن زمان با حکومت سلطنت طلب کشورشان وارد جنگ شده بودند به یادگیری فنون نظامی و چریکی می پرداخت. اهل پیاده روی بود و تقیدات مذهبی داشت و به آنها پایبند بود.
رتبه علمی حجت الاسلام املایی چطور بود؟
جنبه انقلابی ایشان پررنگ تر از جنبه علمی اش بود. مرحوم املایی به عشق امام و اعتقاد به انقلاب به آنجا آمده بود و لاجرم خیلی اوقات اصلا در نجف نبود بلکه برای انجام ماموریت ها در شهرها یا کشورهای دیگر به سر می برد. یکبار هم امام به همه مان گوشزد کرد که درست است که مبارز هستید اما باید خودتان را از لحاظ علمی نیز قوی کنید.
هر وقت در نجف بود سر کلاس ها حاضر می شد و در بحث ها هم شرکت می کرد و اگر برایش مقدور بود که تمام وقتش را صرف درس کند از طلاب فاضل می شد. آقای املایی علی رغم اینکه می توانست در ایران برای خودش زندگی تشکیل بدهد و زندگی راحتی داشته باشد اما خودش را از خیلی چیزها محروم کرده بود.
محمدحسین املایی در عراق زندانی هم شد؟
یک بازداشت جمعی برایمان اتفاق افتاد و 9-8 نفرمان 48 ساعت گرفتار شدیم که با دخالت یکی از مسوولان عالی رتبه عراق آزاد شدیم. ماجرا هم از این قرار بود که تعدادی مان گذرنامه نداشتیم و بههمین منظور به سفارتخانه ایران رفتیم. میانمان برخورد فیزیکی پیش آمد و پای پلیس بغداد به میان کشیده شد و منجر به دستگیری مان شد. این ماجرا در روزنامه های عراق نیز به چاپ رسید.
یک تحصن هم در بغداد راه انداختیم که تعدادی از دانشجویان و مبارزان خارج از کشور نیز همزمان با ما در کلیسایی در رم متحصن شدند.
زندانی انفرادی چطور؟
دقیق در ذهنم نیست احتمال 60 درصد می دهم که در مدت زمان 6 ماهه ای که حزب بعث اطرافیان امام را اذیت می کرد که چندان احساس آزادی نکنند، آقای املایی دستگیر شد که با یک موضع گیری امام این مساله نیز متوقف شد.
فعالیت های مرحوم املایی در فرانسه چه بود؟
من در فرانسه نبودم.
بعد از پیروزی انقلاب چطور؟ با هم ارتباط داشتید؟
از آن زمان ها یک خاطره خیلی تلخ دارم. بعد از انقلاب که راهی عراق شدم تا اسباب و اثاثیه ام را جمع کنم و برگردم ایران، آقای املایی برایم پیغام داده بود که وسایل او را هم بیاورم. فکر می کنم جهیزیه خانمش بود. من یک خاور گرفتم و وسایل و کتاب هایم را بار کردم و بعد وسایل ایشان را اضافه کردم و راه افتادم سمت قم. قرار بود بیاید وسایلش را از خانه ما ببرد. پیش خودم می گویم شاید آخرین سفرش به قم که منجر به آن تصادف مشکوک شد به منظور بردن وسایلش به تهران بوده است که میسر نشد و مدتی بعد خانواده همسرش آمدند و وسایل را بردند که برای من و خانواده ام روز بسیار تلخی بود.
آقای املایی آدم کتّومی بود، شاید خیلی فعالیت ها انجام می داد که ما بی خبر بودیم
ارتباطات این مجموعه 20 نفری با امام به چه صورت بود؟
ارتباطات امام به طور کلی به سه بخش تقسیم می شد. یکی سخنرانی های عمومی بود که در قالب اعلامیه و نوار توزیع می شد. یکی جلساتی بود که امام برای ارائه توصیه ها و راهنمایی هایش به اطرافیان خودش ترتیب می داد که اصطلاحا می گفت «رفقا را بگویید بیایند» و جمعا برایمان صحبت می کرد اما یک سری ارتباطات هم بین امام و تک تک افرادی که آنجا فعالیت می کردند به صورت خصوصی وجود داشت که به غیر از امام فقط خود آن شخص از آن خبر داشت.
کلا به دلیل مسائل امنیتی ارتباطاتمان با بیرون از مجموعه خودمان خیلی کم بود. آقای املایی هم آدم کتّومی بود شاید خیلی فعالیت های دیگر هم انجام می داد که ما از آن بی خبر بودیم.