یکشنبه, 04 آذر 1403 Sunday 24 November 2024 00:00


حدود سی سال پیش متولد شدم قرار بود که جاده کمربندی بشوم، اما هنوز نشده ام نه که دلم نخواسته نه اصلا این جور نبوده آن ها که طی این مدت مانند یک مادر دلواپس من بوده اند می دانند که دست خودم نبوده ماجراهایی در کار بوده که جاده کمربندی نشده ام، کنجکاو شدید بهتر است سرنوشت مرا بخوانید و بعد قضاوت کنی.ساکنین دیار من داشتند زندگی خود را می کردند اما دور و بر آنها پولاد، ذوب آهن، پلی اکریل و نیروگاه و پالایشگاه آمد، البته لازم هم بود اما این ها برای این که با هم رفت و آمد کنند به شهرهای دیگر بروند جاده می خواستند بعضی شهرها که به آن ها راه نمی دادند پس ماشین های سنگین و تریلی های خود را روانه خیابان های تنگ و باریک شهر ما کردند که مشکلات و تصادفات زیادی برای اهالی شهر به وجود آورد مدتی بعد در نیمه اول دهه 60 فکر کردند مرا بیافرینند، تا دیگر این غول ها درون شهر نیایند گر چه هنوز آخر شب ها می آیند، طرح ها ریختند و مسیر را مشخص کردند زیر سازیها را انجام دادند آن بالا سینه کوه بالای سر دانشگاه صنعتی داشتم قد می کشیدم آنها که به چشمه زیبای حسن و حسین می رفتند مرا می دیدند و چشم انتظار تولدم را می کشیدند. اما وقتی خواستم آسفالت شوم رییس دانشگاه سر بر کشید که این جا نباید جاده عبور کند و زور مسؤولین شهر هم به او نرسید که هنوز هم به رؤسای دیگر نمی رسد و حرفش را به کرسی نشاند در حالی که همزاد من جاده کمربندی اصفهان درست بالای سر دانشگاه اصفهان مقابل کوه صفه عبور کرد شاید فرقش این بود که رییس دانشگاه اصفهان مردم اصفهان را به حساب می آورد و رییس دانشگاه صنعتی نه و گر نه هر دو بالای سر دانشگاه بودیم در دامن کوه یکی صفه و یکی سید محمد.
حالا دیگر اهالی نه جاده کمربندی داشتند نه چشمه حسن و حسین ولی اصفهان هم جاده داشت و هم چشمه خاجیک.
چه کنم قد کشیدنم متوقف شد، کج و کوله و ناقص الخلقه شدم و سر از جاده تاریخی انوشیروان درون شهر در آوردم دلم خون شد و هر روز شاهد اتفاقات غم انگیزی شدم و به علاه شهر را هم آلوده و پر دود کردم، ولی من بی گناه هستم.
مدتی یک باند داشتم حوادثی رخ داد تا دو بانده شدم در امتداد من مقابل نجف آباد و پارک کوهستان و تالارهای آن زیرگذرهای مناسبی زدند که البته خوشحال شدم اما مقابل دانشگاه آزاد و ورودی خمینی شهر و چشمه لادر نه که این موضوع هم مرا آزار می دهد.
گذشت و گذشت تا رییس جمهور محترمی به شهر آمد و گفت پلی کمی بالاتر از سه راه معلم بسازند ولی مشکل حل نشد و روز به روز حوادث زیادتر شد و به فکر افتادند این بار از رییس جمهور محترم دیگر استمداد بطلبند که اساسا یک قسمت جاده را از نو متولد کنند. قبول شد عملیات شروع گردید و من داشتم خوشحال می شدم که این بار ارگانی دیگر ادعایی کرد و طرح متوقف شد بگو مگو ها بالا گرفت نگرانی های مردم شروع شد و ماه ها طرح تعطیل گردید، پول ها دیگر نیامد و دوباره به فکر کج و کوله کردن من بدبخت افتادند ولی به هر حال دانایی چاره کرد و این اتفاق نیفتد و قرار شد طرح اولیه ادامه یابد ولی زمان رفته بود و نیز پول های نفت.
وعده و وعید های جدید برای افتتاح و تولد واقعی من داده شد و بارها به تعویق افتاد تا چندی پیش دوباره مرا ناقص متولد کردند و من باز نگرانم چرا که فقط یک باند دارم پل ها و زیرگذرها و رو گذرهایم آماده نیست آن ها که می خواهند به شهرک و آرامستان و چشمه های اطراف بروند در معرض خطرند باید قد من بزنند چون پلی برای عبور بر روی من نیست تازه می خواهند هزینه احداث پل را به دوش شهرستانی که هشتش گرو نه اش است بیندازند که عملی نیست تو را به خدا مواظب خود باشید من شرمنده نشوم من هنوز بزرگ نشده ام بالغ نشده ام ، کامل نشده ام ، شاید روزی بشوم ولی حالا نه.

نوشتن دیدگاه