شنبه, 15 ارديبهشت 1403 Saturday 4 May 2024 00:00

 سیف اله کاملی (همایون)

تخلص : همایون

ولادت: 1329

شاعرپیشکسوت

از بنیانگزاران انجمن ادبی سروش در دهه 1340


از همان کودکی و دبستان به سرودن شعر روی آورد و بیشتر به سرودن اشعار آیینی و نوحه های سینه زنی اهتمام می ورزید. در دبیرستان در مراسم و جشن های مدرسه شرکت کرده و شعر خوانی می کرد. تشویق معلمان و اولیای مدرسه از جمله آقای ابطحی دبیر ادبیات آن زمان و آقای جعفری، از یک طرف و همکلاس بودن با رضا جلالی و دوستی با فتح الله حدادیان از دیگر سو، آن ها را به فکر برگزاری جلسه شعر انداخت. این سه نفر در ابتدا با شاعران بنام آن دوره از جمله محمد راجی تماس گرفتند ولی به دلیل سن و سال کم شان آن ها را جدی نمی گرفتند. تا اینکه بالاخره توانستند خلیل بلدی (باغبان) را متقاعد سازند و طی صحبتی با اولیا مدرسه قرار شد بعد از ظهر روزهای جمعه در مدرسه صائب انجمن را تشکیل دهند و این آغازی بود برای انجمن سروش که طی چند دهه شاعران بزرگی را پرورش داده است.
اوایل، ناصر لطفی- شاعر- و جعفر عشقی و دهقان که به شعر علاقه مند بودند، آن ها را در برگزاری جلسه یاری می-کردند و بعد عباس صفایی، ثابت قدم و خاسته نیز به جمع آن ها پیوستند و کم کم جلسه اوج گرفت. لطف اله نوری و دکتر ابوالبرکات نیز سهم بسزایی در برگزاری جلسات انجمن سروش داشتند.
کاملی قبل از انقلاب در حدود سال 50 شعری با ردیف "زنجیر" سرود که تنها یک بیت آن را به خاطر می آورد: میان چهره ما بردگان استعمار/ ببین که هست نمایان نشانه زنجیر. به خاطر خواندن این شعر در انجمن سعدی که در منزل استاد طلایی برگزار می شد، ساواک او را دستگیر کرد و با وساطت دکتر نواب که در آن زمان سناتور رژیم شاه بود آزاد شد.
تا قبل از انقلاب مرتب در جلسات سروش و جلسات شعر اصفهان از جمله صائب، سعدی، گلزار و کمال شرکت می-کرد.
پس از انقلاب، به عنوان مسئول کارگزینی اداره بهداشت به نجف آباد منتقل شد و بعد از یک سال در اواخر سال 59 به سمت رییس اداره امور اداری منصوب گشت و بعد در حدود 20 سال به عنوان قائم مقام شبکه بهداشت نجف¬آباد مشغول به کار بود و مشغله کاری او را از جلسات شعر دور کرد.
حال بعد از سالیان طولانی دوباره پا به عرصه شعر و ادبیات نهاده البته در طول این مدت هیچگاه مطالعه را رها نکرده و در بیشتر قالب های شعری طبع آزمایی نموده است، هر چند قالب مورد علاقه او غزل می باشد.
به نظر او هر دلنوشته ای که دل آن را بپسندد شعر است که این دلنوشته ها می تواند در زبان کلاسیک، نیمایی یا سپید باشد ولی به هر حال باید دارای وزن بوده یا حداقل از موسیقی درونی شعر برخوردار باشد وگرنه به یک متن ادبی تبدیل خواهد شد. غزل امروز باید به زبان امروز گفته شود ولی در عین حال باید فخیم و ادبی باشد، همچنین غزلی می تواند موفق باشد که دارای دو لایه باشد، لایه اول، لایه بیرونی و ظاهری و لایه دوم، لایه درونی یا باطنی است که لایه بیرونی باید دارای فصاحت و بلاغت باشد. غزل امروز علاوه بر ارتباط افقی باید دارای ارتباط عمودی نیز باشد یعنی پیوستگی کلی بین ابیات غزل وجود داشته باشد که در آثار قدما خصوصا سبک اصفهانی کمتر دیده شده است.
به نظر ایشان استاد خلیل بلدی (باغبان) مردی خود ساخته، بلند نظر، اخلاقمند و با همت بالا بود که برگردن ایشان حق استادی دارد. کاملی می گوید: "آن زمان که ما نوجوان بودیم و انجمن ادبی سروش تازه شکل گرفته بود، او استادی کامل و در محافل ادبی اصفهان شناخته شده بود و در حقیقت او پای ما را به انجمن های اصفهان باز کرد." از نظر وی اگر اطلاعات ادبی و کلاسیک استاد باغبان به اندازه طبع روان او بود، یکی از اساتید مسلم شعر معاصر کشور به حساب می آمد.  
سیف اله کاملی هنوز مجموعه¬ای چاپ نکرده و آثار خود را لایق چاپ نمی¬داند و معتقد است کتابی که قبل از انسان بمیرد، کتاب نیست.
کاملی معتقد است که جوان های شهر بسیار در زمینه ادبیات مستعد هستند و نیاز به کمک و همدلی دارند و او که سال ها به مطالعه در همه زمینه های شعری و ادبیات پرداخته، علاقه¬مند به برگزاری کلاسی در مورد قواعد و تکنیک های شعری برای جوانان است.
باشد که در پناه حق جامعه ادبی از وجودش بهره ببرد.

نمونه شعر

چون غنچه سرما زده بندم دهنم را                    در موسم گل چاک زنم پیرهنم را
شاید به بهاری دگر از خاک بروید                     در حاشیه دشت بپاشم سخنم را
داغی به دل لاله بی¬غم ننشیند                         سیراب کنم از دل پر خون چمنم را
خواهم که در آغوش کشم جان منا را                  در روشن مهتاب بشویم بدنم را
مهلت بده ای برق تو از خنجر خورشید                تا بر سر این دار بپوشم کفنم را
لب تشنه نبرند سر مرغک بیمار                        باید که بنوشم دو سه جرعه شدنم را
تا باز کند مشت مرا باز شکاری                        بر قله یک کوه نشانید تنم را
فردا مگر از خاک برویم به ترنم                        باید کنم امروز لگد مال منم را
آتش بزن ای عشق به جانم که سرانجام              باور کنم، احساس کنم سوختنم را

نوشتن دیدگاه