شنبه, 15 ارديبهشت 1403 Saturday 4 May 2024 00:00

از سر بریده تا بچه خوره وحشت آفرین در سده


نویسنده :لیلا پیمانی
جعفر نوروزی معروف به جعفر کتابی که به تازگی پا در دهه نهم زندگی اش گذاشته در دهه 30 خبرنگار فعال، شجاع و زبر و زرنگ روزنامه اطلاعات در خمینی شهر بود. البته نه تنها خبرنگار که عکاسی هم برای روزنامه می کرد و نمایندگی آن را هم داشت.13 سال به طور فعال به این کار ادامه داد و از سال 44 این وظیفه را به اکبر لطفی که از اولین عکاسان خمینی شهر بود سپرد. خبرنگاری و نمایندگی روزنامه کیهان را نیز مرحوم تنهایی تقریبا از سال 45 به عهده گرفت. البته قبل از آن هم کیهان خبرنگار و نماینده داشت اما فعال نبودند. جعفر کتابی، اکبر لطفی و غلامرضا تنهایی فرزند مرحوم تنهایی از خاطرات روزهای پر هیجان خبرنگاری شان می گویند.


جعفر نوروزی: شهردار فلکه را تعریض کرد، کتکش را من خوردم!
میدان پهلوی به این وسعت نبود. آن زمان شخصی به نام مهرابی شهردار بود که اصالتا اهل کوشک بود. از مردم خواست تا کاغذ بنویسند و امضا کنند که شهردار میدان را خراب کند و تعریض نماید. به من گفتند تو هم امضا کن، گفتم من چکاره ام که امضا کنم و این کار را نکردم. شهردار هم یک بلدوزر از اصفهان آورد و شبانه میدان و مغازه های اطراف را خراب کرد. بعد انداختند گردن من که تو در روزنامه نوشتی که این فلکه کوچک است و یک فصل کتک مفصل به من زدند. روزنامه اطلاعات زنگ زد به استانداری اصفهان که به چه حقی خبرنگار ما را مجروح کرده اند؟


وقتی یک شهردار از خبرنگار عذرخواهی می کند
در زمان یکی دیگر از شهردار ها یک خبر برای روزنامه فرستادم که شهرداری به انضباط خیابان ها نمی رسد. خبر که چاپ شد شهردار چند نفر را مامور کرد که مرا بزنند. آن روز هم کتک مفصلی خوردم و شکایت هم کردم. اطلاعات به استانداری شکایت کرد که چرا خبرنگار ما را زده اند و استانداری شهردار را خواست و مواخذه اش کرد. شهردار هم از من عذر خواست.
کلنگ زنی دانشگاه صنعتی
شاه آمده بود برای کلنگ زنی دانشگاه صنعتی. دکتر اقبال نخست وزیرش هم بود. من هم رفتم آنجا و عکس و خبرش را مخابره کردم برای اطلاعات. یک یهودی هم دنبال شاه بود که یادم می آید در آن مراسم گفت: این منطقه آباد می شود اما اختیارش از دست مردم خارج می شود.


خبرنگار سمج
موسسه اطلاعات یک دفتر در اختیارم گذاشته بود و ماهی 3 تومان اجاره اش را می داد. یک دوچرخه هم برایم خریده بودند. بعد از یک مدت گفتم من یک موتور می خواهم و دوچرخه به دردم نمی خورد. موتور را برایم خریدند اما گفته بودند اگر این نوروزی یک سال دیگر نماینده و خبرنگار ما باشد می گوید هواپیما در اختیارم بگذارید.


سر بریده در قعر چاه
یک روز خبر دادند که چند تا بچه از درون چاه یک سر بریده پیدا کرده اند. فورا خودم را به صحنه رساندم. توپ بازی بچه ها افتاده بوده توی چاه و یکی از بچه ها رفته بوده که بیاورد، یک پارچه انداخته بودند پایین که توپ را بگذارد توی آن و بکشند بالا. وقتی پارچه آمده بود بالا دیده بودند یک سر بریده است. حتی کسی که توی چاه بود هم نفهمیده بود که این توپ نیست، توی تاریکی همین که یک شی گرد پیدا کرده بود آن را گذاشته بود توی پارچه و فرستاده بود بالا. کم کم پای ژاندامری و دادگاه هم به صحنه باز شد و یک مقنی فرستادند پایین اما چیز دیگری یافت نشد. سر را مدتی نگه داشتند بلکه شناسایی شود اما خبری نشد و خاکش کردند. من عکس و خبر را فورا مخابره کردم و روزنامه تیتر زد: سر بریده در قعر چاه.
6-5 ماه از ماجرا گذشته بود که چند نفر از زاهدان آمدند سراغ من که ماجرای این خبر که نوشته ای چه بوده است؟ ظاهرا یک گمشده داشتند که دنبالش می گشتند. نشانی محل دفن را بهشان دادم، رفتند و آمدند، گفتند مال ما نبود.
اکبر لطفی: پاداش و جریمه خبرنگار
اگر خبرنگار خبر را زودتر از رقیب به روزنامه می رساند پاداش داشت و اگر نمی توانست از خبرنگار روزنامه دیگر پیشی بگبرد جریمه می شد. برگه های جریمه قرمز بود و پاداش ها سبزرنگ. وقتی پست برگه ها را برایمان می آورد گاهی اصلا روحمان هم از آن خبر نداشت.


بچه خوره
یک زمانی شایع شده بود که بچه خوره آمده. ماجرا از این قرار بود که یک نوزاد در یکی از محلات سده مرده بود و او را به خاک سپرده بودند اما قبر بچه را گود نکرده بودند، گربه ای او را از زیر خاک بیرون می کشد و خونش را می مکد و از آن زمان خونخوار شده بود و خون چند تا از بچه های سده را در ننوها مکیده بود. 40-30 روز غروب ها با دوربین می رفتیم به آن محل. ولوله ای میان مردم افتاده بود و همه دچار وحشت شده بودند. آخرش هم از تهران دستور آمد که هر چه زودتر این غائله را ختم کنید. حاج احمد سعیدی شکارچی بود، او را آوردند و در میدان امام فعلی جلوی چشم مردم یک"کُدکنه" را کشت تا کم کم جو آرام شد و من سرِ این خبر 4-3 برگ جریمه دریافت کردم با وجودی که بیش از 10 تا خبر و عکس از این ماجرا برایشان فرستاده بودم. حتی یک روز دکتر حسین نژاد فرستاد دنبالم که بیا مطب عکس بگیر. چند تا بچه آورده بودند که خون همه شان مکیده شده بود.


برادر شاه در سده به دنبال شکارچی
یک روز یک لندور آمریکایی درِ عکاسی ما نگه داشت، یک نفر پیاده شد، فیلم عکاسی می خواست. 4 تا فیلم رنگی که تازه آمده بود به او فروختم و رفت. چند وقت بعد حاج احمد سعیدی آمد مغازه و گفت می دانی کی بود آمد فیلم خرید؟ گفتم نه. گفت: این برادر شاه بود، عکسی که از من به عنوان قاتل بچه خوره چاپ شده را دیده و آمده بود سراغم که به همراهشان به شکار بروم. یک هفته همراهشان رفتم سمیرم و برایشان 4 تا قوچ شکار کردم.
غلامرضا تنهایی: همایونشهر در صفحه اول کیهان
سر ماجرای بچه خوره، پدر من از کیهان یک جایزه 20 تومانی گرفت. جریان از این قرار بود که بعد از کشتن بچه خوره پدرم از آقای لطفی که خبرنگار و عکاس اطلاعات بود خواسته بود که عکس را به او هم بدهد. ایشان هم روی حساب رفاقتشان عکس را داد و خلاصه عکس زودتر به کیهان رسید و عکس و خبرش در صفحه اول روزنامه چاپ شد و پدرم 20 تومان جایزه گرفت.


گزارش سیبری خمینی شهر در روزنامه کیهان
پدرم باغ سیبری داشت. یک سالن بزرگ هم توی خانه داشتیم که آن جا را پر از سیبری کرده بودیم. به ذهنمان رسید که یک گزارش از سیبری خمینی شهر برای کیهان تهیه کنیم. عکسش را از همین سالن خودمان گرفتیم که بسیار زیبا شد و بعد با چند نفر از باغدارانی که سیبری پرورش می دادند هم صحبت کردیم و نوشتیم که این میوه به دربار شاه و حتی خارج از کشور هم صادر می شود. این خبر و عکس نصف یکی از صفحه های روزنامه را پر کرده بود. کیهان 5 تومان برای پدرم جایزه فرستاد و اداره کشاورزی آن زمان هم بابت چاپ این گزارش یک قیچی باغبانی به پدرم داد که 20 تومان قیمت داشت.
جایزه برای خبری که هیچوقت چاپ نشد
یک ماجرای زمین خواری در دانشگاه صنعتی اتفاق افتاد و ما خبرش را برای روزنامه فرستادیم. نمی دانم اصفهان اعمال نفوذ کرد یا تهران اما هر چه که بود آن خبر اجازه انتشار نیافت اما کیهان برای ما پاداش فرستاد و تشکر کرد.

نوشتن دیدگاه