بخشهایی از مصاحبه رادیو تهران با دکتر قدمعلی سرامی در برنامه تمام قد سال 1393
*از کودکی خودت بگو
در خانواده متوسط الحال از نظر اقتصادی متولد شدم از هشت ماهگی دچار ورم ملتهمه چشم شدم دکتری یه نام شفائی کوشش کرد مرا درمان کند و در نهایت با چکاندن اسید در چشمم این بیماری را مرتفع کند. با چشم راستم شروع کرد و سبب شد به کلی کره چشمم پاک شود و خدا بر من رحمت آورد که با چشم دیگرم اینکار را نکرد و الان که مختصری می بینم با همان چشم چپم است. کودکی را با همان حالت فرح بخش مثل بقیه کودکان طی کردم تا به سن مدرسه رسیدم ولی پدر و مادرم به دلیل مشکل چشم مرا به مدرسه نفرستادند. یک روز در مهرماه بچهها را دیدم که کیف بدست و با یقه سفید از مدرسه میآمدند. به مادرم گفتم چرا مرا به مدرسه نمیفرستید، گریه کردم. گفت امشب به پدرت میگویم. فردا صبح وقتی صبحانه خوردیم پدرم گفت قدمعلی لباست را بپوش میخواهم ببرمت مدرسه. آنزمان شرط بود باید اول به بهداری آموزشگاهها میرفتی اگر اجازه میدادند ثبت نام میشدی. به بهداری رفتیم و مقابل یک دکتر نشستیم و او گفت ایشان نمیتواند درس بخواند. از درب بهداری که بیرون آمدیم به پدرم گفتم یعنی این ساختمان دکتر دیگری ندارد. پرس و جو کرد گفتند یک دکتر دیگر جدیدا آمده، پیش او رفتیم. وقتی دید من ناراحتم گفت پسر میخواهی درس بخوانی گفتم بله، یک معاینهای کرد و نو.شت تحصیل ایشان بلاملانع است. و اواخر مهر نشستم سر کلاس و فهمیدم سرنوشت انسانها به یک چیزهای خیلی کوچکی وابسته است.
*ترک تحصیل هم کردید؟
بله آن روزها تحصیلات دبیرستان دو سیکل بود اول و دوم. سال اولسیکل اول را که گذراندم اهواز پیش دکتری بردندم گفت نباید درس بخوانی برایت صرر دارد، ترک تحصیل کردم. پدرم دکانی برایم باز کرد و دکانداری را شروع کردم. ولی دبیرها سراغم میآمدند و مرا به خاطر ترک تحصیل سرزنش میکردند ولی من مقصر نبودم تا یک روز رییس فرهنگ آقای وحدتی که قزوینی بود آمد و پدرم را مخاطب قرار داد که اگر این بچه را نگذاری بیاد مدرسه کاری میکنم که از این شهر مهاجرت کنی و اگر مسئله چشم ایشونه از وی امتحان کتبی نمیگیریم و پدرم تشویق شد و از سال بعد دوباره به مدرسه رفتم. سیکل اول و دوم و دانشگاه و در تمام مقاطع دبیرستان و دانشگاه شاگرد اول هم میشدم.دیپلم را در سال 1343 با معدل19.3 گرفتم و در کشور شاگرد اول شدم. کنکور دادم و در کنکور هم رتبه اول کشور شدم با اینکه میتوانستم رشتههایی مانند حقوق را بخوانم ادبیات را برگزیدم البته در امتحان دانشگاه پهلوی شیراز هم که دانشگاه مستقلی بود شاگرد اول شدم و ثبت نام کردم و واحد انتخاب کردم و اما وقتی در کنکور سراسری اول شدم در دانشگاه تهران ثبت نام کردم و شیراز را رها کردم.
*از تحصیلات و اساتید وکارهای علمی پژوهشی خودتان بگویید
در دانشگاه تحصیلات خودم را نزد اساتید بزرگ طی کردم واین افتخار را داشتم که لیسانس و فوقلیسانس و دکترا را در یک رشته، زبان و ادبیات فارسی و همه را در دانشگاه تهران طی کنم. تشویق شدم در طی دوران تحصیلاتم کارهای علمی و پژوهشی بکنم.استعداد شاعری را از دوران کودکی داشتم. اشعار زیادی گفتم شعرهای زیادی از من در مطبوعات چاپ و مجموعه اشعار زیادی چاپ کردهام. اولین مجموعه شعر من با عنوان «لبخند آرزو» در سال 1341 و «سکوت سرخ»، در سال 1346 چاپ شد و دومی سه بار توقیف شد. بعد از انقلاب هم مجموعه اشعار «حمومک رنگها و بادکنک سرخ» را برای کودکان منتشر کردهام. همچنین محموعه داستانهایی برای کودکان که 16 عنوان میشود را منتشر کردهام. اولین آنها« قصه دوستی» است که قبل از انقلاب توسط کانون پرورش کودکان و نو جوانان منتشر گردید و بعد انقلاب« شیرین ترین پرواز» یکی از این مجموعهها بهترین کتاب سال شد و جایزه گرفت.
در خصوص کتابهای پژوهشی اولین آنها «از رنگ گل تا رنج خار» است که در خصوص شعرشناسی داستانهای شاهنامه است و کتاب حجیمی است. مجموعه کتابهای پژوهشی من به ده عنوان میرسد ضمن اینکه دهها مقاله هم منتشر کردهام.
*چطور به موسیقی و شعر گرایش پیدا کردید؟
یادم میآید کمتر از ده سال داشتم که در سال 1332 حزب توده منحل شد. رادیو ایران بعد اخبار نیمروزی برنامهای داشت با عنوان «ملت ایران پاسخ میدهد» من نامهای به این برنامه نوشتم و شعری که زیاد هم شعر نبود برای آن فرستادم. هر روز این برنامه را گوش میدادم تا یک روز اعلام کرد کودکی از خوزستان نامه نوشته و شعر مرا خواند.
سخنگویان مسکو را بگویید./ دگر بس پارهکردن حنجره خویش
شما گر بر اتمها استوارید / نداریم ما از شما هیج تشویش
شما بالید بر نارنجک و تانک / همین نازیم ما بر مذهب و کیش
وقتی این را از رادیو شنیدم در عالم کودکی خیلی لذت بردم که دارد شعر مرا میخواند. شعر و هنر باید در ذات آدمی باشد من از کودکی به شاعری علاقه داشتم. یاد دارم در دبستان موضوع انشایی با عنوان نظافت و فواید آنرا شرح دهید به ما دادند. من در باره آن انشایی نوشتم و در پایان انشا دو بیت شعر از خودم آوردم:
پیشه پاگیزگی مرا باشد / غیر پاکیزگی بلا باشد
گفت پیامبر خدای جهان / که نظافت بود منالایمان
معلم گفت این شعر از کی بود، گفتم از خودم، گفت تو که عربی بلد نیستی، گفتم بلد نیستم اما شنیدهام که پیامبر فرموده النظافة من الايمان. این نشان میدهد از همان
کودکی به شعر علاقه داشتم.
اما موسیقی، وقتی وارد دانشگاه تهران شدم بخشی به نام موزیکولوژی داشت، آنجا در رشته تار ثبت نام کردم که استادم محمد ذوالفنون بود. بعد انقلاب هم چند سالی عضو شورای موسیقی کشور بودم و آهنگی هم از من رادیو پخش شده و جمعه سیاه را هم من سرودهام.