محمود خان احمدی
گرسنه بود چو محمود غزنوی، یاران
به روی سفره نهادند دلمه بادمجان
غذا تمام شد و گفت خوب بود و لذیذ
شنید شاعرکی زشت خوی و چرب زبان
به وصف دلمه بادمجان سرود شعری نغز
چکامه ای خوش و غرا هم رسا و روان
دقایقی نگذشت از زمان و سلطان گفت
غذای پر ضرری بود و دشمن تن و جان
دوباره شاعرک آندم سرود بیتی چند
که نیست خاصیتی دلمه را در اوست زیان
به خشم آمد سلطان و گفت ای مردک
نه آنکه شعر سرودی به وصف آن چندان
به خنده شاعرک بینوا به سلطان گفت:
ترا هرآنچه خوش آید نه، دلمه بادمجان