پنج شنبه, 01 آذر 1403 Thursday 21 November 2024 00:00

نقل از کتاب جهل پسینه

هيکل درشت اَبُل که از سر کوچه نمايان شد، بچه هايي که چوب و پِل بازي می‏کردند به اطراف پراکنده شدند. ابل که نصف صورتش را با هر دو دست پوشانده بود در حالي که زير لب از شدت دندان درد ناله می‏کرد، چوب‏ها و آجرهاي وسط کوچه را لگد کرد و رفت.

- ابل چته؟ دندونت پله کرده؟

اين را مشهدي کريم در حالي که افسار الاغش را به دست گرفته بود و از خانه بيرون می‏آمد گفت و ابل جواب داد:

- آره، دنبال اوس حيدر می‏گردم، نمی‏دوني کجاس؟

- چرا، يه گيري پيش تو محله ميري‏ها ديدمش داشت سر نوه حاج‏ميرزا را اصلاح می‏کرد.

ابل به سمت کوچه ميري‏ها ‏به راه افتاد. صداي اوس حيدر دلاک که به گوشش رسيد دو تا پا داشت دو تاي ديگر هم قرض کرد و به سمت صدا دويد:

- اوسا... اوس حيدر به دادم برس مُردم از دندون درد

- بيا اينجا ببينم، دهنتا وا کن. اين دندوني که ابل را از پا درآورده با قلوه‏کن اوس حيدر چيکار بکنه خدا ميدونه. بشين ببينم بابا

ابل سرپا نشست و به ديوار کاهگلي کوچه تکيه داد. بچه‏ها‏ جمع شدند دورشان و اوس حيدر از توي يکي از خانه‏هاي کيفش قلوه‏کن را بيرون آورد. ديدن قلوه‏کن بچه‏ها‏ را به وحشت انداخت. ابل با حرکت دستش بچه‏ها‏ را از اطراف خودش دور کرد. اوس حيدر اول دندان را بين دو انگشتش گذاشت و تکان داد. دندان سفت و محکم سرجايش نشسته بود. اوستا چند بار قلوه‏کن را اينرو و آنرو کرد و آن را به دندان گير داد و دو دستي به عقب کشيد. صداي جيغ بچه‏ها ‏بلند شد اما قلوه‏کن دست خالي از دهان ابل بيرون آمد.

اوس حيدر دوباره با دست دندان را معاينه کرد: اوس حيدر نيستم اگه تو را از جا درنيارم.

يکبار ديگر قلوه‏کن را به دندان گير داد و تمام زورش را توي دستانش گذاشت و آن را به عقب کشيد. ابل به همراه دندانش از جا کنده شد. اوس حيدر بي توجه به ابل، دندان را مقابل چشمش زير و رو می‏کرد و از اينکه توانسته بود دنداني به اين بزرگي را از جا دربياورد به خود می‏باليد.

ابل سکه يک ريالي را به اوس حيدر داد و در حالي که همچنان با دست نيمی ‏از صورتش را پوشانده بود از آنجا دور شد.

***

ميرزا‏علي‏اکبر که با پشته علف از صحرا برمی‏گشت با ديدن ابل که با صورت ورم کرده پاهايش را روي زمين می‏کشيد و می‏رفت، ايستاد: ابل چته بابا؟ دندون کشيدي؟

ابل همانطور که راهش را می‏کشيد و می‏رفت با حرکت سر پاسخ سيد‏علي اکبر عطار را داد. سيد‏‏علي اکبر صورتش را برگرداند: برو در باغ حج‏شکري بگو منا سيد فرستاده. همين ديروز چند تا بُته باديون پا درختاش ديدم. باديون شمايل شويد را داره، جويدنيه، هم دردت فروکش ميکنه هم باد صورتت ميخوابه. اگه هم نميتوني بجويي با ننه‏ت بگو بجوشونه و آبشا بخور، به جايي برنميخوره دردت واميذاره.

ابل همانطور که دو دستي صورتش را چسبيده بود گفت: خودت تو دکون نداري بهم بدي؟

- اگه داشتم که نمی‏فرستادمت جايي ديگه. برو سراغ حج‏ شکري.

نوشتن دیدگاه