شنبه, 03 آذر 1403 Saturday 23 November 2024 00:00

نویسنده : محمدعلی شاهین
در سينه تاريخ محفوظ است كه: روزي، روزگاري در بلدي از بلاد با طروق بسيار اندر طريقي از طروق چاله اي هويدا شده بود كه سبب آزار و اذيت رعيت گرديده و جراحات زيادي به آنها وارد كرده بود
به گونه اي كه چهارپايان آنها هم از جمله حمار به هيچ وجه حتی با تازیانه فرمان نبرده و از آن طريق قدم از قدم همي برنمي­داشتند كه گويند درازگوش اگر پايش در سوراخي اندر راهي رود ديگر از آن راه عبور نميكند.
باري صبر رعيت بسر آمد و شكايت به داروغه بردندی، وي آنها را به بلديه حوالت داد، طوماري نگاشتند و جرأت كرده به بلديه اندر رفتند و آن را با احترام تحويل دادندي، بلديه مدتي بعد آنها را به ميرآب حوالت داد كه اين چاله را همي وي كنده است و بايستي خود نيز چاره­اي بينديشد.
رعيت بي­چاره و درمانده به سراغ ميرآب شتافتند و شكايت با وي در ميان نهادند و حاجت از او خواستند، ميرآب بر آشفته و ناراحت گفت: مگر نشنيده­ايد كه ديگران كاشتند و ما خورديم ما هم بكاريم تا ديگران بخورند، بر اين استناد ديگران كندند و ما پر كرديم ما نيز چنين كنيم.
رعيت بخت برگشته اصرار ورزيدند و سماجت كردند، ميرآب آنها را تهديد به سياست نمود و نتيجه­اي حاصل نشد.
جمعي ديگر از رعيت گمان به گلخن1­بان بردند كه هم او تواند سينه زمين بشكافد و هم او بايد جبران مافات كند، پس عريضه بوي نوشتند و چارت خواستند، اما دريغا كه او نيز حاشا پيشه كرده و رعيت باز سردرگريبان فرو بردند.
گذشت و گذشت تا روزي آقا زاده­اي از اتفاق با استر اصيل خود قصد عبور از آن طريق كرد كه راه را ناهموار ديد و او را خوش نيامد، موضوع با پدر گرام در ميان گذاشت و وي نيز براي قاضي القضات پيكي روانه ساخت تا اينكه قرار بر اجلاسی از بلديه و ميرآب و معمارباشي و قاضي و داروغه و نماينده حاكم و دبير و كاتب و ديگر مقامات بجز خود رعيت گذاشتند و عاقبت در روزي از روزهای ميمون هفته و در برجي از برج­هاي غیر نحس و سنه­اي از سنوات همگي جلسه كردندي و به نوبت هر كس راه حلي براي چاله ارائه كردندي.
يكي گفت: نزديك چاله حكيمي مي­گماريم تا بر دست و پاي مجروحان ضماد بندد و آنها را شفا دهد.
ديگري گفت: اين چاله را پر كنيم و نزديك خانه حكيم چاله­اي ديگر بكنيم
سومي گفت: بهتر است، درشكه­اي با اسبي تيزرو، نزديك چاله باشد تا مجروحان را به حكيم خانه برساند.
داروغه در اين ميان راه حل جالبي داشت او گفت: در شهر جار بزنيم كه هر كس در اين چاله اوفتاد سر وكارش با قاضي و داروغه است و سياست خواهد شد.
القصه طرح راه حل­ها تا نيمه روز به درازا كشيد و كار تصميمي­گيري مشكل گرديد زماني كه صدای مؤذن به گوش رسيد و بوي غذاهاي آشپز باشي مخصوص به مشام­ها رسيد چنان فكر اجلاسيان به آنها مشغول گرديد كه جملگي به مطبخ شتافتند و در تناول اطعمه و ادويه و اشربه سعي وافر بكار برده و از هيچ تلاش و كوششي دريغ نكردندي و ديگر فكرها از جمله چاله از خاطر آنها زدوده شد و رخوت ناشي از شكم بارگي و غلبه خواب بر چشم آنها همگي را متفرق كرد و رعيت ماند و چاله.
1-تون سوز حمام

نوشتن دیدگاه