پالون دوز

قصه کوتاه از کتاب آدم دوسره، نگارش محمدعلی شاهین

آدم دوسره

عصر بود به مادرم گفتم: می‏رم خونه حاج عباس پالون‏دوز.

- درس و مشقات چی می‏شه؟

- تموم شد.

- ما را بگو که دلمون میخاد بچه مون درس بخونه یه چیزی بشه، می‏ترسم آخرش پالون‏دوز از کار در بیاد.

از خانه بیرون آمدم. خانه حاج عباس آخر کوچه چند خانه پایین تر از خانه ما بود، دربش طبق معمول چارطاق بود.

- حاج عباس سلام

- سلام علیکم، با مادرت گفته‏ای کجا می‏ری؟

- آره به بهش گفتم.

- پس برو اون دفترا بردار و بشین یه گوشه.

- چشم، حساب و کتاباتا نمیخوای تو دفتر بنویسم.

- برا همین گفتم دفترا بردار.

- خب بگو تا بنویسم

- تو سیاهه حاج حسن بنویس ده من سوفال یه من ده شاهی

- نوشتم، وجه بهش ندادی

- چرا بنویس پنج ریال.

- تو سیاهه حاج کاظم بنویس پنج من پنبه یه من سه ریال.

- نوشتم.

- راسی بیست گزم گونی از حاج کریم خریدم تو حسابش بنویس یه تومن پولشم دادم.

- یه تومن که بهش بدهکار بودی.

- درسه طلبشا دادم و تازه و کهنه کردم.

- ببین از غلوم رضا کوهسونی چندی طلب دارم.

- پنج تومن.

- باید پیغوم بدم بیاد حسابشا صاف کونه.

- خونه ش کجاس تا من برم بهش بگم.

- کار تو نیس، گچ سابیش بیرون آبادیه، امشب تو مسجد به پسر عموش که پیشش کار می‏کونم می‏گم بهش بگد حاج عباس گفت یه سر به من بزن.

- خب بگو یه باره پولا بگیره و برات بیاره

- نه اینجوری درست نیست، پیش پسر عموش سبک می‏شه، آبرو مردما باید حفظ کرد.

حاج عباس همینجور که داشت با جوالدوزش به پالون کوک می زد گفت:

بی سوادیم بده اگه سواد داشتم اون غریبه که می‏گفت اسمش رمضونه کلاه سرم نمی‏ذاشت.

- چطوری سرت کلاه گذاشت؟

- یه روز یه نفر از بیرونا اومد گفت پالون برا خرم میخوام، اما پول همرام نیس، غریبم؟

- بهش دادی؟

- گفتم آخه نمی شناسمت، گفت بهت رسید می‏دم

گفتم باشه 

- بهت رسید داد؟

- آره، گفتم منکه سواد ندارم، خودت رو یه کاغذ بنویس.گفت باشه، رو یه تیکه کاغذ نوشت خودش امضا کرد و منم انگش زدم.

- اینکه خوبه، ازش رسید گرفتی.

- چه رسیدی، چند وقت بعد به آبادیشون رفتم پیداش کردم گفتم طلبما بده، گفت رسید داری گفتم اینه خودت نوشتی گفت اینکه نوشته تو به من بدهکاری نشون چند نفرم داد گفتند نوشته رمضون از شما طلبکاره نه تو از رمضون.

- عجب نامردی.

- اگه سواد داشتم اینجور کلاه سرم نمی رفت.

- دیگه با دفتر کار نداری؟

- برو دفترا بزار تو طاقچه تو پستو.

وقتی وارد پستو شدم چشمم به پنج پالان آماده افتاد.

- این پالونا را برا کی دوختی؟

- برا خرا

- نه منظورم اینه که برا کدوم مشتری.

- مزاح کردم برا مش قربون.

- مش قربون پنج تا پالون برا چی میخاد؟

- برا حیوناش سفارش داده.

-مگه چه کار می‏کنه.

- چارباداره، بار جابجا می‏کونه، دو تا دیگه هم باید بدوزم آخر هفته میاد می‏بره.

با شنیدن صدای یک نفر که سراغ خانه حاج عباس را می‏گرفت تو کوچه رفتم یک جوان با دو چرخه کنار دیوار ایستاده بود، تا چشمش به من افتاد گفت: خونه حاج عباس کجاس؟

- همینجا، چیکارش داری، پالون میخوایی؟

- پالون چیه، خودتا مسخره کون.

- نکنه خورجین برا چرخت میخوایی.

- نه، بگو ببینم تو چیکاره‏ای، هی سین جین می‏کونی؟

- شاگردشم، بگو چیکارش داری؟

- یه پارچه دارم میخوام برام قبا بدوزه.

- کی بهت گفت بیایی اینجا؟

- سر کوچه سراغ خیاط را گرفتم یکی بهم گفت برو ته این کوچه سراغ حاج عباس، دس و کارش خوبه.

- سر به سرت گذاشته حاج عباس پالون دوزه، قبا دوز که نیس.

با شنیدن بگو مگوی ما حاج عباس از خانه بیرون آمد و گفت:اونکه بهت نشونی داد چارشونه و کچل نبود؟

- چرا چرا، خودش بود.

- خدا عقلش بده، برو جوون سر کارت گذاشته، برگرد سر سه‏راه بعد برو وسطا بازار اونجا یه خیاطه، قبا می‏دوزه هم دس و کارش خوبه هم انصافش بگو حاج عباس منا فرستاده.

 

مطالب مرتبط