جمعه, 24 اسفند 1403 Friday 14 March 2025 00:00

دانشنامه شهرستان خمینی شهر

 جنب و جوش عجیبی از صبح تا کنون در تمام خانه به چشم می‏خورد. مادر بزرگ پشت سر هم دستوراتی به بچه‏ها‏ و عروس‏هایش می‏داد. فردا عید نوروز است. همه چیز باید مطابق سلیقه و باورهای او سر و سامان پیدا کند. چیزی از ظهر نگذشته بود که سر و کله پدر بزرگ پیدا شد.

- زن کجایی کسی تو خونه نیس، بیاد این گندوم برشته‏ها‏ را ببره تو سه دری.

- سلام حجی، فقط گندوم برشته برا عید خریدی؟

- زن امون بده گز و نون گلی هم خریدم.

- احمد کجایی بدو کمک بابا

پدر بزرگ گندوم برشته‏ها‏ را به احمد داد و به دالان رفت تا بقیه چیزها را بیاورد. عروس‏ها با شنیدن صدای او خودشان را جمع و جور کردند. باباجون با دو گلدان شمعدانی دوباره به خرند1 برگشت. سکوت در خانه حاکم شد. نگاهی به اطراف کرد و گفت:به‏به چه صفایی خونه پیدا کرده، دست و پنجه تون درد نکنه.

تعریف و تمجیدهای پدر بزرگ تمام نشده بود که مادر بزرگ گفت: حجی چراغ مرکبی را کوجا گذاشتی هر چی می‏گردیم پیدا نیس؟

- زیر پلون خر تو کاهدونه.

زن دایی جمیله که داشت مرغی را که یک ساعت قبل سر بریده بودند پر می‏کند تا برای شب عید بپزند با شنیدن حرفای باباجون آنرا انداخت تو حوض و به طرف اطاقش

دوید تا حاجی نفهمد از حرف او خنده‏اش گرفته است.

مادر بزرگ گفت: مرد جا قحط بود چراغ مرکبی را بذاری که گذاشتی زیر پالون، همه خونه را صبح تا حالا زیر و رو کردیم.

- از ترس نوه‏هات که همه چیز از دستشون عذابه

- بچهند دیگه انقده غر نزن شب عیدی. به احمد جاشا بگو تا بیاره شب روشن کونیم بذاریم رو سکو در خونه نوروزعلی راهش را گم نکنه

اولین بار بود که این حرف را می‏شنیدم برای همین به سراغ مادر بزرگ رفتم.

- ننه جون نوروزعلی کیه؟

- ننه داستانش مفصله حالا دستم بنده کارام که تموم شد بیا تا برات بگم. حالا برو ماهیا را تو حوض بریز.

....................

منتظر بودم تا کارهای مادر بزرگ تمام شود و او داستان نوروزعلی را برایم تعریف کند برای همین چشم از او بر نمی‏داشتم و دایم اینطرف و آن طرف دنبالش می‏دویدم تا اینکه زن دایی از تو ایوان صدا زد: ننه خسته شدی از صبح تا حالا بیا یه لقمه نون دهنت بذار تا قوتت بیاد. با خودم گفتم این فرصت خوبیه برای همین منهم دنبالش رفتم. مادر بزرگ  دستهایش را از آب حوض شست و لب ایوان نشست. زن دایی هم سینی غذا را جلویش گذاشت.

- ننه جون حالا بگو نوروز علی کیه؟

ننه جون تکانی به خود داد و گفت: نوروزعلی همیشه خدا در حال سفره و برا همین هیچ وقت تو آبادی نیس جز سالی یکبار اونم شبای عید که خبر نو شدن سال را به آبادی میاره.

- بقیه سالا کوجاس؟

- چی می‏دونم تو بیابونا و کوه و کتلا

- اونوقت چراغ برا چی تو راهش می‏ذاری

- برا این که بدونه ما خونه را تمیز کردیم و غذای شب عیدا پختیم ،لباس نو پوشیدیم و بیدار موندیم تا اون بیاد و خبر عیدا بده.

- اگه خوابمون ببره چی می‏شه؟

- نوروزعلی میاد و میره و اونا نمی‏بینیم.

با خودم گفتم امشب هر طوری شده نباید بخوابم تا نوروزعلی را ببینم برای همین ناهار را که خوردیم تو صندوقخانه رفتم و خوابیدم تا شب بیدار بمانم. عصر از خواب که بیدار شدم پدرم تو ایوان خانه پدر بزرگ نشسته بود

- سلام بابا

- سلام برو دست و صورتتا بشور و یه چای بخور تا بریم خونه.

- من نمیام امشب اینجا میمونم.

- نمی‏شه امشب شب عیده، همه باید خونه خودشون باشن شکون نداره جای دیگه باشی.

- آخه مادر بزرگ میگه نوروز‏علی میاد، میخوام اونا ببینم.

- خب خونه ما هم میاد.

مقاومتم برای ماندن تو خانه مادر بزرگ بی فایده بود و به ناچار راهی خانه خودمان شدم. به خانه که رسیدم از مادر پرسیدم

- نوروزعلی خونه ما هم میاد؟

- اول به خونه بزرگترا سر میزنه، اگه رسید خونه کوچکترا میاد. حالا بیا تا شب نشده لباس تازه بپوش. یه شرط نوروز علی لباس نو پوشیدنه.

لباسهای نو را پوشیدم، شامم را خوردم و گوشه‏ای نشستم تا نوروزعلی پیدایش بشود. چندبار خوابم برد و از خواب پریدم تا اینکه از مادر پرسیدم:

- پس نوروزعلی کی میاد؟

- میاد حوصله کن.

- آخه خوابم میاد.

- خب برو بخواب، اگه اومد بیدارت می‏کنم.

صبح که از خواب بیدار شدم از مادر پرسیدم پس چرا منا بیدار نکردی؟

- برا اینکه نوروزعلی نیومد، شایدم اومده و من خواب بودم.

///

پاورقی

خرند: حیاط خانه

inner