نویسنده : لیلا پیمانی
نام: حسین رضایی آدریانی
ولادت: 1348
شهادت: دی ماه 1365/عملیات کربلای 5
آرامگاه: گلزار شهدای آدریان
صبح عملیات کربلای 4 غواصان واحد اطلاعات عملیات رفته بودند برای شناسایی. عملیات شناسایی از دو ماه پیش شروع شده بود. فرمانده دستور داده بود که غواصان واحد شناسایی بعد از اتمام کار بی برو برگرد برگردند. این نیروهای زبده اجازه شرکت در عملیات را نداشتند. برگشتند این طرف آب و حالا نوبت غواصان خط شکن بود که راه بیفتند. ام الرصاص هنوز تصرف نشده بود و تیربارهای عراق، اروند را زیر آتش شدید گرفته بودند. «حسین» نگرانی خط شکن ها را تاب نیاورد. به همراه یار همیشگی اش محمد صالح پریدند توی قایق. محمدصالح پارو می زد و حسین ایستاده بر عرشه قایق سینه اش را مقابل تیرها سپر کرده بود. قایق آرام و بی دغدغه عرض اروند را می پیمود و با تیربارهای عراقی دهن کجی می کرد. گاه زیگزاگ می رفت، گاه دنده عقب می گرفت و گاه سر خم می کرد و جاخالی می داد. حسین و محمدصالح در آن تیرباران بی امان قهقهه مستانه سر داده بودند و خط شکن ها با دیدن آنها روحیه ای عجیب گرفتند. (سردار محسن رضایی برادر شهید)
***
تا شناسنامه اش را دستکاری نکرد نگذاشتند برود جبهه. متولد 48 بود، 8 را تبدیل به 5 کرد تا در عملیات خیبر راهش بدهند اما بعد از اینکه رفت خیلی زود جا پا محکم کرد. خیلی زود خودش را نشان داد آنقدر که به واحد اطلاعات عملیات لشکر 8 نجف اشرف پیوست و برای آموزش شنا و غواصی به مازندران اعزام شد. شجاع بود و بی پروا و باهوش و این را برادر بزرگترش خوب می دانست و او را برای عضویت در واحد اطلاعات عملیات بسیار مناسب دید. هر بار می رفت شناسایی دست پر برمی گشت و هر آنچه از اطلاعات که فرمانده انتظار داشت را بار می کرد و با خود می آورد.
نه اولی بود، نه آخری
چند روز بیشتر از عملیات ناتمام کربلای 4 نگذشته بود که کربلای 5 آغاز شد. محسن زخمی شد و به یکی از بیمارستان های اصفهان منتقل گشت. روزهای نقاهت را در خانه می گذراند که بچه های بسیج او را فراخواندند. مادر انگار که متوجه چیزی شده باشد واکنش نشان داد که با این حال نزار کجا می روی. محسن اما بی معطلی راهی پایگاه شد. بچه ها از برادر کوچکترش حسین خبر آورده بودند. زخمی شده بود و در یکی از بیمارستان های تهران بستری بود. محسن راهی تهران شد. جای خالی پای حسین اولین چیزی بود که توجهش را جلب کرد و بعد از آن شکاف های عمیقی که ترکش های یک توپ در جای جای بدنش ایجاد کرده بود. همان موقع پیش خودش گفته بود که حسین ماندنی نیست. چند ساعتی کنارش ماند و بعد راهی خمینی شهر شد تا پدر و مادر را که هنوز از ماجرا خبر نداشتند به دیدن حسین بفرستد. 15 نفر از خانواده و بستگان راهی تهران شدند تا از حسین عیادت کنند اما هنوز به مقصد نرسیده بودند که خبر شهادتش به خمینی شهر رسید. پدر و مادر را به بهانه اینکه حسین به بیمارستان اصفهان اعزام شده به خمینی شهر برگرداندند. اما در اصفهان هم نشانی از فرزندشان نیافتند و پس از یکی دو روز بی خبری با پیکر بی جانش ملاقات کردند. حسین را دی ماه سال 65 در گلزار شهدای آدریان به خاک سپردند. اما داغ حسین آخرین داغی نبود که بر سینه این پدر و مادر نشست همانطور که اولینش نبود. محمدعلی پسر بزرگ آنها سال 58 زمانی که سوار بر اتوبوس می رفت تا به یاری زلزله زدگان بندرعباس بشتابد بر اثر سانحه تصادف جان باخت و عباسعلی برادر کوچکتر حسین در عملیات فاو شربت شهادت نوشید.
تهیه شده به همت اصغر هاشمیان