پنج شنبه, 11 بهمن 1403 Thursday 30 January 2025 00:00

مقدمه... ما شروع می‌کنیم با زندگینامه‌ی آقای سرتیپی، این شما و

آقای سرتیپی:
سلام مجدد. امروز روز بالیدن به خود هست، من افتخار می‌کنم که عمری خداوند به من داد و امروز را دیدم. من قابل نبودم دست‌نشانده‌ای این چنین داشته باشم. خدایا از تو ممنونم. من هم قابل نیستم که بخوام چندان تعریفی بکنم ولی عزیزانم، من یک شعار دارم: خواستن توانستن است. هرکسی بگوید چطور ازش می‌پرسم چی می‌خواهی: خواستنی که من قدم 160 و بشه 210 که خواسته نیست، ولی خواسته باشم یک موزیسین موفق بشم، می‌تونم؛ یک داستان‌نویس موفق شوم، می‌توانم؛ یک تولید کننده موفق شوم، می‌توانم و خواستن سرچشمه اصلی و اولیه توانستن است. من از طفولیت در سن 14 سالگی در خمینی‌شهر فعلی، سده قبلی، دبیرستان نداشتیم، یعنی تا کلاس نهم بیشتر نبود، تک و تنها بایک اتاق 30 تومنی، سیصد ریال، زندگی تنها و روی پای خودم ایستادن را تجربه کردم. دبیرستان هراتی رفتم. در اونجا تحصیل می‌کردم. همزمان یک خانه‌ای به نام خانه‌ی جوانان، وابسته به شیر و خورشید اصفهان بود، بسیار من آموزش و درس آموختم از این تشکیلات... درباره موسیقی بود، درباره هنر بود، درباره تئاتر بود و و و... تمام رشته‌های مختلف را با بهترین استادان در آنجا آموزش می‌دادند و من تمام اوقات تنهایی‌ام را در آنجا می‌گذراندم. به یک سال نگذشت که من مدیر داخلی آنجا شدم. در همان زمان من به تئاتر خیلی علاقه داشتم و به اتفاق دو نفر دیگر از دوستان، در اردوی هنری رامسر مقام اول و کسب مدال طلای تئاتر ایران را به دست آوردیم. من دهاتی که هیچی نمی‌دانستم، رودربایستی نداریم، به هر حال از نظر فرهنگ از نظر فکر به خصوص در محل ما تئاترها و سینماها و ... را بسیار بد می‌دانستند. ولی من چون علاقه داشتم و خواستم تو ایران اول شدم. دوران سربازی را راحت گذراندم، در سقز کردستان، یعنی آن زمان می‌گفتند اگر... واقعا استعمار با ما چه کرد... می‌گفتند که اگر در کردستان یک سنی دستش را توی عسل بگذارد و بعد روی ارزن باید به تعداد ارزن‌های داخل دستش شیعه را اذیت کند تا پاک شود. خدا شاهد است من زیباترین لحظات زندگی‌ام را در کردستان گذراندم. انسان‌های پاک، بی‌آلایش، مهربان، مهمان نواز... یک روز به جان عزیز شماها که خیلی دوستتان دارم، من حس غربت نکردم. علی ای حال سربازی تموم شد، خداوند در این مکان و در این روز عزیز مرحوم شاهی را رحمت کند... گفت فلانی مواظب باش پشتت نچاد! خیلی جالب بود، گفت بپا اگر پشتت سرد شد دیگه علاف می‌شی. فردا صبحش من را فرستاندند خانه کودک به عنوان مدیر خانه کودک. حدود 600 نفر کودکی که یا پدر نداشتند یا مادر نداشتند و سرپرستی‌شون زیر نظر شیر و خورشید بود، از افتخارات زندگی من بود که خدمتگزار آنها بودم. مکانی امن، مکانی زیبا، غذای‌شان را کنترل می‌کردم... از خدا می‌خواهم اگر خدمتی کردم در پرونده آخرت من بگنجاند. بعد از آن من دانشگاه شبانه قبول شدم. روزانه در بانک ملی شعبه خمینی‌شهر حسابدار بودم. در همین دوره زمانی بود که اولین‌بار رادیو تلویزیون به اصفهان آمد و اعلام کردند که گوینده می‌خواهیم. خدایا تو کمک کردی، من کسی نبودم. از بین باور بفرمایید هزار نفر من نفر اول شدم و جالب این است که اعتماد به ملت و مردم در این حد بود که من در همان شب روی آنتن رفتم و اخبار گفتم. باید کلاس‌ها می‌دیدیم، باید زمان‌ها طی می‌کردیم. خب خواست خدا بود که این دوران هم بگذرانیم. من یکی از فامیل‌هایم بزرگترین شرکت راه و ساختمان ایران را داشت...
جناب سرتیپی، اصل خودباوری و اعتماد به نفس چه نقشی در موفقیت شما داشته؟
من همیشه موفق بودم و از شما می‌خواهم همه‌تان این را بگویید. موفقیت مگر چی هست؟ اگر عشق به یک مطلب داشته باشی و به آن رسیدی موفقی. اگر موزیک را دوست داشتی، موزیسین خوبی شدی، موفقی. امیدوارم ما صرفا پول پرست نباشیم، چون این کمی موفقیتش سخته ولی شدنی است.
ادامه بدیم اینکه چی‌شد وارد صنعت سنگ شدید...
چشم. چند لحظه دیگر را اجازه بدید من مصدع اوقات شوم. این شرکت من به عنوان رئیس امور مالی و حسابداری واردش شدم. شش ماه حسابداری کردم، امور مالی را اداره کردم. به هرحال سعی می‌کردم کارهای اداری، کارهای داخلی، پلن‌های مختلف، کارهای مختلف را یاد بگیرم. لباس کار می‌پوشیدم و در کارگاه راه می‌رفتم. به من نگید گدا... ولی باور بفرمایید از آن چوب‌هایی که در داخل کارگاه برای قالب‌بندی‌ها ریخته می‌شد، جمع می‌کردم، چون معتقدم واقعا متریالی که وجود داشت، حرام نشه. توی کارگاه، پشت انواع و اقسام لودر، بولدوزر و... دوست داشتم برم و یاد بگیرم. من که بیکارم، به جای اینکه دائم بخوابم به جای اینکه بنشینم و تلویزیون تماشا کنم، این دستگاه را یاد بگیرم. انواع دستگاه را یاد گرفتم. بعد از شش ماه من به عنوان رئیش شرکت در آن قسمت کار می‌کردم. از اینجا من عزیمت کردم به عنوان معاون کارگاه به مس سرچشمه کرمان، بزرگترین پلت‌فرمی که در ایران ساخته شد و واقعا می‌دانیم مس سرچشمه کرمان معادل مس شیلی در دنیا است. جز تراز اول‌ها در دنیا است. البته من گفتم مهندس متخصص آن نبودم، فقط پلت‌فرم‌ها، محل‌ها را تسطیح می‌کردیم. سنگ‌برداری و خاک‌برداری می‌شد. در آن زمان حقوق در مملکت 2500 تا 3000 تومان بود. نخست‌وزیر وقت 12000 تومان بود. من با پشتکارم 18000 تومان حقوق می‌گرفتم. یک روز به رئیس هیئت‌ مدیره شرکت گفتم آقا حقوق من کمه، گفت بابا حقوق نخست وزیر مملکت 12 هزار تومانه. ولی هیچوقت تلاشم را به زمین نگذاشتم. تمام این جاده تهران قم را ما ساختیم... در سال 1348 ما با یک شرکت آمریکایی قرارداد خانه‌های پیش ساخته را بستیم. در آن زمان سنگ خیلی کم بود در ایران و در اصفهان. تنها یک تعداد تهرانی سنگ تولید می‌کردند. ما برای تحویل سنگ‌های ساختمانی آن شرکت، شرکت سنگ الوان را با همکاری خواهرم و خانم بزرگوارم تاسیس کردیم و ...(تشویق حضار) و بعدش از بدی حادثه اینجا پناه آوردیم. به هر حال با انقلاب مصادف شد و به مشکلات برخوردیم و بنده آمدم به سنگ‌بری و مشغول به کار سنگ شدم.
نکته‌ای که من استنباط کردم جناب سرتیپی این بود که به توانمندی‌هایمان اضافه کنیم. یعنی هرچقدر انسانی توانمندی بیشتری در هر زمینه‌ای داشته باشد، قطعا ممکن است یک روز به کمکش بیاید و نیازهایش را برآورده کند. می‌تواند این آموزش رانندگی باشد، موتورسواری باشد، رانندگی بولدوزر باشد، حسابداری باشد، حتی آشپزی باشد و... سوال بعدی... کارمندی یا کارآفرینی؟ شما به هر حال در یک مقطعی کارمند بودید و چی شد که گرایش پیدا کردید به کارآفرینی؟
اولا صد در صد کارآفرینی، صد در صد کارآفرینی. ببینید اگر به اصطلاحات قدیمی‌هایی مثل من فکر کنید که می‌گفتند کارمندی یعنی رزق فروشی، این را من یک اعتقادی بهش دارم. چرا یک انسان بیاید خودش را در چارچوب یک داستان کوچک و یک مکان کوچک درگیر کند. اگر خدای ناخواسته عیبی داشته باشد، مشکل ذهنی داشته باشد، البته من ضمن احترام گذاشتن به تمام انسان‌هایی که در راه خدمت به مملکت در ادارات مختلف مشغول به کار هستند... احترام می‌گذاریم... ولی می‌گویم حیف یک جوان است که می‌تواند کار کند و برود رزق فروشی کند. طریق فرمایشات دوست بزرگوارم، ببینید عزیزان، دنیای امروز یک زبان دانستی یک آدمی، اگر دو زبان دانستی دو آدمی، به تعداد زبان‌هایی که شما بلدید صحبت کنید، همانقدر شخصیت دارید. کار همه‌ام همین است. اگر من صرفا تعمیر کامپیوتر بدانم، کفایت نمی‌کند. چرا آشپزی ندانم؟ خیلی جداست، ولی چرا ندانم؟ چرا نتوانم خودم کفایت کار با کامپیوتر را یاد بگیرم، افتخار امروز ماست که تمام جوانان ما، الحمدالله در این زمینه سرآمد جهانند. همه کامپیوتر می‌دانند الحمدالله، این خیلی مهمه. چرا ریزه کاری‌هایش را ندانم؟ چرا تعمیراتش را ندانم؟ عمر به بطالت گذراندن، بالاترین سم در زندگی است. هر چیزی آموختنش از نظر من ثواب و پسندیده است، اعم از نجاری، اعم از بنایی، اعم از هرچیزی که فکر کنید.
جناب سرتیپی، صحبت از همسر گرامیتان بکنیم. پشت هر مرد موفقی یک خانم مدیر و مدبر وجود داشته که باعث پیشرفت آن مرد شده است یا به عبارت دیگر زن خوب و فرمانبر پارسای کند مرد درویش را پادشاه. نقش همسر و خانواده‌تان را برای ما توضیح بدهید.
باور بفرمایید دوستان هیچ دوستی حتی فرزندانتان به صداقت بانوانتان که با هم دوست باشید، نخواهند رسید. (تشویق حضار) پسر ممکن است خانم‌اش که آمد توقعات دیگری داشته باشد، دختر زمانی که شوهر کرد توقعات دیگری داشته باشد، چشم به مال پدر داشته باشد، اما زن بزرگوار زمانی که با شوهرش رفیق شد همه چیزش در اختیار او است و خانم من از آن خانم‌ها است.
جناب سرتیپی از موفقیت برای ما بگویید. از واژه‌های موفقیت، ریسک پذیری، اعتماد به نفس، خودباوری...
ابتدای عرایضم عرض کردم، خواستن توانستن است. اولین کسی که در اصفهان سنگ را توی جعبه گذاشت و صادرات کرد، افتخار دارم بگویم من بودم. بحرین داشتند... می‌ساختند و یک سنگ قدیمی، یک بافت قدیمی را می‌خواستند که سنگ‌های سمیرم ایران ما خیلی سنخیت داشت با اون چیزی که می‌خواستند. خدا شاهده بسته بندی را نمی‌دانستیم چه جوری انجام بدهیم. نمی‌دانستیم چه جوری باید بسته‌بندی کنیم، چه جوری باید ببریم گمرک، گمرک یعنی چی؟ هیچ کدام از این‌ها را نمی‌دانستیم، نه من و نه هیچ کدام از بچه‌ها. شروع کردیم، زحماتش را کشیدیم، یه پالت ما وسط راه خراب شد، خم به ابرو نیاوردیم. سنگ شکست، خم به ابرو نیاوردیم. با موفقیت کارش را تمام کردیم. من در طی یه مدت حدود 10 سال به 23 کشور دنیا سنگ ارسال کردم. دوستان مشکل نیست، باید بخواهیم. سنگ‌های سازمان ملل متحد، که آقایان رئیس جمهور پشتش می‌ایستند، سنگ‌های سبز کار ما است. با توجه به تمام مخالفت‌ها و تحریم‌ها... کاخ ریاست جمهوری کار بنده است. موزه لوور فرانسه کار بنده است. ده‌ها هتل در امارات کار بنده است. یعنی من نقش داشتم، سنگش را می‌دادم. باور بفرمایید شاید در طول ماه من بیش از 12 بار یا 11 بار به مسافرت خارجی می‌رفتم و در طول بالای 300 سفر خارجی هر 300 سفر خانم من یار و همدم من در تمام سفرها بود، چون من هیچکس را نزدیکتر از او پیدا نکردم.
ژاپنی‌ها یک ضرب‌المثل دارند که اگر کسی کاری را انجام نداده باشد ما انجامش می‌دهیم، اگر کسی کاری را انجام داده باشد ما صد در صد می‌توانیم انجام دهیم. پس وقتی جناب سرتیپی به کل دنیا سنگ داده‌اند ما جوان‌های عزیز هم می‌توانیم این راه را ادامه دهیم، به افتخار خودتون... صحبت از نیروی انسانی بکنیم جناب سرتیپی، در استخدام نیروی انسانی‌تان به چه نکاتی توجه دارید؟ یا چه پارامترهایی را برایش در نظر می‌گیرید؟ و از روابط‌تان با نیروی کارتان برای ما توضیح بدید.
ببینید عزیزان، رزق رسان و روزی رسان خدای تعالی است. این را فراموش نکنید. اما تامین یک انسانی که اسمش پناهنده می‌خواهد باشد، اسمش کارگرتان می‌خواهد باشد، اسمش همکارتان می‌خواهد باشد، عناوین مختلف را می‌توانیم برایش یادداشت کنیم، اشکالی ندارد... ولی به عنوان یک عزیزی که به شما پناه آورده و تو در سایه‌ی آن داری سود می‌بری... اگر به اندازه خودت و خانواده‌ی خودت برایش ارزش قائل نباشی کفران نعمت کردی. خدا را شاهد می‌گیرم یک ریال از حق هیچکدام‌شان را تاحالا من نخوردم. اگر قرار بوده اخراج‌شون کنم حق و حقوق‌شان را دادم. از شما عزیزانی که کارفرمایان آینده، کارآفرینان آینده این مرز و بوم هستید، من پیرمرد ازتون خواهش می‌کنم هرچه برای خودتان می‌خواهید برای پرسنل‌تان هم بخواهید.
جناب سرتیپی با چه میزان سرمایه کسب و کارتان را شروع کردید؟ نحوه تامین مالی‌تان به چه صورت بوده؟ راجع به این هم برای ما توضیح بدید...
خواهش می‌کنم. در طول زمانی که من در شرکت کار می‌کردم، من چیزی حدود یک میلیون پس انداز کردم. یک میلیون خیلی پول بود. یک میلیون هم خواهرم داشت، با دو میلیون من شروع کردم.
چالش‌های موجود در مسیرهای کاری‌تان را هم برای ما توضیح بدید. کسانی که می‌خواهند ورود کنند به صنعت سنگ چه مشکلاتی خواهند داشت و ما را از این نظر هم رهنمود کنید.
دلم نمی‌آد قطع امید کنم ولی متاسفانه در این برهه از زمان، نه در غربت دلم شاد و نه روی در وطن دارم. من 50 سال است که کار می‌کنم. واقعا وضع اقتصادی را اینجوری ندیده بودم، امیدوارم اینجوری هم نماند. حرف ناامیدی هم نمی‌خواهیم بزنیم. حتما درست می‌شود. همه چیز درست خواهد شد، زمستان سیاه خواهد رفت و روسیاهی بر ذغال خواهد ماند. اما در همین مقطع، من به شما عرض می‌کنم بهترین مقطع هست برای صادرات. چرا ما در این راستا ناامیدیم؟ چرا در این راستا نمی‌توانیم پیشرفت کنیم؟ ببینید دوستان جهان بر اساس مشارکت‌ها است. در مملکت ما می‌گه: اگر شریک خوب بود خدا هم شریک داشت. این القای یک راه غلطی بوده که استعمار بر گردن ما گذاشته. متاسفانه در مملکت شاهدیم دو تا برادر نمی‌توانند به عنوان شریک با هم کار کنند و این چقدر بد است. مشاغل امروز دیگه خانه‌ی حاجی بازاری نیست که 250 و 300 متر مربع سنگ بخواهد. در خارج از این مملکت، دو کیلومتر در دو کیلومتر در پنجاه طبقه... این شوخی‌ها نیست. دلبخواه نیست. حالا یک کارخانه‌ای که 200 متر یا 150 متر تولید داشته باشد، چه کار می‌خواهد بکند؟ می‌خواهد ساختمانی را که هشت ماه قرارداد دارد، 20 ساله تمام کند؟ اتفاق، همبستگی، مودت، روح همکاری در ما نیست و ما با ضعف کاری نمی‌توانیم انجام بدیم. من استدعا می‌کنم روح عدم مشارکت را در خودتان بکشید. اشکالش کجاست؟ کترپیلار بالای 150 سال، سامسونگ بالای 90 سال... جالب این جاست عزیزان من بدانید که از 2000 نفر گروهی که با هم شریک‌اند پنج‌نفرشان همدیگر را نمی‌شناسند. ولی تکالیف‌شان روشن است. ما از ابتدا که می‌خواهیم شروع کنیم: من قربون تو، تو قربون من، خداحافظ. این که نشد. روزی که به پول رسیدیم، بگیم همه زحمت‌ها را من بکشیم تو مفت بخوری؟ نشد. نه این نه آن. از روز اول سعی کنید واقعا چیزی را که می‌خواهید مکتوب کنید. دوستان صد ساعت حرف زدن جواب یک ساعت نوشتن را نخواهد داد. چرا؟ ما تعمق می‌کنیم، تفکر می‌کنیم، پروپوزال را مطالعه می‌کنیم و اگر واقعا فرهنگ مشارکت در مملکت ما جا بیفتد، من صنعت سنگ را در ایران بسیار موفق می‌بینم، منهای داستان‌های تحریم‌ها و مشکلات... من معتقدم خود ما بیش از این داستان‌ها مشکل داریم به علت اینکه فرهنگ صادرات را نمی‌دانیم، به علت اینکه نمی‌دانیم یک دلار واردات به مملکت یعنی چی؟ چه خدمتی است به مملکت و من امیدوارم این فرهنگ مشارکت در مملکت جا بیفتد.
فضای رقابتی صنعت سنگ را در حال حاضر به چه صورت می‌بینید؟ چگونه می‌توان به بازارهای بین‌المللی ورود پیدا کرد؟ خود حضرتعالی به چه صورتی اولین پروژه‌های بین المللی‌تان را گرفتید؟ راجع به تولید بدون کارخانه برای ما توضیح بدید... راجع به این زمینه‌ها بیشتر برای ما توضیح بدید.
ببینید عزیزان من، اولین کشور جهان که سنگ را شناخت، پالاس آتن بود در یونان، بعد در مصر اهرام ثلاثه مصر، بعد در کشورهای ایران بود و ایتالیا که بزرگترین ساختمان‌های جهان را احداث کردند. پس ما از همان اول در رده‌های اولیه کار سنگ در دنیا بودیم منتها بنا به چندین دلیل که اجازه بدید از دلایل فاکتور بگیریم، متاسفانه در دوران گذشته و حکومت پنجاه شصت سال قبل خیلی به عقب برگشتیم، یعنی عظمتی که در تخت جمشید می‌بینیم دیگر نمی‌بینیم، عظمتی که در شیراز می‌بینیم دیگر نمی‌بینیم، عظمتی که در جاهای دیگر به وجود آمد دیگر نمی‌بینیم. اما مدرنیته آمد و ایتالیا با آب و سیگمنت، زمان سابق با قلم بود و چکش با این تراش می‌دادند، و جهش نوین در صنعت سنگ را در دنیا ایتالیایی‌ها پایه گذاری کردند. الان هم ایتالیا، اسپانیا، پرتغال، اینها سرآمد سنگ جهان‌اند. چین تا 20 سال پیش اصلا عددی نبود، الان فقط با خرید سنگ است، چون از نظر زمین شناسی بیشترین معادن‌اش گرانیت است و گرانیت هم مصارف خاص خودش را دارد. از جاهای دیگر سنگ خام می‌خرند و شاید از نظر تولید حرف اول را در حال حاضر در دنیا چین بزند. اما ما چه باید بکنیم؟ ما که وارث آن همه عظمت بودیم؟ جهت اطلاع بزرگواران عزیزان، خانم‌ها و آقایان از نظر سنگ‌های تزئینی مرمرها و... هنوز هم حرف اول را در جهان ما می‌زنیم اما از نظر صادرات هیچ حروفی برای زدن نداریم. چرا؟ سال‌های خیلی خوبمان 100 میلیون دلار سنگ فرآوری شده صادر شده که این عدد در مقابل 85 میلیارد دلار صادرات در دنیا هیچ است. ولی اولا اگر یه مقداری دولت (تا جانب معشوق نباشد کششی / کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد) مهندسی‌اش را از بالا انجام دهد، باید واقعا پیشگام باشیم. اولین مطلب حسن رفتار با کشورهای دیگر است. ما بهترین کشوری که باهاش کار می‌کردیم، عربستان صعودی بود، بزارید بی‌پرده به شما بگویم. بهترین مصرف را امارات داشت. بهترین مصرف را کویت داشته است و کشورهای اطرافمان... ما نه تنها بهترین نوع سنگ، بهترین منطقه‌ی جهان را داریم. جهان مصرف، جهان پولدار... بهترین موقعیت برای ما بوده و هست. من می‌گم یک "یا هو" بگید از بندرعباس، دبی صدای شما را می‌شنود. حالا چین از شانگهای شاید حدود 20 هزار کیلومتر باشد، پس همین سودی که بابت جابجایی برای ما بماند باید خیلی باشد. حالا چرا ما نتوانستیم جذب کنیم؟ من اول مقصر را خود تولید کنندگان می‌دانم، بعد دولت‌های متمادی را می‌دانم و بازار خوب داخلی هم از این امر بی‌نصیب نمانده است. یکی از پرمصرف‌ترین بازارهای جهان را داریم.
جناب سرتیپی از تصمیمات اشتباهی که در طول مسیر کاری‌تان گرفتید برای ما بگید، از خطاهایی که داشتید، از شکست‌هایی که خوردید و دو مرتبه به موفقیت اندیشیدید و موفق شدید
من چون به کم قانعم هیچوقت شکست نمی‌خورم. یکی از داستان‌هایی که انسان باید توجه کند، مناعت طبع است. درست است من اعتقاد ندارم که شما به کوچک فکر بکنید، ولی به بی‌توقعی و در توان خودتان فکر بکنید. راضی به رضای خدا باشید. باور کنید خدا خیلی مهمه، برای هرکاری و برای هر پیروزی. پناه به خدا ببرید و استمرار... از هیچ کاری زده نشوید، موفقیت از یک اپسیلون شروع می‌شود، قرار نیست از یک نردبان شروع شود. قرار نیست با سرعت پنجاه کیلومتر حرکت کنیم. استمرار، پشیمان نشدن، دنبال کار را گرفتن، توانمند عمل کردن...
از محمد علی کلی قهرمان سابق بوکس جهان می‌گوید که وقتی دنیای دور سرت دارد تاب می‌خورد، زمین دور سرت دارد می‌چرخد و هیچ جا را نمی‌بینی، خون از بینی‌ات دارد می‌چکد یک راند دیگر مبارزه کن. یک راند دیگر بلند شو و شاید آن لحظه پله موفقیت تو باشد و چه خوب است که همیشه مبارزه کنید. خیلی مچکرم. تولید بدون کارخانه را برای جوانان بیشتر توضیح بدید...
واسطه گری یک حرفه در دنیا است. دکترهایی در این ارتباط وجود دارند که خوب محصول شما را پرزنت می‌کنند و خوب پیگیری می‌کنند. شما ابتدا به ساکن باید به آن چیزی که هست اشراف داشته باشید. شک نکنید. دیگران خیلی خوب می‌فهمند. آن کسی که پول درآورده، ساختمان به وجود آورده حتما خیلی خوب می‌فهمیده است. پس اول آموزش. هیچ کارخانه‌ای در استان اصفهان بین همکاران من وجود ندارد، اگر وجود داشت تلفن‌اش را به من بدهید که به شما برای یادگیری خیر مقدم نگوید. خدا را شکر می‌کنم که من همکاران خیلی خوبی دارم. بیایید از نزدیک ببینید، یاد بگیرید، چه اشکالی دارد؟ ببینید نما یعنی چی؟ مقاومت سنگ چه طور است؟ کانتر آشپزخانه من چه کیفیتی باید داشته باشد؟ من معتقدم البته راز موفقیت در زبان است. چون اکثر کسانی کار داخلی می‌کنند با کارخانه‌ها آشنا هستند، نمی‌گویم شما موفق نمی‌شوید، ولی اگر زبان خارجی بدانید، الان من 50 نفر احتیاج دارم برای اعزام به خارج از کشور. شرط اول دانستن زبان است و شرط دوم آگاهی به کار. علاف نباید برود. باید امتحان بدهد. ما الان بزرگترین مشکل‌مان در جایی که زندگی می‌کنیم LC است. بهترین کار برای ما این است که یک نفر مستقر کنیم. حالا آن نفر هنرش این است که پول را تبدیل به دلار بکند، تبدیل به ریال کند.
حالا که شما لطف کردید و بحث به اینجا کشیده شد من فکر می‌کنم تاریخ امروز را ارج نهیم و فراموش نکنیم 19 تیر 1397، یک گردان تشکیل دهیم با فرماندهی جناب آقای ابوالقاسم سرتیپی، سردار صنعت سنگ کشور، 50 نفری که الان آمادگی دارند، بیایند جلو، از همین الان آموزش‌های لازم را ببینند و کار را پیش ببریم. بعد احتیاج داریم به خط شکنان، مین شکنان، تخریب‌چی‌های مثل زمان جنگ، احتیاج داریم به چریک‌های اقتصادی که صنعت سنگ را متحول کنند... آن خط شکنان رایزنان ایران هستند در کشورهای هدف، برید در کشورهای هدف 10 روز بمانید، 20 روز بمانید، یک ماه بمانید، باور کنید صنعت سنگ کشور متحول می‌شود با فرماندهی جناب سرتیپی... به افتخارشان... (تشویق حضار)
به خدا شعار نیست، عملیاتی است. فقط باید زبان، زبان، زبان. تو عرایضم عرض کردم یک زبان بدانید یک انسانی، دو زبان بدانید دو انسانی، سه زبان بدانید سه نفری...
سوال- من یک سوالی داشتم، تو این جلسه من از شما نشنیدم ولی عموما آنهایی که سن‌شان بیشتر است، توصیه می‌کنند قدر جوانی‌تان را بدانید و یک سری از کارها را انجام بدید. حالا سوال من این بود که اگر شما برگردید و این مسیری که رفتید را دوباره از اول طی کنید با تجربه الان‌تان، چه سبک کارهایی را نمی‌کنید یا کمتر می‌کنید، و چه کارهایی را بیشتر می‌کنید؟
من سعی می‌کردم از اول یارگیری کنم. رفیق بسازم، همکار بسازم، همفکر بسازم. در این کار سنگ به تنهایی کاری از ما دست برنمی‌آید، خیلی کم... هرچقدر تعدادشان بیشتر باشد و روش‌ها را صحیح‌تر یاد بگیرند، زودتر موفق می‌شوند. من اگر برمی‌گشتم به 30 سال قبل سعی می‌کردم یارگیری کنم.
آقای سرتیپی شما یک جمله معروفی دارید که امروز از شما نشنیدیم. کس نخارد پشت من...
آفرین، این یک واقعیتیه، کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من. ما نباید از پدر توقع داشته باشیم، لیسانس‌مان را که گرفتیم، همه کارها را کردیم، حالا جهیزیه من را باید پدرم تهیه کند. خب این یعنی چی؟ یعنی چی؟ خانه را بابا باید برایم بخرد؟ پس خودت؟ فقط مصرف‌کننده‌ای؟ خودت! خودت را پیدا کن. تو خیلی بزرگی. به خدا قسم تک تک شماها از ارزشمندان بزرگ جامعه هستید. خودتون خوداتکایی را پیدا کنید، به خودتان اطمینان پیدا کنید، راه باز است. ما چند تا مشکل در مملکت داریم. یکی مساله نفت است و مساله مفت خواری است... تو را به خدا بیدار بشیم. ببخشید دست از ننر بازی برداریم. می‌توانیم کار کنیم.
سوال-
من داستان صادرات بدون کارخانه را برای شما جوان‌ها که زبان خارجه می‌دانید، کامپیوتر می‌دانید، حال یادگرفتن ‌اش را دارید، مغز تازه است، عرض کردم. صادرات در هر زمینه‌ای درست است. چرا؟ من یک مادی آب را برای شما مثال می‌زنم. این انسان در خشکی زندگی می‌کند. اگر قناتش را یا چاهش را یا رودخانه‌اش را لایروبی نکنند، بالاخره آب قطع می‌شود. رودخانه زاینده رود شاهد این ماجرا است. دریاچه ارومیه هم شاهد این داستان است. با تمام وجود به آب‌های آزاد جهان در هر بیزینسی باید وارد شد. تنها راه موفقیت پیدا کردن راه درست به آب‌های آزاد جهان است. سنگ می‌تواند موفق شود، خیلی هم خوب، هر کار دیگری هم می‌تواند به نظر من موفق شود. سرمایه چقدر؟ باید ببینیم شما حرف من را قبول کردید که باید با هم مشارکت کنیم یا اینکه می‌خواهید تنهایی جلو بروید؟ آره همان زمان هم دو میلیون تومان خیلی عدد بود. الان هم دومیلیون همان دو میلیارد است. اما ما صحبت‌مان را کردیم، باید مشارکت کنیم.

موارد بیشتر

اشکال یابی پرتال ترنیان

جلسه

اطلاعات مشخصات

حافظه استفاده شده

پرس و جو پایگاه داده