چاپ

نام پدر: محمد کاظم 
شغل: خانه دار
محل سکونت: خمینی ‏شهر‏‏ ورنوسفادران
تاریخ مصاحبه: 1388
پرسشگر: محمدعلی شاهین
مکان مصاحبه: منزل مسکونی راوی
محور‏های گفتگو: کودکی دختران نیمه اول قرن 14 در سده، شکل خانه ‏ها‏ در آن دوران، خاطرات راوی


از دوران کودکی خودتان که در خانه پدری بودید چه چیز‏هایی به خاطر دارید؟
دوران کودکی ما خیلی کوتاه بود. در آن سال‏ها دختر‏ها در سنین پایین به خانه شوهر می‏رفتند، شوهری که در انتخابش هیچ نقشی نداشتند و حتی او را ندیده بودند. آنچه از خانه پدریم به خاطر دارم ‏‏اینکه مردم کشاورز و دامدار بودند، پدر من هم به همین شکل و همه خانواده از جمله مادرم در‏گیر کار بودند. پخت ‏و ‏پز که در مطبخ انجام می‏شد و دوشیدن گاو و گوسفند و پذیرایی از میهمانان به عهده مادر بود، به علاوه او بافندگی می‏کرد و به گاو و گوسفند‏ها رسیدگی می‏نمود. نان هم در خانه با تنور که سوختش چوب بود، توسط زن ها پخته می‏شد.
امکان درس خواندن برای شما فراهم بود؟
از مدرسه خبری نبود سه چهار ساله که بودم هر روز صبح کمی ‏نان و پنیر در دستمالی بسته و مرا به کار می‏فرستادند. منظور از کار، رفتن به خانه ‏‏ای‏ بود که به ما انواع بافتنی مثل جوراب و دستکش ‏بافی، قالی‏بافی و لیف ‏چینی یاد میدادند. استاد ما گاه ‏‏‏اشعاری نیز برایمان می‏خواند، مخصوصا هنگام بافتنی، گاهی ‏‏اآیه قرآنی از بر می‏خواند. ما ‏‏این ‏‏‏‏اشعار را حفظ می‏کردیم نوشتنی در کار نبود.
بازی هم می‏کردید، آن دوران چه بازی‏ها‏ی رایج بود؟
چنگولی‏ بازی، گاومنی، یه قل‏ دو قل، عروس ک‏بازی، چفت ‏و‏ پله و سنگ و هسته‏ خرما بازی
چنگولی ‏بازی چطوری بود؟
توخانه ‏ها‏ی قدیم درخت ‏های تناور بود. به دو شاخه ‏‏این‏ درخت‏ ها‏ طناب می‏بستند و چیزی شبیه تاب ‏ها‏ی فعلی درست می‏کردند که روی آن می‏نشستیم و تاب می‏خوردیم.
عروسک را از کجا‏ها می‏خریدید؟
نمی‏خریدیم، تو خانه با پارچه میدوختیم و داخل آنرا کاه می‏کردیم. موقع عروسی اکثر دختر‏ها با کلی عروسک به خانه شوهر می‏رفتند.
برای آشنایی خوانندگان با خانه‏ های قدیمی سده کمی‏ از شکل خانه پدریتان برایمان بگویید
یک در بزرگ چوبی سر کوچه داشت که بعد آن یک هشتی واقع بود. داخل هشتی که می‏شدی از یک سو به دالانی می‏رفت و در سوی دیگر یک درب بود که به انباری محل نگهداری پشم و خامه باز می‏شد. در مسیر دالان یک درب دیگر بود که به کاهدان، محل نگهداری کاه باز می‏شد. کاهدان در تابستان هنگام خرمن کردن گندم‏ها‏ پر می‏شد و در زمستان به مصرف خوراک دام ‏ها‏ و کاهگل مالی بام‏ ها‏ می‏رسید. در ادامه درب بزرگ دیگری بود که به هشتی دومی‏ ختم می‏شد بعد از‏‏ این‏ هشتی سه درب بود که یکی به طویله، یکی به باربند و دیگری به حیاط خانه باز می‏شد.‏‏ این‏ دالان دراز دارای سقف بود و فاقد روشنایی. بالا سر ‏‏این‏ دالان مسقف هم کاهدان بود. همه درب‏های دالان در اوایل شب بسته می‏شدند. بستن آنها جرات می‏خواست .
خود خانه چه مشخصاتی داشت؟
به حیاط خانه خرند میگفتند، دور تا دور خرند چندین اطاق برای استفاده‏ ها‏ی مختلف بود و در یک سمت هم چاه و حوض و مطبخ. کف حیاط از آجر‏های مربعی شکلی پوشیده بود. یک باغچه داشت که در آن درخت انار و مو کاشته شده بود. اطاق مجاور چاه که به اطاق سوکی مشهور بود محل گذاشتن آذوقه و تاپو‏ها‏ بود.
تاپو‏ها چه شکلی بودند؟
تاپو‏ها استوانه‏ ها‏یی با اندازه ‏ها‏ی مختلف از گل بودند که محل نگهداری گندم و حبوبات بودند.
از مطبخ هم برایمان می‏گویید؟
مطبخ محل پخت و پز با هیزم و چوب بود، در آن چند جایگاه پختن غذا و جوش‏ آوردن آب و شیر بود که به آن کلک می‏گفتند، تنور هم که با آن نان می‏پختند در گوشه ‏‏ای‏ از مطبخ بود. چاه‏ آب و حوض و دستک کنار مطبخ واقع شده بود. نان چند روز یکبار پخته می‏شد و در گنجه نگهداری می‏شد تا تمام شود و دو باره پخته می‏شد گندم هم از خودمان بود که تو تاپو‏ها نگهداری می‏شد.
و دیگر بخش‏ها‏ی خانه؟
یک اطاق بزرگ در خانه بود که در دو طرف آن دو اطاق وجود داشت، مقابل‏ ‏این‏ اطاق ‏‏ایوانی بود که یک تیر چوبی از یک سوی آن به سوی دیگر کار گذاشته شده بود. از‏‏ این‏ تیر جایگاه ‏ها‏یی به نام چنبری1 آویزان بود که ظروف مواد غذایی را روی آن می‏گذاشتند تا از دسترس گربه به دور باشد .مقابل‏‏ این ‏‏‏ایوان حوض بود.
آب توسط چرخ‏ چاه از چاه کشیده می‏شد. شیری که عصر‏ها از گاو و گوسفند دوشیده می‏شد تبدیل به ماست می‏گردید، ماست ‏ها‏ را در پوست گوسفند که به خیگ2 معروف بود می‏ریختند تا ماست خیگی تهیه شود که همان ماست فشرده فعلی است.
اگر میهمان غریبه می‏آمد کجا اقامت می‏کرد؟
یک خانه کوچکتر هم به ‏‏این‏ خانه راه داشت که به آن خلوت می‏گفتند و معمولا میهمانان و طرف حساب‏ها را در آن پذیرایی می‏کردند.
غذا‏های آن زمان بیشتر چه چیز‏هایی بودند؟
غذای حاضری رواج زیادی داشت و پختنی ‏ها‏ شامل گوشت و آبگوشت، نخودآب، قرمزه، برانی، آبرمی ‏و کباب شامی ‏بود که تو کمجدان ‏های مسی بر روی آتش و در سال‏های بعد چراغ سه فتیله‏‏ ای‏ می‏پختند، گاه دمپختی هم پخته می‏شد، برنج کمتر بود و اگر بود همراه حبوبات بود.
مادرتان از گذشته ‏ها‏ چه خاطراتی تعریف می‏کرد؟
از موضوعاتی که خیلی تعریف می‏کردند قحطی سال‏های قبل، نا‏امنی توسط جعفرخان و رضا‏قلی، جاری شدن سیل، بارش برف در هنگام رسیدن زرد‏آلو‏ها، حمله افغانها به سده، داستان هفت برادران، سفر‏های طولانی که مرد‏ها به مکه و کربلا می‏کردند و بی خبری خانواده‏ ها‏ از آنها بود. از اتفاق بارش برف در هنگام زرد‏آلو‏ها می‏گفت: به وقت هفتاد /یه برفی افتاد.
برایتان تعریف نمی‏کرد موقع سیل چه می‏کرده ‏اند؟
چرا می‏گفت آب از جوی‏ گاردر سر ریز و به خانه‏ ها‏ وارد می‏شد. مردم هر چه داشتند حتی لحاف و تشک را دور جوی می‏چیدند تا آب سرازیر نشود اسباب و اثاثیه با ارزش خود را داخل بقچه‏‏ای‏ می‏ریختند و خانه ‏ها‏ را تخلیه می‏کردند. می‏گفت یک نفر فقیر بود که درحالی که همه در تکاپوی جمع ‏آوری اموال خود بودند او روی بلندی (خاکه ‏کلا)3 رفته بود و میگفت: «قربون نداری برم که به دردم خورد».
از نا‏امنی ‏ها‏ چه چیز‏های تعریف می‏کرد؟
می‏گفت دار و دسته رضاخان و جعفرقلی4 به هرخانه ‏‏ای‏ که می‏خواستند وارد می‏شدند و اموال آن را میدزدیدند و کسی جرات مقابله نداشت. وقتی آنها را دستگیر کردند مردم از خوشحالی می‏خواندند: نوشته سردار به دسته قوری/ رضا را گرفتم با جعفرقلی
یک دسته دیگر یاغی هم مدتی بعد بود‏ه ‏اند که شایع کرده بودند آدم دوسره شب ‏ها به خانه ‏ها‏ می‏آید و به ‏‏این‏ ترتیب در دل مردم ترس ‏‏ایجاد می‏کردند. برای مقابله با شایعه آنها مردم می‏خواندند: گشتیم کوه و دره/ ندیدیم آدم دو سره
مادرم از عزاداری پنهانی در زمان رضا‏شاه هم خاطراتی بیان می‏کرد.
چه خاطره‏‏ای‏؟
می‏گفت وقتی رضا‏شاه عزاداری را ممنوع کرد، پدر به درخواست ا‏هالی محل در ‏‏ایام محرم باغ خارج آبادی که به آن پیوند می‏گفتند را در اختیار مردم می‏گذاشت تا شبانه مراسم عزاداری مخفیانه برپا کنند.
چه چیزی در خانه پدری برایتان جذاب بود؟
در فصل دروی گندم‏ ها‏ شور و حال و جنب و جوشی در خانه راه می‏افتاد. از چیدن گندم‏ها‏ تا آمدن بوجار و چونکش و کوبیدن گندم، تا آوردن گندم‏ ها‏ به خانه با تاچه‏ ها‏ و آوردن کاه‏ ها‏ و جادادن آنها در کاهدان و پختن آبرمی ‏برای بوجار‏ها. یکی دیگر از جذابیت‏ ها سر و صدای گاو و گوسفد‏ها هنگام صبح که از طویله به صحرا می‏رفتند و هنگام عصر که از چرا بر می‏گشتند بود.
پی نوشت:
1- چنبری: سازه‏‏ای‏ از حصیر و یا چوب که از تیر و یا سقف آویزان می‏شد و ظروف غذا روی آن برای دوراز دسترس بودن قرار داده می‏شد.
2- خیگ: پوست گوسفند سالم که برای نگهداری ماست و پنیر از آن استفاده می‏شد.
3- خاک‏ کلا: در جوار مسجد آقاعلی‏ اکبر در حاشیه جوی گاردر میانی روزگاری کارخانه صابون‏سازی بوده است. در تولید صابون گیاه کیلا به عنوان قلیا استفاده می‏شد. پسمانده ‏ها‏ی آن در همین محل روی هم جمع شده و به تدریج کپه بزرگی را درست کرده بود که به آن خاک کلا می‏گفتند.
4- رضا‏خان جوزداني: از فعالان مقابله با ورود روس‏ها در جنگ جهانی اول به اصفهان‏ بود. وی روز به روز برقدرت خود افزود به گونه‏‏ ای‏ كه در نواحي اصفهان‏ همه از نفوذ او در بيم و هراس بودند. حكام وقت از عمليات ظالمانه آنها عاجز شده و حتی برای آنها پيشكشی و خلعت می‏فرستادند بيشتر تجار و رجال با آنان مكاتبات دوستانه داشته و تقريبا خود را نوكر آنها میدانستند. هر چند بزرگان در ابتدای امر برای مقابله با خارجی‏ ها‏ با عمليات آنها و نا‏امن نمودن راه‏ها‏ موافق بودند ولی كار آنان به جايی رسيد كه در آخر ياغی شدند. حدود يك هزار نفر سوار و پياده با تجهیزات کامل ترتيب داده و خود سرانه از تجار و متمولين پول می‏گرفتند. آنها شبانه به خانه‏ ها‏ی مردم و تجار حمله‏ور شده و به اموال و ناموس آنان دست‏درازی می‏كردند. اعمال جعفرقلی چرمهيني و رضا‏خان جوزداني به همراهی شجاع ‏همايون دهكردی و علينقی‏ چی، در سال 1335 ه ق( ۱۲۹۵ش) موجب وحشت و هراس ساكنين اصفهان‏ و لنجان و چهار محال گرديد. نصيرخان سردار جنگ در سال 1337 ه ق با اختيارات كامل به حكومت اصفهان‏ منصوب و در مقام جمع‏آوری و دستگيری آنها برآمد.
سرانجام در بهار 1297 خورشیدی به دنبال تعقیب و گریز یاغیان توسط نیرو‏های تعدادی از روستا‏های اصفهان‏ عقبه یاغیان در نجف‏ آباد به دام افتادند. جعفر‏قلی و رضاخان و علینقی‏ چی دستگیر شدند. مرده شجاع‏ همایون در یکی از سنگر‏ها‏ پیدا شد. یاغیان به اصفهان‏ منتقل و سردسته‏ ها‏ی یاغیان در میدان نقش جهان به دارآویخته شدند.