شنبه, 29 ارديبهشت 1403 Saturday 18 May 2024 00:00

لیلا پیمانی
تقویم ها سال 1309 را ورق می زدند که فرزند چهارم حاج علی در سده پا به دنیا گذاشت. پدر نام «محمد» را برای این فرزندش برگزید تا در تمام لحظه های زندگی از صاحب نامش تاسی بجوید.
سال های کودکی محمد در دباغ خانه پدرش سپری شد و روح کودکانه اش در این کارگاه صیقلی شد و جلا یافت. قوانین حاکم بر جامعه محمد را در آستانه 8-7 سالگی راهی مکتبخانه کرد. معلم، آیات قرآن را می خواند و محمد در کنار دیگر همکلاسان با صدای بلند تکرار می کرد. موسیقی آیات چنان بر قلب و جانش نشست که تا پایان عمر زدودنی نبود. حالا دیگر محمد آن محمد کودکی هایش نبود و مرحله دوم کار و تلاش را در حالی آغاز کرد که نور حقیقت بر قلبش تابیده بود.
کار با دستگاه کشبافی، مرحله دیگری از زندگیش بود که در سال های نوجوانی و جوانی تجربه اش کرد.
روزها و سال ها گذشت و او هر روز بزرگ و بزرگ تر شد. حالا دیگر دست بر گرده اش که می زدی خاک بلند می شد. آری محمد برای خودش مردی شده بود و وقت آن رسیده بود تا برایش دست و آستین بالا بزنند.
در جوانی خداوند فرزندی به او عطا کرد تا نام بلند «پدر» زیبنده او بشود. محمد اگرچه جوانی بیش نبود اما معنای این واژه را از عمق وجود درک کرد و عزم خود را برای تربیت فرزندان جزم نمود. فرزند اولش دختر بود و او که برخورداری از نعمت دختر را موهبتی عظیم می دانست، نام «فاطمه» را برایش برگزید.
ساخت در و پنجره سومین شغلی بود که او تجربه کرد و در کارگاهی واقع در بلوار آیت اله طالقانی فعلی مشغول به کار شد. او در این زمان به «ساختن در» همت گماشت تا در سال های آینده «گشودن در» تبدیل به اولین دغدغه اش بشود.
شرکت در مجالس مذهبی و استفاده از منابر روحانیون چشم او را بیش از پیش بر حقیقت گشود. اگرچه کسب و کارش بر مدار رونق می چرخید اما این آسایش هرگز او را به مال اندوزی وانداشت و در جداسازی وجوه شرعی از مالش هرگز مماشات را بر خود جایز ندانست والبته این تنها گامی نبود که محمد در راه رضای خدا برمی داشت، دستگیری از نیازمندان در خفا و سکوت درسی بود که در مکتب «علی» آموخته بود و این دانش آموز مکتب ائمه اطهار (ع) این درس را تا پایان عمر به نیکویی پس داد. سال ها گذشت و او به این نتیجه رسید که این دستگیری ها می بایست شکلی سازمان یافته به خود بگیرد. حاج محمد مغازه ای متعلق به پدر همسرش در کوچه حکیم های محله فروشان را برای راه اندازی اولین صندوق قرض الحسنه همایونشهر به خدمت گرفت. گره گشایی از کار مردم نیاز به میز و صندلی و دفتر و دستک داشت و باز این حاج محمد بود که پول پاک و خالص خود را داوطلب پشتیبانی از این کار سراسر خیر نمود. قرض الحسنه ای که به نام مبارک حضرت مهدی (عج) مزین گشت و حاج محمد با دار و ندارش مثل کوهی پشت سر این کار خیر ایستاد و همین شد که گذشت سالیان دراز این صندوق را دستخوش رکود نکرد بلکه در حال حاضر و با گذشت قریب به نیم قرن همچنان پابرجاست و درهای بسته را به روی مردم می گشاید.
بوی خیانت و نامردی و تزویر حکومت شاهنشاهی که به مشامش خورد و ندای انقلاب را که در گوشش زمزمه کردند بیدرنگ به پا خاست و بذل مال و وقت کمترین متاعی بود که او نثار انقلاب کرد. حاج محمد از بذل جان نیز در این راه ترسی نداشت چنانکه ساواک او را خرابکاری نامید که در هدایت جوانان و نوجوانان به منزل آیت اله خادمی در پنجم رمضان سال 57 نقش داشته است.
تجهیزاتی لازم بود تا اعلامیه های امام میان مردم پخش بشود و سخنان امام از مرز درها و دیوارها بگذرد و بر جان و دل مردم بنشیند. حاج محمد بی لحظه ای تعلل، یک دستگاه کپی خریداری کرد و در اختیار مبارزان گذاشت تا این در هم به روی مبارزان بسته نماند.
راه اندازی جلسات قرآن برای برادران و چراغانی کردن در و دیوار خانه به نور قرآن که از دیرباز بر آن اهتمام داشت حالا دیگر به نظرش ابتر می آمد. به این نتیجه رسیده بود که باید پای مادران و خواهران را به عنوان انسان سازان جامعه به جلسات مذهبی باز کند. درک عمیق او از اعتقادات و آموزه های دینی اجازه نداد که کوته فکری های حاکم بر جامعه راه را بر تحصیل علم بانوان ببندد.
بنای موسسه خیریه دارالزهرا (س) در سال 1356 تحولی شگرف در جامعه سنتی آن زمان ایجاد کرد. موسسه به ثبت رسید اما مکانی برایش مهیا نبود و اینجا بود که باز حاج محمد خانه اش را پیشکش عرصه علم و حقیقت نمود تا مباد ندای «اطلبوا العلم من المهد الی الحد» پیامبر (ص) روی زمین بماند.
دیری نپایید که او ساختمانی را موقتا وقف این موسسه کرد تا این تنها کانون بانوان همایونشهر تبدیل به مرکز مبارزات بانوان علیه رژیم شاهنشاهی بشود.
انقلاب پیروز شد اما فعالیت های بانوان دارالزهرا (س) پایان نیافت بلکه بیش از پیش رونق یافت و تبدیل به کانونی برای آگاهی بخشی به جامعه زنان خمینی شهر شد و حالا این فضای اندک دیگر پاسخگوی این استقبال بی نظیر بانوان مشتاق علم و حقیقت نبود.
حاج محمد اینبار زمینی را در بلوار توحید خریداری کرد و بنای احداث ساختمانی پنج طبقه را بنیان نهاد تا وجهی دیگر از جهاد فی سبیل اللهش را به نمایش بگذارد. ساختمان در طول سال ها تکمیل شد و وقف موسسه گشت و حاج محمد با راه اندازی کتابخانه و سالن مطالعه ای ویژه بانوان در سال 1370 گامی نو در جهت ارتقای سطح علمی و اجتماعی بانوان برداشت.
دشمن که بر طبل جنگ کوبید حاج محمد پا به دوران میانسالی گذاشته بود اما این شرایط سنی او را از خدمت در این عرصه نیز بازنداشت و روزهای زیادی از هشت سال دفاع مقدس را در کنار رزمندگان گذراند. مطالعه کتب شهید مطهری، دستغیب و... و بهره برداری از سخنرانی های اساتید بزرگی چون آقای فلسفی امروز به یاری اش آمده بود تا قادر باشد در این عرصه نیز گام هایی بردارد.
خرید کتاب های مفید و توزیع آن میان جوانان از جمله اقداماتی بود که رابطه او را با جوانان تسهیل کرده بود و علقه و ارادتی نسبت به او در دل جوانان ایجاد می کرد تا نصایح پدرانه اش را که از عمق دل برمی خاست بر دل و جانشان بنشاند.
ایجاد صلح و صفا میان کسانی که روابطشان دچار خدشه و آسیب می شد و گستردن سفره اطعام در مجالسی که به همین منظور برگزار می کرد از دیگر مواردی بود که در پرونده اعمال خودش به ثبت رساند.
حاج محمد دباغ در هیچ زمانی بازنشستگی را نپذیرفت بلکه در تمام مراحل زندگی 83 ساله اش به فعالیتی مفید و مطابق با شرایط سنی و جسمی خود مشغول شد.
صحافی قرآن ها و مفاتیح های قدیمی و همچنین کتب قدیمی روحانیون، بازسازی مهرهای آسیب دیده مساجد و ساختن میز و صندلی برای کسانی که قادر به ادای نماز به صورت ایستاده نیستند از جمله اقدامات ارزشمند این بنده خوب خدا در سال های پایانی عمرش بود.
آری حاج محمد دباغ بالغ بر هشت دهه در این دنیا زندگی کرد اما جسم و جانش هرگز تسخیر عروس هزار داماد این دنیا نشد بلکه همواره در مقابل خدایش سر خضوع و خشوع فرود آورد و همواره در پیشگاه او قامت به نماز راست کرد تا مصداق آنها بشود که می گویند: «خوشا آنان که دائم در نمازند.»