سر گذشت پزشکی
اثر سیزدهم از تاریخ و پیشینه خمینی شهر
پدید آورنده: محمدعلی شاهین
تعداد صفحات:.284
سال انتشار:1401
ناشر: گفتمان اندیشه معاصر.
فصل اول
مروری بر تاریخ پزشکی در ایران و ماربین
فصل دوم
حکیمان سده
فصل سوم
نخستین دانش آموختگان در علوم پزشکی نوین
فصل چهارم
مامایی و زنان و زایمان
فصل پنجم
داروخانه داری
فصل ششم
بهیاری و پرستاری
فصل هفتم
زیرساختها و مراکز بهداشتی درمانی
مروری بر فصل های مختلف کتاب، محتوای آنها را روشن می سازد:
فصل اول
پزشکی از جمله دانشهایی است که ایرانیان از دوره باستان به آن توجه داشتند. عدهای سلطنت جمشید را آغازگر طب پزشکی در ایران میدانند.
پزشكي در دوره ساسانيان با مهاجرت پزشکان و علمای یونانی به ایران و گسترش دریانوردی گستردهتر شد و تا قرن دوم هجری و فعال شدن بیمارستان جندی شاپور ادامه يافت.
سیریل الگود نویسنده کتاب تاریخ پزشکی ایران در صفحه ۳۶ کتاب خود مینویسد:« تا آنجا که از اطلاعات بدست آمده معلوم میشود، در ایران قدیم وضعیت طب پیشرفتهتر از آشور بود.
نظام پزشکی و آموزش پزشکان در دوران صفویه، روش معاینه بیماران توسط حکیمان، دلاکها
و پیشینه بیمارستانها در نخستین فصل کتاب جای گرفته است.
فصل دوم
نزدیک 80 سال با درد و رنج مردم آشنا بود و در درمان آنها می کوشید، طبیب مجاز که شد به خدمت بهداری بلدیه همان که امروز شهرداریش می خوانند درآمد. مریضخانه سده که راه افتاد رییسش شد، یک سال و دو سال نه، سالها، شیر و خورشید را که در دهه 1340 خیران شهر راه انداختند مدیر عامل او بود، زایشگاه شیر و خورشید ساعی را هم از صفر تا صدش پای کار بود. نامش دکتر حاج آقا ابطحی بود. فصل دوم کتاب سرگذشت پزشکی به معرفی او و دیگرحکیمان انسان دوست شهر اختصاص دارد، همانهایی که آوازه نوع دوستیشان فراتر از ماربین رفته بود.
فصل سوم
از 9 سالگی راهی مدرسه صدر اصفهان شد و پای درس استادانی چون آیتالله فشارکی، آیتالله میر سیدعلی نجفآبادی، آیتالله میرزا علیآقا شیرازی نشست. سرآمد همه طلاب شده در حدود 19 سالگی به مراتب عالی رسید، ولی انگار سرنوشت او طور دیگری رقم خورده بود دیپلم گرفت و در آزمون اعزام به خارج شرکت کرد و اول شد و به فرانسه ر فت تا طب بخواند، سالها در آن کشور و سوئیس. درس طب خواند و دوره های زیادی را طی کرد و آنگاه به کشور برگشت، در چه شرایطی، همان شرایط که بیماریهای ساریه، یعنی واگیر دار و بیماریهای عفونی در سراسر کشور بیداد می کرد، حصبه، وبا، اسهال دموی و.... او کمر همت به مقابله با آنها بست با چه امکاناتی تقریبا هیج، نه روش تشخیصی، نه دارویی و نه حتی تخت و دستیاری، اما او مرد شکست نبود مرد عمل بود هر جا که یک بیماری همه گیر می شد در صف مقدم بود و همین شد که در قلبها جا گرفت، دکتر قریب غریب شهرما کسی نبود جز دکتر میرحامد حسین سیادت، پیشکسوت طب عفونی ایران و اولین. رییس انجمن متخصصین بیماریهای عفونی کشور. در فصل سوم کتاب با نخستین دانشآموختگان در علوم پزشکی شهر آشنا می شوید، همانها که بنیانگذار تعدادی از رشته های طب در دانشگاهای کشور شدند و حدود صد سال پیش با روشهای ابتکاری با تولید واکسن به مبارزه با بیماریهای واگیردار آنروز می پرداختند.
فصل چهارم
معصومه ماما، ماما کبری، ماما صغری، ماما فخری، ننه موسی، جلاله و... از جمله ماماهایی بودند که در محلات مختلف سده از اواخر دوره قاجار و حتی تا دهه 1350 فعال بودند و نامشان در اذهان مردم باقی مانده است. این حرفه اغلب موروثی بود و توسط مادران و یا یکی از اقوام به دختران آموزش داده میشد. قابلههای سنتی شبانه روز در خدمت مردم بودند به گونهای که نیمه شب، وقت غذا خوردن و خلاصه در عزا و عروسی درِ خانهاشان به روی مردم باز بود. سرانجام از نیمه دوم دهه 1330، پای اولین ماماهای تحصیل کرده به شهر باز شد. اشرف رحمتآرا و کمی بعد به جای او ناهید معدل. از دهه 1340 تعدادی از پزشکان شهر به دنبال تخضض زنان وزایمان رفتند و سرآمد دیگران در کشور شدند. دکتر محمد صرام، پروفسور سیدمحمد میردامادی، دکتر سيدمحمد لقمانی خوزانی و دکتر سیدریحان ظهیر میردامادی. با شروع به کار زایشگاه ساعی چند مامای تحصیل کرده بومی به استخدام در آمدند از جمله آنها خانم امینی و خدیجه گرجی. فصل چهارم کتاب به پیشینه مامایی و زنان و زایمان پرداخته است.
فصل پنجم
سده سه داروخانه داشت در دهه 1330، ابطحی و لقمانی و همایون در فروشان، خوزان و ورنوسفادران. البته پیشتر، از زمان حکیم سدهی عطاری داشت. داروخانه ابطحی ابتدا عطاری بود و کمکم به داروخانه تبدیل شد. داروخانه لقمانی و همایون مدتی بعد طبق معیارهای داروخانهداری روز دایر شدند. داروخانه ابطحی را سید محمدباقر ابطحی، داروخانه لقمانی را مجتبی لقمانی و داروخانه همایون را حاجآقا سراجالدین صهری میچرخاندند. کشیک هم میدادند طبق نوبهای که شهرداری برایشان میگذاشت. دکتر ابطحی متخصص اورولوژی، پسر سیدمحمدباقر میگوید:
به غیر از صبح تا شب که پدر پاسخگوی بیماران بود از شب تا صبح هم آسودگی نداشت و مجبور بود چندین بار چراغ مرکبی به دست بگیرد و دواخانه را باز کند و کار بیماران را راه بیندازد و به خانه برگردد، تا اینکه شهرداری قانون گذاشت که هر سه دواخانه فعال در شهر باید در هفته یکی دو شب کشیک بدهند. یادم میآید یک مدتی شبهای یکشنبه نوبت دواخانه ابطحی بود. این شبها دوستان پدر جمع میشدند داروخانه و شب شعر میگذاشتند. حاج آقا امام، حاج آقا دکتر، حاج آقا کریم مرتضوی، امیرحسین خان، آقا مصطفی دیباجی که الان در تهران مسجد دارد، حاج آقا نوراله، حاج آقارضا ابوالبرکات، دکتر محمد امینی و پدرش، حاج میرزا محمدعلی امینی و... دور هم شعر میخواندند. پدرم هم شعر میسرود. هر دو ماه یکبار هم با هم به چشمه لادر، چشمه منجر و چشمه نبی میرفتند. پدرم علاقه زیادی به سده داشت و حاضر نشد محل سکونتش را تغییر بدهد. میگفت جنازه مرا باید از خاک سده بردارید. فصل پنجم کتاب به عطاری و داروخانه داری و پیشکسوتان داروسازی شهر اختصاص یافته است.
فصل ششم
پرستاران همواره در درمان و بهداشت بیماران نقش کلیدی داشتهاند. تزریقات با ورود داروهای شیمیایی از جمله آمپول و سرم به بازار از سال 1308 در روند درمان جا پیدا کرد و نیاز به وجود افرادی که در نقش کمک پرستار به کمک مردم بشتابند به شدت احساس شد.
سید باقر، سیدمحمد محدث فرزند میرزارحیم، سیدمحمد ابطحی برادر دکتر حاج آقا، اکبر غفورزاده، از جمله افرادی هستند که از دهه 1320 به بعد در سده به انجام این خدمات مشغول بودند. سیدباقر، فرزند حاج میرزا ابوالقاسم و از نوادگان حکیم بزرگ در سال 1300 خورشیدی در درب محکمه خوزان سده متولد شد. عطاری را نزد پدر خود فرا گرفت و با این پشتوانه سالها به فروش داروهای گیاهی اشتغال داشت. بعد از ورود داروهای ترکیبی و انواع داروهای تزریقی و نیاز به افرادی جهت انجام تزریقات، ایشان نزد برادر خود دکتر سیدفخر لقمانی تزریقات را فرا گرفت و آنرا به عنوان شغل برگزید. حضور افرادی مثل سید باقر لقمانی در شغل تزریقات برای پزشکان آن زمان و نیز بیماران بسیار مغتنم بود. فصل ششم کتاب به معرفی این افراد در تاریخ پزشکی شهر پرداخته است.
فصل هفتم
عمادالشریعه خواب و قرار نداشت. مردم شهرش مریضخانه نداشتند، اصفهانی ها داشتند مریضخانه ملی را می ساختند. او هم باید در دیار خود کاری می کرد، هرجا که می رسید و هر که را میدید از این رویا که به جانش افتاده بود سخن میگفت .در محله شان فردی زندگی میکرد که ملک و املاکی داشت، حاج قنبرعلی زهتاب را میگویم که تاجر زه و پوست و روده بود، چه شبها که تا نیمههای شب به خانه حاج قنبرعلی رفت تا آخر او را راضی کرد ده سیزده جریب از زمینهایش را برای ساخت مریضخانه بدهد، همان زمینهایی که چند اطاق با سقف تیری در آ ن ساخته شد و شد مریضخانه سده و بعد همایونشهر و حالا بیمارستان شهید اشرفی. عماد سیادت روحت شاد، حالا نزدیک نود سال از آن روزها گذشته است در حالی که صدها و شاید هزاران نفر از همشهریهای تو همانطور فکر میکنند که آن روزگار تو فکر میکردی، نیستی ببینی چه کردهاند. فصل هفتم کتاب به زیر ساختها و مراکز بهداشتی درمانی شهر از مریضخانه سده تا بیمارستان ساعی پرداخته است.