پنج شنبه, 01 آذر 1403 Thursday 21 November 2024 00:00

نویسنده : نویسنده: محمد علی شاهین

یک دو سه خاموش

محمود دراز کشيده بود زير کرسي و چشم دوخته بود به لامپ آويزان از سقف. دوست داشت لحظه‏اي که لامپ روشن می‏شود را ببيند. از گوشه چشم نگاهي به پنجره گردِ طاقچه بلند وسطي انداخت. هوا تاريک روشن بود و رگه‏هاي سرخي در دل آبي آسمان ديده می‏شد. نازنين بيگوم جوراب نيمه کاره‏اي را که براي پسرش می‏بافت، گذاشت پشت پرده: محمود مگه تو درس و مشق نداري؟ چقدر می‏خوابي وخي ديگه

محمود بي‏آنکه پلک بزند جواب داد: ميخوام مشقام را برق که اومد بنويسم. چراغ لامپا را روشن نکن الانه که برق مياد تو لامپ

- از کجا می‏دوني؟ بلکه امشب موتور برقا روشن نکنن.

محمود چشم‏هايش را که به سوزش افتاده بود چند ثانيه بست: چرا، ديشب تو مسجد اعلام کردن که از اين به بعد هر شب برق داريم. نازنين بيگوم لامپا را روشن کرد. کتري را از روي چراغ سه فتيله برداشت و از اتاق بيرون رفت: پاشو بيا پا سنگاب وضو بگير تا بريم مسجد

محمود اما همچنان خيره‏خيره لامپ را نگاه می‏کرد. صداي اذان که از گلدسته‏هاي مسجد بلند شد، نور زرد لامپ، اتاق را روشن کرد. محمود با خوشحالي از جا پريد و شيشه لامپاي روي طاقچه را برداشت و فتیله را فوت کرد تا خاموش شود.

***

محمود و مهري نشسته بودند زير کرسي و مشغول نوشتن مشق‏هايشان بودند که نازنين بيگوم با قابلمه شيربرنج وارد اتاق شد. بوي شيربرنج که پيچيد توي اتاق، فتح‏اله کتاب مختار نامه را بست و نشست پاي مجمعه روي کرسي: بچه‏ها جلد باشيد تا چراغ را خاموش نکردن بياييد شومتونا بخوريد.

***

نازنين بيگوم و مهري مشغول جمع کردن ظرف‏ها بودند که لامپ دو بار خاموش و روشن شد. محمود و مهري به هم نگاه کردند و يکصدا فرياد زدند: يک... دو... سه... خاموش هنوز دهانشان را نبسته بودند که لامپ خاموش شد و تاريکي همه جا را گرفت. نازنين بيگوم کورمال کورمال تا لب طاقچه رفت و لامپا را روشن کرد: جلد باشيد اگه مشقاتون تموم نشده بنويسيد و زود بگيريد بخوابيد.

نوشتن دیدگاه