عملیات فتح تپه های مَدَن از پیچیده ترین و شگفت انگیزترین عملیات های سپاه بود
شهید غلامرضا موذنی به عنوان فرمانده عملیات موفقیت آمیز فتح تپه های مَدن در آبادان در همان روزهای ابتدای جنگ که خبری از تجهیزات نظامی نبود و گاه حتی نان خشکی هم برای خوردن پیدا نمی شد، بی شک یکی از شهدای خمینی شهری است که در سطح کشور مطرح است و ماجرای رشادت ها و مدیریت هایش در جبهه ذوالفقاریه آبادان بر کسی پوشیده نیست. کنگره سرداران و 2300 شهید شهرستان خمینی شهر با ترتیب دادن مصاحبه هایی با همرزمان شهید موذنی در طی سال های اخیر سعی کرده این رشادت ها را به ثبت برساند.
گفتگوی زیر گوشه هایی از مصاحبه مفصل قاسمعلی کرمی با سردار حمید سرخیلی درباره شهبد رضا موذنی است که با هم می خوانیم.
اولین بار کجا با شهید رضا موذنی آشنا شدید؟
ما در محور ذوالفقاری جلوی جاده قفاز در نخلستان مستقر بودیم. محور در دست غلام نوروزی بود و به ما گفت بروید سمت راست نیروهای موذنی مستقر شوید. گفتم موذنی کیه؟ گفت نیروهای سپاه خمینی شهر هستند که روبروی روستای آلبو عبادی مستقرند. آقای موذنی دو خط تشکیل داده بود. یک خط اصلی داشت و تعدادی نیرو هم پشت این خط چیده بود. بچه های خمینی شهر در سمت چپ ذوالفقاری و روبروی اولین میدان تیر سمت ذوالفقاری که بعدها به تپه های مَدَن معروف شد، آرایش نظامی گرفته بودند.
در واقع شما نیروهای مردمی آبادان بودید که کنار نیروهای سپاه خمینی شهر مستقر شدید، درست است؟
بله. من حقیقتا چنین گروه سازمان یافته ای آنجا ندیده بودم، همه بچه های خمینی شهر لباس خاکی داشتند همراه با آرم سپاه و این برای ما بچه های آبادان دلگرمی بزرگی بود.
نیروهای شهید موذنی نظم خاصی داشتند اینطور نبود که همه با هم از سنگرها بیرون بیایند. مثلا اگر تعیین شده بود که 10 نفر بیرون باشند، یک نفر اضافه تر نمی آمد. یا هر چند نفر مامور انجام یک کار بودند مثلا مشخص بود که این چند نفر امروز باید بروند آب بیاورند. آنها که سنگر می کندند جدا بودند، نگهبان ها جدا بودند اما ما مثلا هر 30 نفرمان با هم می آمدیم بیرون فوتبال بازی می کردیم آن هم با لباس های رنگی!
با این حساسیتی که رضا موذنی به رعایت نظم داشت، چطور با هم کنار می آمدید؟
بله یکی از خصوصیت های رضا این بود که به نظم نظامی خیلی دقت داشت. هر وقت ایشان را می دیدیم لباس نظامی مرتب پوشیده و پوتین گت کرده بود آن هم در شرایط حصر آبادان که ما مشکل شستشو داشتیم. نه تنها همیشه شاهد نظافت و تمیزی لباس هایش بودیم بلکه نیروهایش هم مرتب بودند. همان ابتدای کار چند بار از ما دعوت کرد که برویم با هم صحبت کنیم. می گفت که باید نظم داشته باشیم و بی نظمی باعث می شود که آتش عراق سنگین تر شود و آمار تلفات بالا برود. من از همان روزها ایشان را شناختم. خیلی قشنگ و محترمانه مسائل نظامی را به ما گوشزد می کرد. هیچوقت لحن آمرانه نداشت و ما علی رغم اینکه زیر نظر محور غلام نوروزی بودیم اما حرف شنوی زیادی از رضا موذنی داشتیم.
شهید موذنی از لحاظ معنوی چگونه بود؟
از زمانی که رضا گشت زنی در شب را راه انداخت بیشتر با او دمخور شدیم. من و فرزاد دستور جزو گروه گشت بچه های خمینی شهر بودیم. یک شب که ساعت از دوازده گذشته بود و رفتیم تا با بچه های خمینی شهر راهی بشویم آقارضا را گرم نماز شب دیدیم. اما تا وقتی که برای عملیات فتح تپه ها در اردیبهشت 60 با هم بیش از پیش همراه نشدیم متوجه روحیات معنوی ایشان نشدم. بیشتر روزها روزه بود و شب ها تا ساعت 8 و 9 افطار نمی کرد. لب هایش همیشه خشک بود حتی همان روزی هم که شبش عملیات انجام شد، روزه دار بود.
چرا شما عضو گروه گشت شهید موذنی بودید؟
این هم برای خودش یک ماجرا دارد. نیروهای شهید موذنی خیلی از اوقات برای گشت زنی به بیابان می رفتند. از طرفی برخی از بچه های ما هم به دنبال چتر منور و پوکه های خمپاره منور در بیابان می گشتند. گشتی های شهید موذنی به ما برخورد می کردند و این در کارشان اشکال ایجاد می کرد. بین ما و نیروهای گشت خمینی شهر درگیری لفظی پیش آمد و راه حلی که شهید موذنی در پیش گرفت این بود که دو نفر از ما را هم به گروه گشت اضافه کند تا هم بقیه نیروهای ما در زمانی که آن دو نفر نیرویشان گشت هستند بیرون نروند و مواظب شرایط باشند و هم اینکه ما به قوانین گشت آشنا بشویم. همین باعث شد که دیده بانی ما قوی گردد تا آنجا که بعدها دیده بانی آتش های آقای موذنی به عهده ما بود.
شما تا زمان عملیات فتح تپه ها در کنار نیروهای خمینی شهر ماندید؟
ما بعد از مدتی خط ذوالفقاری را تحویل دادیم و رفتیم. بچه های ما رفتند برای دوره های آموزشی بسیج چون اصلا آموزش ندیده بودند. خود من هم به عنوان کسی که آن محور دستم بود باید می رفتم دوره شانزده سپاه و همین شد که فاصله ای افتاد . زمانی که به خط برگشتیم قرار بود عملیات فتح تپه ها انجام بشود. ما هم که حالا نسبت به ابتدای کار خیلی از لحاظ نظامی پیشرفت کرده بودیم، در عملیات موفقیت آمیز فتح تپه ها شرکت کردیم.
این دو تپه در زمین تخت و بی عارضه آبادان چه می کرد؟
این تپه ها میدان تیر شهربانی یا ژاندارمری آبادان بود. این دژهای محکم با ارتفاع 3 متر، عرض 3 متر و طول یک کیلومتر در زمین پست آبادان بهترین نقطه برای برای دیده بانی بود. وقتی عراق در منطقه مستقر شد برای اینکه کاملا دید و تیر خودش را روی جاده قفاز که یک جاده تدارکاتی در حاشیه اروند بود و می توانست کار ما را تسهیل کند، مسلط باشد، این دو تا تپه را تصرف کرد. تپه ها به هم نچسبیده بود یکی نزدیک تر به ایستگاه هفت بود و دیگری به سمت ذوالفقاری. فتح این قله ها هم کورکردن چشم دشمن در منطقه بود که مقدمه شکست حصر شد و هم مسلط شدن ما بر منطقه را به همراه داشت.
شیوه عملیات به چه صورت بود؟
شهید موذنی نحوه عملیات را روی زمین برای من توضیح داد. نکته مهم این بود که باید دشمن را دور می زدیم و از پشت حمله می کردیم. به رضا گفتم با این ترتیب از دو جناح می خوریم هم از خط اصلی عراقی ها هم از خط خودی. رضا گفت در عملیات اسفند از روبرو حمله کردیم که موفق نشدیم چون بسیار مستحکم است و میدان مین دارد و زمان می برد تا مین ها را خنثی کنیم. از سنگرهای چشمی هم برخودار است و آتش پشتیبانی خیلی قوی دارد. با توضیحات قانع شدیم که تنها راه این است که از پشت حمله کنیم و باید از اصل غافلگیری استفاده نماییم.
چطور این اصل را پیاده کردید؟
خب این احتیاج به آموزش ها و تمرینات متعدد داشت. شناسایی های متعددی که از ماه ها قبل انجام شده بود، تجربه عملیات ناموفق اسفند ماه و از همه مهم تر استقرار دو روزه نیروهایی که قرار بود در عملیات شرکت کنند در نخلستان و توجیه مکرر آنها توسط شهید موذنی به آمادگی نیروها خیلی کمک کرد.
دو روز پیش از عملیات در نخلستان توجیه می شدید؟
بله شهید موذنی در این دو شب ما را به گشت می برد تا به حرکت آرام و بی سر و صدا عادتمان بدهد و شب عملیات بتوانیم برویم پشت سر دشمن و از آنجا حمله کنیم. در این دو روز محور عملیات را با چوب روی خاک می کشید و و نحوه عملیات را به بحث می گذاشت و از نیروها نظرخواهی می کرد. این یکی از خصوصیات آن عملیات بسیار سخت بود و دقتی که شهید موذنی به خرج می داد، خیلی عجیب بود. شهید موذنی تذکرات نظامی عجیبی می داد. یکی دیگر از هدف های شهید موذنی از این استقرار دو روزه این بود که ما با روحیات هم آشنا شویم و مخصوصا بتوانیم صداهای همدیگر را در تاریکی شب عملیات تشخیص بدهیم.
شب عملیات وقتی به سمت منطقه می رفتیم برخورد پوتین هایمان با خاک ها که حالت پف کرده پیدا کرده بود، ایجاد صدا می کرد، رضا گفت پایتان را جای پای هم بگذارید تا صدا ایجاد نشود. آن شب اگر ما دو کیلومتر راه می رفتیم، رضا پنج کیلومتر رفته بود. مرتب می رفت و برمی گشت و حواسش جمع نیروها بود.
از استعداد نیروی شرکت کننده در این عملیات برایمان بگویید.
اگر اشتباه نکنم شهید موذنی در حدود 120 تا نیرو داشت. یعنی یک گردان کامل به یک تپه زدیم. من جزیی از گردان شهید موذنی بودم. محوری که شهید موذنی عمل کرد تپه ذوالفقاری بود و تپه ای که به سمت ایستگاه هفت بود را سردار مرتضی قربانی با عناصری از سپاه آبادان عمل کردند. یادم هست آقای مسعود حجازی با یک گروه از بچه های سپاه آبادان با مرتضی قربانی همراهی کرد و من با یک گروه دیگر از بچه های آبادان با شهید موذنی.
آقای موذنی دو موج برای این حمله طراحی کرده بود. قرار بود اگر گروه اول نتوانست خط را بشکند، گروه دوم وارد عمل شود. خود این موج اول را هم تقسیم کرده بودیم یعنی سمت راست به عهده من بود و سمت چپ به عهده یکی دیگر از بچه های اصفهان و شهید موذنی هم کاملاً هدایت می کرد. این توضیحات را شهید موذنی قبل از عملیات برای ما کامل داده بود و می گفت این دو موج با هم آتش و حرکت انجام بدهند یعنی وقتی شما حمله می کنید آن گروه برایتان آتش بریزد و وقتی آنها حمله می کنند شما آتش بریزید.
چه گروهی برای حرکت به سمت منطقه عملیات پیشتاز شدند؟
رضا سرستون حرکت کرد و قاعدتا باید نیروهای خمینی شهر را به عنوان گروه اول می گذاشت اما به جهت احترام، نیروهای آبادان را پیشتاز کرد. با این کار هم به ما احترام گذاشت و هم تاکتیک خودش را پیاده نمود چراکه ما چون سمت راست بودیم وقتی می رسیدیم منطقه ته خط قرار می گرفتیم. این دلگرمی بچه های آبادان را به فرماندهی که همشهری مان نبود خیلی بیشتر می کرد. از این حرکات و تصمیمات ظریف در فرماندهی شهید موذنی زیاد به چشم می خورد. من بعید می دانم که شهید موذنی دوره گردانی یا درجه داری جایی دیده بود یا درس مدیریت خواند بود بلکه به عقیده من اینها درس هایی بود که او در مکتب اسلام آموخته بود.
رضا موذنی چطور به شهادت رسید؟
وقتی در موقعیت مورد نظر قرار گرفتیم قبل از اینکه ما حمله کنیم عراق آتش ریخت اما نمی دانیم متوجه حضور ما شده بود یا نه. رضا همه را نشاند و گفت هیچکس تیر نزند در عین حال خودش بلند شده بود و کوته کوته حرکت می کرد و دقت می کرد که همه نفرات وظایفشان را انجام بدهند. اینقدر رضا به ما القای سکوت کرده بود که ما نمی توانستیم متوجه شویم که در آتشی که عراق ریخت کسی زخمی شد یا نه. مثلاً می توانست از چند قدمی به ما تذکرات لازم را بدهد ولی می آمد کنارمان می ایستاد و تذکر می داد. آتش عراق که خاموش شد همه منتظر بودیم رضا آغاز عملیات را اعلام کند اما هر چه منتظر ماندیم خبری نشد. من به عنوان محور سمت راستش آمدم به سمت شهید موذنی که می دانستم وسط صف قرار می گیرد. رسیدم به آقای کریم زاده بیسیم چی اش، پرسیدم رضا کجاست؟ دیدم دارد هق هق گریه می کند و گلویش گرفته است. متوجه شدم رضا تیر خورده و شهید شده یعنی قبل از شروع عملیات رضا تیر خورده بود. رضا یک شخصیتی بود که اثر فرماندهی اش بسیار بالا بود یعنی اگر می گفتی که فرمانده از دست رفته، ممکن بود اثر شدید روی بچه ها بگذارد و عملیات ناموفق بشود. به بیسیم چی رضا گفتم شما فقط الله اکبر را بگو و معطل نکن. او هم با همان صدای گرفته الله اکبر و رمز عملیات را گفت و عملیات آغاز شد. در آن عملیات ما شیوه کلاسیک را کنار گذاشتیم. این عملیات یکی از پیچیده ترین و شگفت انگیزترین عملیات هایی بود که به اعتقاد من بعدها مبنای بسیاری از عملیات های سپاه شد.
چطور این عملیات بدون فرمانده با موفقیت انجام شد؟
رضا در همان دو روزی که در نخلستان مستقر بودیم نیروها را کاملا توجیه کرده بود به گونه ای که انگار حدس می زد چه اتفاقی می افتد. بعد از شهادتش کار سپرده شد به عناصری که گروه گروه بودند و کار به همان ترتیب پیش بینی شده و به خوبی انجام گرفت. اگر نبود آن توجیه قبل از عملیات مطمئناً موفق نمی شدیم. اراده کسی مثل شهید موذنی پشت این عملیات بود. اراده ای که آن را به بچه ها منتقل کرده بود. بچه ها ریختند روی خاکریز و گرفتند و تعدادی را کشتند و تعدادی را اسیر کردند حتی صبح وقتی دیدیم عراق پاتک کرد و تپه ها را گرفت مجدداً حمله کردیم و نگذاشتیم این خاکریز از دستمان برود.
شهید موذنی شب عملیات چه حالی داشت؟
چفیه بسته بود دور کمرش و یک سرنیزه سرِ ژ3 توی دستش بود. توی تاریکی شب که نگاهش می کردیم احساس می کردیم یک امام جمعه ایستاده و خطبه می خواند. گویا روزش روزه بود و با همان زبان روزه در عملیات شرکت کرد.