چاپ

همراه: رسول محمدی

ولادت: 1313

وفات: آذر 1397

نام پدر: کدخدا مختار

شغل: آموزگار بازنشسته، نویسنده

محل سکونت: جوی‏آباد قدیم

تاریخ مصاحبه: آذرماه 1396 در دو جلسه

پرسشگر: لیلا پیمانی

مکان مصاحبه: خانه مجیر

محور‏های گفتگو: سیمای جوی‏ آباد در نیمه اول قرن 14، مکتبخانه ‏ها‏

محور اصلی صحبت ‏ها‏ی ما در مورد جوی ‏آباد است . شما تحقیقاتی در این‏ منطقه داشته و به علاوه خودتان شاهد تحولات آن بوده ‏‏اید سوال اولی که به ذهن می ‏آید ‏‏اینکه ریشه نام جوی‏ آباد چیست؟

بر اساس نقل قول‏ها‏‏ این‏ منطقه قبل از اسلام گیوآباد نام داشته که پس از اسلام جوآباد و سپس جوی‏ آباد، نامیده می‏شود.

در چه کتاب و یا سندی نام جوی‏ آباد آمده است؟

در کتاب قصص ‏الخاقانی در تاريخ مختصر صفويه که توسط ولي‏ قلي‏ بيگ شاملو در سال 1045 خورشیدی نگارش یافته به بنای امامزاده نجم ‏الدین در جوی‏ آباد ‏‏‏اشاره کرده است همچنین در طومار شیخ بهایی نام جوی‏ آباد در جرگه قراء ماربین آمده و سهم آب آن از زاینده رود یازده سهم ذکر شده است.

آثاری هم از جوی‏ آباد گذشته باقی مانده است؟

بله، به طور مختصر به آنها ‏‏‏آشاره می‏کنم

کبوتر‏خانه که آنرا کهن ترین کبوتر‏خانه استان اصفهان‏ ذکر کرده ‏اند.

مسجد سرپل و مسجد حاج ‏باقر از دوران قاجار

حمام اصلی که مربوط به دوران صفویه است

امامزاده سید نجم ‏الدین که مربوط به قرن هشتم همزمان با دوران حافظ شیرازی است.

یک موزه مردم شناسی هم به همت علاقه مندان در محل تاسیس شده که ابزار و آثاری از پیشینه مردم منطقه را در خود جای داده است.

شما اولین جوی ‏آبادی هستید که به معلمی‏ روی آورد؟

بله اولی بودم و در سال 1338 به آموزش و پرورش وارد شدم.

مسیری که شما برای تحصیل طی کردید، بازگو کننده گوشه ‏ها‏یی از تاریخ اجتماعی آن دوران است، درس خواندن را چگونه شروع کردید؟

یک سالی به مکتبخانه رفتم ولی همین یک سال باعث شد که دبستان را با کلاس دوم شروع کنم و رو‏خوانی قرآن را هم خیلی خوب یاد بگیرم. سال 1321 در دبستان سعدی اصفهان‏ ثبت نام کردم.

چند ساله بودید که به مکتبخانه رفتید ؟

هفت سالم بود که مکتبخانه رفتم. سال 1320 بود.

مکتبخانه‏ ها‏ چه شکلی بودند؟

مکتبخانه ما اتاقی چهار در پنج کنار مسجد جامع محل بود و هیچ پنجره‏‏ای‏ به بیرون نداشت و فقط با باز و بسته شدن در، باریکه نوری می‏ آمد و می‏رفت. ‏‏این‏ اتاق را یکی از حاجی ‏ها‏ی محله به ملا اجاره داده بود. معلم‏مان ملا ‏ابراهیم شریفیان بود پدرش ملا علیرضا معلم پدرم حاج مختار بوده است.

توضیح بیشتری از ‏‏این‏ مکتبخانه میدهید؟

حدود 20 تا دانش آموز بودیم که هر کدام یکی یک پوستین به عنوان زیر‏انداز به مکتبخانه برده بودیم. معلم یک چوب خیلی دراز داشت برای تذکر دادن به بچه ‏ها‏ و اگر لازم می‏شد برای تنبیه از آن استفاده میکرد.بعد از ملا‏ابراهیم که اولین ملا و مکتبخانه دار محله ما بود حسین مدرس معلم مکتبخانه شد و بعد حسین تدین که هر دو از ا‏هالی اندان بودند و آخرین مکتبخانه دار هم مختار بدیهی از محله خودمان بود.

دستمزد ملا را چطور پرداخت می‏کردید؟

هر ماه نفری یک تومان به ملا، میدادیم. پنجشنبه ‏ها‏ هم نفری یک نان برایش می‏بردیم. به غیر از آن موظف بودیم هر روز ظهر که بعد از خوردن نا‏هار به مکتبخانه بر می ‏گشتیم یکی یک نصفه نان به عنوان "خوش باشی" برایش ببریم.

گفتید بعد از مکتبخانه به دبستان رفتید، در دبستان مواد درسی تان چه بود؟

موسیقی، تاریخ، جغرافی، ورزش، قرآن و شرعیات، حساب و هندسه، فارسی، املا و انشا.

دبیرستان را کجا خواندید؟

دبیرستان ادب1 و با دبیران نامداری چون دایی‏ جواد، هنر‏فر، برجیس، عریضی،کتابی و الفت.

یکی از معلمین ما لطف‏ الله هنرفر محقق و اصفهان‏ شناس معروف بود آقای هنرفر وقتی درس میداد قدم می‏زد و 60 نفر همه گوش میشدند که تاریخ بگوید. یک جمله داشت که همیشه تکرار می‏کرد: میگفت چیزی که پدر آدم را در میاره جمله حسابی است و عمل ناحسابی. منظورش کسانی بود که خیلی خوب حرف می‏زنند اما در عمل کاری نمی‏کنند.

خاطره ‏‏ای‏ از مدرسه در ذهنتان مانده؟

یادم هست سال 1330 دسته جمعی بچه ‏ها‏ی مدرسه ما را آوردند دروازه دولت که به نفع مصدق شعار بدهیم.

از موضوع اصلی دور نشویم، برگردیم به محل خودتان، اولین مدرسه به شیوه جدید کی در جوی‏ آباد تاسیس شد؟

سال 1329 پدرم مختار که کدخدای محل بود، خلوتِ خانه ‏‏‏اش‏ را رایگان در اختیار اداره فرهنگ گذاشت و حتی میز و نیمکتش را هم خودش تامین کرد تا اولین دبستان در جوی‏ آباد تاسیس شود. ‏‏این‏ مدرسه چند سال بعد "منعم" نام گرفت. پدر حتی یک اتاق هم رایگان در اختیار عبدالکریم خلیلی، اولین معلم دبستان منعم گذاشت تا همانجا ساکن شود.

ا‏هالی جوی ‏آباد در دوران کودکی و جوانی شما بیشتر به چه کار‏هایی مشغول بودند؟

آن زمان جوی‏ آباد بیشتر حالت روستایی داشت و مردم غالبا کشاورز و دامدار بودند. معامله و مراوده چندانی میان ا‏هالی صورت نمی‏گرفت. هر خانواده ‏‏ای‏ برای خودش آرچی (آسیاب کوچک خانگی یا دستاس) داشت. گندمی‏ که صبح آرد می‏شد ظهر نان می‏شد. توی مطبخ هر خانه یک تنور بود و یک کَلَک (اجاق غذاپزی) که سوختش چوب بود.

هر خانه یک طویله هم داشت که یک گاو و یک الاغ در آن نگهداری میشد و جدای از آن یک گله ‏دان کوچک برای نگهداری چند تایی گوسفند. یک انباری هم در همه خانه ‏ها‏ بود که جایگاه ابزارآلات کشاورزی بود. برخی هم ‏‏این‏ ابزار آلات را توی یکی از درگاه‏ ها‏ی اتاق‏ها‏یشان می‏گذاشتند. هر اتاق سه در داشت که از یکی به عنوان ورودی استفاده می‏شد و از دو تای دیگر به عنوان درگاه. بعضی ‏ها‏ هم کتانه مرغ‏ ها‏یشان را در یکی از درگاه‏ ها‏ درست می‏ کردند.

از برنامه ‏ها‏ی دسته‏ جمعی در جوی‏ آباد خبری نبود؟

چرا، ا‏هالی جوی ‏آباد به مراسم روضه خوانی و مجالس اهل بیت (ع) خیلی علاقه داشتند و هر چه یاد می ‏گرفتند از طریق همین منابر بود. ا‏هالی ترجیح میدادند کسی که برای ‏‏این‏ مراسم دعوت می‏کنند از خانواده سادات باشد که غالبا از جرو گان می‏ آمدند.

یک کار دیگر که جنبه عمومی داشت ‏‏این‏ بود که شب تحویل سال بر سر مزار تازه گذشته‏ ها‏ خیمه می‏زدند و تا صبح قرآن می‏ خواندند. صبح هنگام همه ا‏هالی در صحن گورستان مجاور امامزاده سید نجم‏ الدین جمع میشدند و بعد از آن دسته جمعی به دیدار کدخدا و امام جمعه می‏رفتند.

وضعیت معیشتی مردم چطور بود؟

همانطور که گفتم مردم غالبا کشاورز بودند و محصولات کشاورزی از جوانب مختلف تهدید می‏شد. مثلا یادم هست دهه 40 بود که یک روز آسمان سیاه شد نگاه کردیم دیدیم سرتاسر آسمان را انبوهی از ملخ پوشانده است. آن روز هیچ مزرعه و باغی در امان نماند و همه گندم ‏ها‏، صیفی و میوه ها طعمه ملخ‏ ها‏ شد. خیلی وقت‏ها‏ هم مزارع هدف حمله سن قرار می‏گرفت. به سال‏ها‏یی که محصولات کشاورزی مورد هجوم سن ‏ها قرار می‏گرفت "سن سالی"می‏گفتیم. گندم‏ ها‏یی که در دسترس سن‏ ها قرار می‏گرفت بی مغز می‏شد و چانه ‏‏‏اش‏ به تنور نمی ‏چسبید.

حوادث طبیعی مثل سیل، زلزله و ... هم اتفاق می ‏افتاد؟

یکی از سال‏ها‏ی دهه 30 بود که به مدت 35 روز متوالی باران شدید بارید طوری که سقف خانه‏ ها‏ یکی ‏یکی خراب می‏شد و خانه ‏ها‏ را آب می‏گرفت. مردم معمولا به جا‏هایی پناه می‏بردند که سقف تیر و تخته ‏‏ای‏ داشته باشد. خانه پدر من از معدود ساختمان‏ ها‏یی بود که خراب نشده بود و افرادی یکی یک لحاف آورده بودند و در کاه خانه پدرم مستقر شده بودند.

نیاز‏های درمانی ا‏هالی محل چطور تامین می‏شد؟

جوی ‏آباد حکیم نداشت یک عطار داشتیم به نام حسین حبیب و یک ماما به اسم سکینه. ا‏هالی هر وقت لازم می‏شد درمحکمه می‏رفتند. بیماران سخت را که قادر به راه رفتن نبودند داخل سبد‏های بزرگی می‏گذاشتند و سبد را پشت الاغ یا قاطر سوار می‏ کردند و تا درمحکمه می ‏بردند. یابو به خاطر بلند قدیش‏ مناسب‏‏ این‏ کار نبود. دو نفر هم باید دو طرف سبد را می‏گرفتند و از جاده‏‏ای‏ باریک که پهنایش تقریبا سه متر بود راهی درمحکمه می‏شدند. وسط‏‏ این‏ جاده به خاطر رفت و آمد دائم حیوانات حدود 40 سانتی متر گود شده بود و حیوان از همین تورفتگی رد می‏شد.

اولین پزشکی که در جوی‏آباد مطب زد چه کسی بود؟

اواخر دهه 30 دکتر اصغر ‏‏‏اشرفی مطبش را در خلوت خانه پدرم در یک اتاق سه‏ دری سرپا کرد. دومین پزشکی که به جوی ‏آباد آمد دکتر حسینی نژاد بود. وی از ا‏هالی شیراز بود و پیش از آنکه در رشته پزشکی تحصیل کند، معلمی ‏می‏کرد.

اوضاع اجتماعی آن دوران در جوی‏آباد چطور بود؟

اینجا هم مثل جا‏های دیگر تا حدود زیادی تحت تاثیر اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی پایتخت بود. مثلا در اواخر دوران قاجار که نا امنی و هرج و مرج مملکت را گرفته بود. گروه مسلحی به نام چهل دزد که از ا‏هالی لنجان بودند، به سرکردگی جعفر‏قلی و علی‏ نقی ‏چی شهر‏ها و روستا‏های اطراف را غارت می‏کردند. ‏‏این‏ یاغی‏ ها‏ رسما اعلام می‏کردند قصد غارت خانه چه کسی را دارند و هیچکس هم نمی‏توانست در مقابلشان مقاومتی بکند. پدرم تعریف می‏کرد که چند نفر از اعضای ‏‏این‏ گروه به خانه پدر بزرگم یورش می‏ آورند و هر چه در خانه او بوده را می‏برند بعد به سمت خلوت خانه می‏روند. وقتی قصد جمع کردن قالی‏ ها‏ی پنج‏ دری را که مخصوص روضه امام‏ حسین‏(ع) بوده، می‏ کنند، عمه ‏ام می‏گوید ‏‏اینها وقف سیدالشهد است و آنها از بردنش منصرف می‏شوند. نهایتا پنج قرص نان برای مصرف صبح ا‏هالی خانه می‏گذارند و دار و ندارشان را بار می‏کنند و می‏برند.

خاطره ‏‏ای‏ از جنگ جهانی اول در ‏‏این‏ منطقه برایتان تعریف نکرده ‏اند ؟

بعد از پایان جنگ جهانی اول که به شکست روس‏ ها‏ انجامید، تعدادی از سربازان روسی که عنان گسیخته شده بودند، مدتی جوی ‏آباد را نا‏امن کردند. ‏‏این‏ سرباز‏ها که میان مردم به چشم خروسی و پوست قرمز شهرت داشتند، با شمشیر و تفنگ دکان ها‏ و اموال مردم را غارت می ‏کردند. بعضی ‏ها‏یشان هم دست گدایی جلوی مردم دراز می ‏کردند.

فعالیت سیاسی هم در جوی آباد انجام می‏شد؟

نه فعالیتی نبود، حدود سال 1320 تقی فداکار نماینده حزب توده در اصفهان‏ به رهنان می ‏آید و کدخدا‏های محله ‏ها‏ی مختلف از جمله جوی ‏آباد، اندآن، لیمجیر، مارچین و ... را خانه حاج‏ محمدتقی رهنانی جمع می‏کند. پدر جریان آن جلسه را چنین تعریف می کرد:

منشیِ تقی فداکار اسم و رسم کدخدا‏ها را در دفتر بزرگی می‏نوشت. یک ستون هم ویژه ثبت درخواست‏ ها‏ی حضار بود. فداکار از تک تک حضار می‏ خواست مطالباتشان را مطرح کنند تا حزب توده برایشان محقق کند. نوبت به من که رسید، وانمود کردم که آدم ساده لوحی هستم. در پاسخ فداکار گفتم نوری گفته کشاورز‏ها هر چه لازم دارند بگو خودم برایشان فراهم می‏کنم.

نوری چه کسی بود؟

نوری یکی از بزرگترین مالکان زمین‏ ها‏ی جوی ‏آباد و از روسای اداره دارایی(مالیه) استان اصفهان‏ بود که بعد‏ها قطعه ‏‏ای‏ از زمین‏ ها‏یش را برای احداث دانشگاه کار (پیام نور) اختصاص داد.

هیچوقت هیچ مسئولی به جوی‏ آباد نیامد؟

چرا مهندس فروشانی برای تبلیغات دور اول نمایندگی‏‏‏ اش‏ سراغ پدرم آمد و ا‏هالی محل هم به او رای دادند. برای دور دوم دو باره آمد. مهندس فروشانی میان ا‏هالی جوی ‏آباد هنوز هم نام و نشان خوبی دارد و مردم معتقدند خیابان کهندژ را او احداث کرده است.

غیر از مهندس فروشانی مسئولی دیگری به محل نیامد؟

سال 1345 استاندار پارسا برای افتتاح سردخانه که نبش خیابان امام‏ رضا (ع)فعلی است به جوی ‏آباد آمد و محل در حضور معتمدین محلی از جمله پدرم که کدخدا بود افتتاح شد.‏‏آیت‏ الله خادمی، بدر‏الدین کتابی، حسین گلشنی، ‏‏آیت ‏الله ادیب و مالکانی چون نیلفروشان و نقش هم گاه گاهی به محل رفت و آمد داشتند.

آن زمان اتفاقات رسانه ‏‏ای‏ نمی‏ شد؟

چرا، اکبر لطفی خبرنگار و عکاس بود و حتما عکس‏ ها‏ی افتتاح دبستان منعم، حمام محل و... را دارد به علاوه از رادیو هم برای مصاحبه و تهیه گزارش گاه می‏آمدند.

برای آشنایی با کدخدا‏ها از پدرتان، کدخدا مختار بیشتر برایمان بگویید.

همه کدخدا‏ها‏ که یک جور نبودند. پدرم یک آدم خاصی بود. کتابخانه ‏‏ای‏ داشت با 300 عنوان کتاب. کتاب هایی مثل اسکندرنامه، دیوان شاه نعمت ‏الله ‏ولی،‏‏‏اشعار میرزاده عشقی،‏‏‏ نسیم شمال، کلیله و دمنه و... که حالا کتاب‏ ها‏یش میان فرزندان و نوه‏ ها‏یش تقسیم شده است. برخی کتاب‏ها‏یش نسخه ‏ها‏ی خطی از دوران مظفرالدین شاه بود. اتفاقا وصیت نامه پدر بزرگش به نام "باقر" که در دوران مظفرالدین شاه زندگی می‏کرده هم موجود است. پدر عاشق اسکندرنامه بود و هر وقت فراغت داشت آنرا مطالعه می‏کرد. خانقاه هم می‏رفت. از طرف دیگر هم خیلی هوای کشاورز‏ها را داشت و منافعشان را دنبال می‏کرد.

از مشاهیر جوی‏ آباد کسی را می‏شناسید.

یک روحانی داشتیم به نام سیدمرتضی میرلوحی که به سیدمرتضی مجتهد معروف بود و در سال 1320 از دنیا رفت. مجتهد هم درس علامه درچه‏‏ ای‏ بود و در زمان خودش  اعتبار زیادی داشت. سیدمرتضی مجتهد در نجوم هم دستی داشت. یک روز رفته بودم کتابخانه شهرداری اصفهان‏ که ریاستش با مکرم حبیب آبادی (شاعر منتقد) بود. مکرم آن روز از من اسم و رسمم را پرسید و بعد که گفتم جوی‏ آبادی هستم، یادی از سیدمرتضی مجتهد کرد. جالب است بدانید مکرم به قدری برای کتاب‏ ها‏ ارزش قائل بود که به مراجعان می‏گفت بگو کدام صفحه را می‏خواهی تا خودم برایت بیاورم، می‏ترسید به کتاب آسیبی برسد.

شما پس از گرفتن دیپلم آموزگار شدید کمی ‏از حال و هوای معلمی ‏آن روزگار برایمان بگویید

دو سال اول کارم را درگز و‏‏ برخوار بودم. ده تا معلم بودیم که به جز من و مدیر مدرسه که دیپلم داشتیم بقیه تصدیق ششم ابتدایی داشتند. من هر روز صبح با دوچرخه می‏رفتم گز و تا برگردم شب شده بود. مسیر خاکی و رفت و آمد سخت بود. بعد از دو سال آمدم همینجا همایونشهر و در مدرسه سروش در محله ورنوسفادران مشغول تدریس شدم. بعد رفتم مدرسه‏‏ ای‏ در خوزان بعد از آن دبستان دهقان اندآن و بعد هم دبستان منعم جوی‏ آباد. در دبستان منعم کلاس اول تا چهارم را به تنهایی و به شیوه خلیفه ‏‏ای‏ اداره می‏کردم. از اول تا سوم را می‏ سپردم به دانش آموزان ممتاز و چهارم را خودم تدریس می ‏کردم.

گفتید عضو خانه انصاف هم بودید، توضیحاتی میدهید؟

بله خانه انصاف در دهه 1340 راه اندازی شد. هر محل یک خانه انصاف داشت با چند عضوی که ا‏هالی محل خودشان انتخاب می‏کردند. یک نماینده از دادگاه می ‏آمد و یک نفر از بخشداری که مردم را در مسجد محل جمع می‏کردند و رای می‏گرفتند. خانه انصاف محله ما پنج عضو داشت. پرونده ‏ها‏ی مربوط به نزاع‏ ها‏، اختلافات خانوادگی، اختلافات ثبتی و ... به ما ارجاع می‏شد و ما هر ماه به سپهوند2 رئیس دادگاه وقت گزارش میدادیم. در واقع خانه ها‏ی انصاف همان وظایف شورا‏های حل اختلاف امروزی را بر عهده داشتند.

شما دست به قلم هم هستید؟

بله. تاریخچه جوی‏ آباد را هم نوشته ‏ام که شامل کدخدا‏ها، سلمونی ‏ها‏، حمامی‏‏ ها، طرز ساخت خانه ها‏، سبک زندگی، مراسم عروسی، مراسم مذهبی، تدریس مکتبخانه ‏‏ای‏، خط سیاقی، مشاغل، دین و مذهب و روضه خوانی می‏باشد.

 پاورقی

1- دبیرستان ادب: شالوده تأسیس‏‏این‏ دبیرستان توسط رابرت بروس انگلیسی در حدود سال ۱۲۴۹ (خورشیدی)/(۱۸۷۰ میلادی) در محله جلفای اصفهان‏ بنیان نهاده شد. پس از بروس، مدرسه به خانه امین‏ الشریعه واقع در چهار‏سوق شیرازی‏ ها (خیابان هشت بهشت) منتقل شد. در سال ۱۳۱۲ به دستور رضا شاه نام استیورت مموریل کالج به دبیرستان ادب تغییر نام  داد. در سال ۱۳۱۹ خورشیدی دبیرستان ادب به دولت ‏‏ا‏‏یران فروخته شد. پس از انقلاب نام ‏‏این‏ دبیرستان به دبیرستان شهدای ادب تغییر کرد.

2- امیرخان سپهوند، متولد یکی از روستا‏های خرم آباد به مدت دو سال رياست دادگاه همايون شهر را برعهده داشت که ظاهرا دومین رییس دادگاه شهر بوده است. وی در سال‏های بعد دکترای حقوق گرفت و به عنوان یکی از اساتید و حقوقدانان برجسته کشور شناخته شد.