به نقل ازکنگره سرداران و 2300 شهید خمینی شهر،
نام: حسین قاسمی
ولادت: 1347
محل ولادت: دهنو
شهادت: (بهار 1361)
محل شهادت: عملیات بیت المقدس
در سال 1347 در خانواده ای کشاورز در روستای دهنو (خمینی شهر) متولد گردید.
مادر شهید در خاطرات خویش می گوید: حسین فرزند چهارم من بود و به علت نیاز مالی در دوران بارداری برای کمک به شوهرم در کشاورزی به صحرا می رفتم و در کارها به همسرم کمک می کردم. بعد از تولد، حسین شیر خوار بود که او را با خودم می بردم و را در سایه درختان می گذاشتم و چند ساعت یک دفعه به او سرکشی و رسیدگی می کردم. قبل از سن مدرسه، حسین در کارهای مزرعه در حد توانش کمک می کرد. با شروع سن مدرسه برای تحصیل می رفت و بعد از پایان برنامه روزانه برای کمک به ما به صحرا می آمد. بعد از پایان دوران ابتدایی به علت مشکلات مالی به ادامه تحصیل نپرداخت و برای کار در مغازه کابینت سازی مشغول به کار شد. نسبت به حضور در سر کار منظم و مفید بود و همیشه می گفت نظم در کار یکی از شروط اصلی یادگرفتن کار است. از کودکی فردی خونگرم و زودجوش بود و درمحیط کار با دیگران رابطه خوبی داشت. با استفاده از دستمزد خود وسایل مورد نیاز منزل را تهیه و همیشه به راحتی من فکر می کرد. در دوران انقلاب حدود 12 سال داشت ولی با سن کمش در تظاهرات ضد رژیم ستم شاهی شرکت می کرد.
حضور در تظاهرات
برادر شهید می گوید: یک روز در خیابان خرم اصفهان او را در تظاهرات دیدم. از او پرسیدم بچه تو اینجا چه کار می کنی او نیز از من همین سؤال را پرسید به او گفتم من بزرگتر هستم ولی ایشان اصرار بر ماندن داشت. در همان موقع درگیری شروع شد و من او را گم کردم هرچه دنبالش گشتم پیدایش نکردم. خیلی نگرانش بودم. پس از چند ساعت که به منزل آمدم او زودتر فرار کرده و به خانه آمده بود. شب ها با دوستانش روی دیوارهای محل علیه رژیم پهلوی شعار می نوشت.
فعالیت های او در دوران جنگ
مادر شهید می گوید: بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل پایگاه بسیج در محله دهنو فعالانه در بسیج شرکت می کرد. با شروع توطئه دشمنان علیه انقلاب اسلامی با اینکه سنش کم بود اصرار داشت برای دفاع از انقلاب به مأموریت برود. اولین بار روز عاشورای 1359 گفت برای عزاداری به خمینی شهر می روم. شب که به خانه آمد در دهانه درب اتاق ایستاد و گفت: مادر من اسم نوشته ام می خواهم به جبهه بروم ولی به بابا چیزی نگویید. من مخالف رفتن او نبودم ولی پدرش چون حسین در کارهای مزرعه به او کمک می کرد مخالفت می کرد.
چند روز بعد گفت امروز قرار است اعزام شوم. با من خداحافظی کرد و رفت و از آن زمان هر شب در حال مأموریت بود. هر وقت به منزل می آمد در کارها به من و پدرش کمک می کرد. ایشان در عملیات فتح المبین مجروح شد. به ما اطلاع دادند در بیمارستان سعادت آباد تهران بستری است. به همراه پدر و برادر بزرگتر و پسر عمه اش به دیدنش رفتیم. او از ناحیه دو پا بر اثر اصابت ترکش مجروح بود و قادر به راه رفتن نبود. من وقتی وضعیت او را دیدم شروع به ناراحتی کردم. به ما گفت من مشکل خاصی ندارم. به اتاقهای دیگر بیمارستان سری بزنید و ببینید که رزمندگان در چه وضعی هستند. ما وقتی دیگر مجروحین را دیدیم متوجه شدیم بعضی از آنها وضعیت مناسبی ندارند. یکی از مجروحین نه دست داشت و نه پا. بعد از مرخصی از بیمارستان چون تحت درمان بود او را به منزل آوردیم. هنوز پاهایش کاملاً خوب نشده بود که یک روز گفت می خواهم به جبهه بروم. من مخالفت کردم و گفتم حداقل صبر کن سالم شوی و بعد برو ولی ایشان اصرار داشت که برود.
آخرین مأموریت
هنوز کاملاً خوب نشده بود و نمی توانست راحت راه برود که ثبت نام کرد و روز 14/1/1361 به جبهه اعزام شد. هنگام رفتن حالت خاصی داشت. با من شوخی می کرد و می گفت: این دفعه که برگشتم باید برایم زن بگیری. به اوگفتم: تو نه خانه داری و نه کار مناسب. مقدار پولی را که پس انداز کرده بود یک قطعه زمین از پدرش خرید که بعد از برگشتن شروع به ساختن خانه کند. از پدرش حلالیت طلبید و رفت. همیشه حسرت شهدا را می خورد. مدتی بعد عملیات بیت المقدس شروع شد. ما از ایشان هیچ خبری نداشتیم تا اینکه یک روز از طرف سپاه پاسداران خمینی شهر به ما اطلاع دادند که ایشان شهید شده ولی جسدش در منطقه مانده است. چند سال از شهادت ایشان گذشته بود که خاطرات ایشان در ذهنم می گذشت و نمی توانستم ایشان را فراموش کنم. رفتارها، شوخی ها و حرفهایش را از یاد نمی بردم. یک شب نزدیک سحر در خواب دیدم حسین آمده کنار درب اتاق یک پایش داخل و یک پایش خارج اتاق بود. به من گفت من آمدم و همان موقع رفت. چند روز بعد به ما خبر دادند که جسدش پیدا شده. با تشیع مردم شهید پرور درگلزار شهدای دهنو به خاک سپرده شد.
قسمتی از وصیت نامه شهید
«درود به ملت شهید پرور ایران که رزمندگانی همچون شیر به میدان می فرستند و اسلام عزیز را تا آخرین قطره خون یاری می کنند. من و دیگر رزمندگان اسلام در جبهه نبرد حق علیه باطل تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون خود خواهیم جنگید و این مزدوران را به قعر جهنم می فرستیم و هیچ گونه عقب نشینی نخواهیم کرد.»