چاپ

هنوز آفتاب نزده است که از سر و صدای مادر بزرگ این دنده و آن دنده می‏شوم.
- ننه بیداری؟
- مگه می‏ذاری بخوابم
- چندی می‏خوابی، پا شو سطلا را بردار بریم تو طویله شیر بدوشیم.
خواب و بیدار سطل‏ها‏ را بر می‏دارم و دنبالش راه می‏افتم. مادر بزرگ یکی یکی حیوانها را گیر می‏اندازد و منهم پای آنها را میگیرم تا شیرشان را بدوشد. کار شیر دوشی که تمام شد مادر بزرگ می‏گوید:
- یه سطلا مال یدواله شیر‏کش و یه سطلم ببریم بجوشونیم.
- حالا؟
- پس کی، لابد میخوایی بری بخوابی.
به ناچار همراه مادر بزرگ راهی مطبخ می‏شوم.
- دیگارا بزار رو کلک1 تا شیرا توش بریزم.
دیگ مسی سنگین را با تمام نیرو بلند می‏کنم و روی کلک می‏گذارم. مادر بزرگ هم شیرها را داخل آن می‏ریزد و آتش را روشن می‏کند. باید بالاسر دیگ شیر بمانیم تا شیرها سر نرود. چشمانم را که از دود آتش می‏سوزد با پشت دست می‏مالم.
- ننه جون اینهمه شیرا می‏خوایی چیکار کنی؟
- صبحونه می‏خوریم، بقیه اشم ماست می‏کونیم.
- یه بادیه2 ماست که تو چنبری3 تو ایوون داری.
- اونا را تو خیگ4 می‏ریزم، خب دیگه شیرها جوش اومد، حالا بریم تو اطاق سوکیه تا ماست درس کونیم.
به اطاق که رسیدیم مادر بزرگ چند بادیه و تغار5 ردیف کرد و شیرها را داخل آنها ریخت.
- خب بقیه اشم برا ناشتایی، تا شیرا خنک بشند و مایه بزنیم کتری را رو کلک بزارم، آب برا چای جوش بیاد.
_ آب که نداریم.
_ حالا یه دول از چاه می‏کشم.
مادر بزرگ دلو را که طناب آن دور چرخ چاه پیچیده بود داخل چاه انداخت، صدای غژ‏غژ چرخ چاه بلند شد و بعدش صدای تالاپ برخورد دلو با آب. مادر بزرگ چند بار طناب را بالا کشید و دوباره رها کرد تا دلو پر شود. بعد چرخ و چاه را چرخاند تا دلو پیدا شد آنرا گرفت و کتری و آفتابه را که تو سنگاب بودند پرآب کرد. کتری را بر داشت و راهی مطبخ شد و آنها را روی کلک گذاشت.
- خب نا آب جوش میاد بریم به شیرا مایه بزنیم تا ماست بشند.
مادر بزرگ چند بار انگشتش را داخل شیرها زد و وقتی مطمئن شد دما برای مایه زدن مناسب است، برای هر ظرف قاشقی ماست بر داشت و داخل آن فرو ‏برد و به آرامی ‏‏مخلوط کرد.
- اون جاجیما 6 ‏بده به من
- میخوایی اینجا بخوابیم؟
- اله اکبر هنوز تو فکر خوابه، میخوام بندازم رو ظرفا تا شیرا ماس شند.
- دیگه که کار نداریم
- تازه اول کاره، حالا بریم تو ایوون تا ماستا دیروزا تو خیگ بریزیم.
مادر بزرگ بادیه‏ ماست را از روی چمبری برداشت و دوباره به اطاق سوکی برگشت. درب خیگ را که داخل قدح بود باز کرد.
- در خیگا بگیر تا من ماستا را توش بریزم.
- قدح که پر آبه
- خب حالا خالی میکونیم.
- اینم از ماسا دیروز، حالا نوبتیم باشه نوبت ناشتاس، تا سر و صدای باباجونت در نیومده بریم چایرا دم کونیم و چند تا تخم مرغم از کتونه برداریم و خاگینه بپزیم.
خاگینه ‏ها‏ که آماده شد مادر بزرگ آنها را با چند تا نان و یک جام شیر تازه توی مجمعه گذاشت و بلند گفت:
- وخیزید و خیزید ظهر شد کار و زندگی ندارید؛ مگه نمی‏خواید گاو و گوسفندا را ببرید صحرا؟
باباجون زودتر از دایی‏ها سر صبحونه حاضر شد و همین طور که قاشقچی را تو استکان می‏چرخاند گفت:
رحیم گوسفندا را ببره صحرا، ابرام باید بره باغا تر کنه سر راهشم یه تاچه7 گندوم ببره آسیاب، خودتم رختا را جمع کن تا نزدیکا ظهر بیام ببریم لب مادی بشوری، بیکارم شدی گونی پشما که دیروز خریدم جور کن، امروز نمی‏خواد شال ببافی.
- باشه حجی، راسی گوشتم نداریم
- خب چوب خطا به بچه بده تا بره گوشت بگیره.
هر کس سراغ کار خودش رفت خانه که خلوت شد مادر بزرگ صبحانه خودش را خورد و جارو را برداشت تا
اطاق‏ها و خرند را جارو کند. بعد کیسه گوشت و چوب خط را به من داد و گفت:
حاج نادعلی قصاب را که می‏شناسی برو سراغش و بگو زن حجی گفت یه چوب خط8 گوشت لخم بده. زودی بیا می‏خوام آب گوشت بار بزارم.

/////////////////
پاورقی
1-کلک
2-بادیه
3-چنبری
4-خیگ
5- تغار
6-جاجیم
7-تاچه
8 -چوب خط