یکشنبه, 04 آذر 1403 Sunday 24 November 2024 00:00

به نقل ازفرصت آنلاین، 

نویسنده :زهرا شمس
سالروز شهادت عالم بزرگ و پنجمین شهید محراب آیت الله اشرفی اصفهانی، بهانه ای است تا به سراغ یکی از همشهری هایی برویم که به واسطه هم محل بودن با این عالم بزرگ خاطراتی پربار را در گنج سینه خود نگه داشته است. حاج اصغر کیانی خواه از آیه اله اشرفی می گوید.

هم محلی
آشنایی ما با این عالم، به این خاطر بود که در همان محله ای زندگی می کردیم که ایشان همیشه و از قدیم الایام در مسجد آن محله یعنی مسجد ولیعصر(عج) خوزان، نماز می گذاردند و امام جماعتش بودند حتی آن روزها هم که در زمان مرجعیت حضرت آیت الله العظمی بروجردی از طرف ایشان برای تبلیغ به کرمانشاه رفته بودند وقتی از آنجا برمی گشتند، برای اقامه ی نماز به همین مسجد می آمدند. ایشان هیچگاه ارتباطشان را با همشهریان قطع نکردند و در سال حتما یکی دو بار را به خمینی شهر می آمدند و با مردم دیدار داشتند.
ساخت مسجد ولیعصر و مکتب الزهرا
آنچه من در ذهن دارم این است که مسجد ولیعصر با همت ایشان تخریب و از نو باسازی شد. از دیگر اقدامات ایشان، ساخت مکتب الزهرا در خیابان شریعتی است. حدودا 30 سال پیش، آن زمان که نظر خیلی ها نسبت به حضور زنان در جامعه مثبت نبود، ایشان با درایت خود از افرادی که از نظر مالی وضعیت خوبی داشتند، دعوت به عمل آوردند و ساختمان مکتب الزهرا را برای حضور و فعالیت مذهبی خانم ها در جامعه سر پا کردند.
اهمیت به کارهای فرهنگی
ایشان به طور کلی برای کارهای فرهنگی، ارزش زیادی قائل بودند و هر موقع به خمینی شهر می آمدند در حد امکان از نظر مالی به مراکز فرهنگی محله و شهر، کمک می کردند. مثلا یادم است آنوقت ها که ما در حزب جمهوری اسلامی فعالیت می کردیم، یکبار به دیدنشان رفتیم و ایشان سه هزار تومان برای کارهای فرهنگی حزب به ما دادند.
برخورد با جوانان
ایشان با جوانان برخورد خوبی داشتند، هر وقت با دوستان که اکثرا جوان هم بودند، خدمت ایشان می رسیدیم و سوالات مذهبی یا سیاسی داشتیم، با حوصله و روی باز و متانت، به سوال ها و شبهه های ما پاسخ می دادند، به خاطر دارم که یک بار در خصوص عقاید منافقین که آن زمان به مجاهدین خلق مشهور بودند، اختلاف نظر داشتیم. قرار شد نزد ایشان برویم و هر نظری ایشان داشتند بپذیریم، با دوستان به منزلشان رفتیم و ایشان عقاید منافقین را رد کردند و گفتند اینان عقاید انحرافی دارند.
پیرِ بصیرت
زمان انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری بود، یادم است که جلال الدین فارسی از سوی حزب جمهوری اسلامی کاندیدا شده بود. آن وقتی که خیلی از مردم طرفدار بنی صدر بودند و حتی یادم است که شعار می دادند و می گفتند:" بنی صدر، صد در صد"، ایشان روی منبر رفت و گفت چون مدرسین قم جلال الدین فارسی را تأیید کرده اند، ما هم به او رای می دهیم، بعد هم که بنی صدر و علی تهرانی شبهه پیش آورند و گفتند شناسنامه ی جلال الدین فارسی، خارجی است و مدرسین قم حسن حبیبی را انتخاب کردند، دوباره روی منبر رفت و گفت ما به حسن حبیبی رای می دهیم.
رابطه با امام
ایشان علاقه ی خاصی به امام داشت و خیلی به دیدار امام می رفت، امام هم احترام ویژه ای برای او قائل بود، شنیده ام وقتی به خدمت امام می رفت؛ موقع بازگشت، امام ایشان را تا چند قدم مشایعت می کردند. خود آیت الله اشرفی تعریف می کرد که در یکی از این دیدارها، امام از او پرسیده بودند: آن جلسه ی قدیمی خود را که در آن با علما دور هم می نشستید، هنوز دارید؟ و تاکید کرده بودند که آن جلسه را داشته باشید، ولو اینکه دور هم بنشینید و قلیانی بکشید، امام اهمیت آن جلسات را متذکر شده بودند که در آن مباحث مفید و مهمی برای اسلام مطرح می شد.
ساده زیست
در شبهایی که بعد از نماز، مردم در منزل ایشان جمع می شدند، بارها می شد که می دیدیم غذایی حاضر می کردند و مردم از آن غذا می خوردند، اما خودش یک غذای ساده مثل نان و پنیر و گلابی یا نان و ماست می خورد. اهل دستور دادن و تجملاتی زندگی کردن نبود حتی بعضی وقت ها که منزلش بودیم، می دیدم خودش بلند می شد و می رفت از آشپزخانه برای خودش چای می ریخت و می آورد.
اهمیت به صله رحم
نسبت به دیدار خویشان و بستگان دقت زیادی داشت. وقتی از کرمانشاه می آمد به دیدنشان می رفت، آن وقت ها که منافقین از هر فرصتی برای ترور علما استفاده می کردند، برای ایشان محافظ گذاشته بودند. یادم می آید در یک بعد از ظهر که محافظین در حال استراحت بودند، بدون اینکه آنها را بیدار کند و خبر بدهد، به دیدن یکی از اقوام رفته بود تا از حال او جویا شود و بعدا محافظین خیلی نگران شده بودند و همه جا را گشتند تا ایشان را پیدا کنند.
جنگ و دیدار با رزمنده ها
زمان جنگ، وقتی رزمنده ها می خواستند به جبهه ها اعزام شوند، با ایشان دیدار داشتند و او هم ارادت خاصی به رزمنده ها داشتند و جبهه هم می رفتند و می گفتند شاید کاری از دست ما بر نیاید، اما همین حضور در بین رزمنده ها، برایشان پشتگرمی است. زمانی که ایشان در کرمانشاه بودند، بچه های خمینی شهر که به جبهه های ایلام و باختران می رفتند، به صالح آباد می رفتند و به ایشان سر می زدند. حتی بعضی از محلی ها می گویند:" ایشان در گلزار خمینی شهر می گفت: خدایا! من شهید بشوم و کنار جوانان این شهر، دفن شوم."
محل دفن اشرفی، گلزار است 
مردم خمینی شهر ارادت خاصی به آیت الله اشرفی داشتند. وقتی ایشان به شهادت رسیدند، جمعیت زیادی برای تشییع پیکر این بزرگوار حاضر شدند و بسیار علاقه داشتند که پیکر این عالم همشهری شان در گلزار شهدای شهرشان، به خاک سپرده شود. اما فرزندانش گفتند:" ایشان وصیت کرده اند مدفنشان تخت فولاد اصفهان باشد." کار به جایی رسید که مردم اجازه ی بردن پیکر ایشان را به اصفهان نمی دادند، تا اینکه به گفته ی عده ای، فرزندانش با امام خمینی تماس گرفتند و کسب تکلیف کردند و امام فرمودند: طبق وصیتش عمل شود. پیکرشان را به طرف اصفهان بردند و مردم هم بخاطر عشق زیاد به این عالم، پای پیاده از خمینی شهر تا تخت فولاد اصفهان در تشییع جنازه ایشان شرکت کردند.