نویسنده: محمد علی شاهین
یک دو سه خاموش
محمود دراز کشيده بود زير کرسي و چشم دوخته بود به لامپ آويزان از سقف. دوست داشت لحظه اي که لامپ روشن میشود را ببيند. از گوشه چشم نگاهي به پنجره گردِ طاقچه بلند وسطي انداخت. هوا تاريک روشن بود و رگه هاي سرخي در دل آبي آسمان ديده میشد. نازنين بيگوم جوراب نيمه کارهاي را که براي پسرش میبافت، گذاشت پشت پرده: محمود مگه تو درس و مشق نداري؟ چقدر میخوابي وخي ديگه
محمود بي آنکه پلک بزند جواب داد: ميخوام مشقام را برق که اومد بنويسم. چراغ لامپا را روشن نکن الانه که برق مياد تو لامپ
- از کجا میدوني؟ بلکه امشب موتور برقا روشن نکنن.
محمود چشمهايش را که به سوزش افتاده بود چند ثانيه بست: چرا، ديشب تو مسجد اعلام کردن که از اين به بعد هر شب برق داريم. نازنين بيگوم لامپا را روشن کرد. کتري را از روي چراغ سه فتيله برداشت و از اتاق بيرون رفت: پاشو بيا پا سنگاب وضو بگير تا بريم مسجد
محمود اما همچنان خيره خيره لامپ را نگاه میکرد. صداي اذان که از گلدسته هاي مسجد بلند شد، نور زرد لامپ، اتاق را روشن کرد. محمود با خوشحالي از جا پريد و شيشه لامپاي روي طاقچه را برداشت و فتیله را فوت کرد تا خاموش شود.
***
محمود و مهري نشسته بودند زير کرسي و مشغول نوشتن مشق هايشان بودند که نازنين بيگوم با قابلمه شيربرنج وارد اتاق شد. بوي شيربرنج که پيچيد توي اتاق، فتح اله کتاب مختار نامه را بست و نشست پاي مجمعه روي کرسي: بچه ها جلد باشيد تا چراغ را خاموش نکردن بياييد شومتونا بخوريد.
***
نازنين بيگوم و مهري مشغول جمع کردن ظرفها بودند که لامپ دو بار خاموش و روشن شد. محمود و مهري به هم نگاه کردند و يکصدا فرياد زدند: يک... دو... سه... خاموش هنوز دهانشان را نبسته بودند که لامپ خاموش شد و تاريکي همه جا را گرفت. نازنين بيگوم کورمال کورمال تا لب طاقچه رفت و لامپا را روشن کرد: جلد باشيد اگه مشقاتون تموم نشده بنويسيد و زود بگيريد بخوابيد.