گفتگو با یک مکتبدار
سه شنبه, 17 اردیبهشت 1392
نویسنده : روح اله حاجی حیدری
اشاره: هزاران سال در ایران "مکتب" و "مکتبخانه" بار علم و سوادآموزی را بر دوش کشید و دانش را سینه به سینه از مکتبدار به شاگرد منتقل کرد.
ورود مدرنیته به کشور موجب شد در دهه 20 و 30 کم کم مکتبخانه های قدیمی ایران جای خود را به مدارس جدید بدهد، مدارسی که از ساختار کلاسها گرفته تا محتوای آموزش تفاوت زیادی با مکتبخانه داشت. پای سخن "حاج حسین تدیّن" معروف به "حسین معلم" یکی از بازمانده های مکتبداری در شهرمان نشستیم تا او از خاطرات 20 ساله اش در مکتبخانه بگوید.
از قدیم بگویید، از زمانی که در مکتبخانه تدریس می کردید؟
آغاز تعلیم در مکتبخانه با آموزش الفبا بود. از حروف الفبا هشت کلمه به این ترتیب ساخته شده:ابجد، هوز، حطی، کلمن، سعفص، قرشت، ثخذ، ضظغ. یک یک 29 حرف را برای بچه ها می نوشتیم؛ بعد که تکمیل می شد یک دفترچه برای بچه ها درست می کردیم که اسمش را گذاشته بودیم "پنج جلد الحمد".اول سوره های کوچک را آموزش می دادیم وقتی این سوره ها را یاد می گرفتند می رفتیم سراغ ابتدای قرآن یعنی از سوره الحمد.
چقدر طول می کشید ابجد را یاد بگیرند؟
در مکتبخانه برخلاف مدرسه برای آموزش مدت تعیین نمی شد. بلکه بستگی به حافظه و پشتکار آن بچه داشت. کودک هر موقع درس را یاد می گرفت مرحله بعد را شروع می کردیم.
خواندن و نوشتن را همزمان آموزش می دادید؟
نه، نوشتن را همزمان با قرآن مشق می دادیم. قرآن را که تا حدودی یاد می گرفت یک کتاب مشخص می کردیم و همان کتاب را به کودکان آموزش می دادیم. کتابهای مکتبخانه جوهری، جودی، وفایی، گلستان، خرم و... بود. موضوع همه این کتابها هم آموزش دین و اخلاق و روش زندگی بود.
مکتبخانه چند تا شاگرد داشت؟
از 20 تا 50 نفر. بهار کمتر می آمدند چون می رفتند صحرا کمک پدر و مادرشان. زمستان ها شلوغ تر بود.
از فضای مکتبخانه بگویید؟
نه میز بود نه صندلی. بچه ها دور تا دور اتاق می نشستند. هر کدام یک پارچه با خودشان می آوردند و روی زمین پهن می کردند و تا آخر سال هم آنجا برای خودشان بود. زمین هم خاکی بود. من یک قالیچه کوچک داشتم و رویش می نشستم. جایم هم مشخص بود. جلوی خودم یک میز پایه کوتاه می گذاشتم و بین من و بچه ها یک چارک حائل بود. من به نوبت صدایشان می زدم تا بیایند و درسشان را ارائه بدهند. یکی یکی می آمدند، روبروی من می نشستند و درسشان را برایم می خواندند. مثلا یکی یکی یک از صفحه قرآن را می خواندند و من غلطهایشان را رفع می کردم.
روزها از چه ساعتی درس را شروع می کردید؟
صبح ها از 8 تا 12 کلاس بود.بچه ها ظهر2 ساعتی مرخصی داشتند. می رفتند خانه غذا می خوردند و عصر می آمدند و نماز یادشان می دادیم. پای جوی آب وضو می گرفتند و داخل مکتبخانه یا گاهی داخل مسجد مجیر نماز می خواندند. یک نفر که بیشتر بلد بود جلو می ایستاد و بلند می خواند و بقیه یاد می گرفتند.
یادتان هست کلاس با چه جمله ای شروع می شد؟
ابتدای درس می گفتیم "هوالفتاح العلیم". بعد هم این بیت را می خواندیم "چون مبارک بود فرّ هما اول هر کار به نام خدا"
تازه کارها چند سالشان بود؟
از 8-7 سالگی راهی مکتبخانه می شدند.
تا چند سالگی؟
من نمی توانستم اجبارشان کنم، بستگی به پدر و مادرشان داشت، گاهی فقط یک سال می آمدند و گاهی هم ادامه می دادند تا فارسی و قرآنشان تکمیل شود.
پس همه در یک سطح نبودند؟
نه، سنین مختلفی داشتند. هر کسی در یک سطح بود، دو نفر هم سطح هم نداشتیم.
چقدر طول می کشید تا قرآن و فارسی را یاد بگیرند؟
حدود 5 سال طول می کشید تا قرآن و فارسی را کامل بیاموزند.
مدرک هم می دادید؟
یکسال در هرستان برای تشویق این کار را کردیم و به بچه ها مدرک دادیم.
بودجه دولتی که نداشتید. هزینه های مکتبخانه از کجا تامین می شد؟
دانش آموزان حقوق می دادند. آخر برج قمری که می شد هر پسربچه ای برای یک ماه یک تومان می آورد.
همه پول نقد می دادند؟
مرسوم بود آن زمان پنجشنبه ها نان می پختند و یکی هم برای معلم می آوردند. آن زمان پول کم بود حتی مردم برای کمک به فقرا توی مساجد، نان می دادند.
دانش آموزان کار هم می کردند؟
اکثرا 2 ساعت درست می خواندند و بعد می رفتند گوسفند چرانی.
دختربچه ها چه؟ آنها آموزش نمی دیدند؟
آنها درس نمی رفتند و اصطلاحا می رفتند "کار" و کار یاد می گرفتند. کارهایی مثل گیوه دوزی، خیاطی و.... مدارس هم که باز شد تا چند سال پدرها اجازه نمی دادند دخترهایشان بروند. البته کم کم رواج پیدا کرد.
چرا بد می دانستند؟
آن زمان به عفت و حیا خیلی اهمیت می دادند، آن هم حجاب کامل. الان هم افراد باحیا هستند ولی دیگر آن زمان نیست.
بد نبود که دخترها بی سواد می ماندند؟
دانستن همیشه بهتر از ندانستن است. وضع آن زمان با الان خیلی فرق می کرد. الان همه به هم نگاه می کنند. اگر چهار نفر یک چیزی را خریدند بقیه هم همان را می خرند.
احکام هم درس می دادید؟
در حد آموزش نماز و اصول و فروع دین.
حساب و هندسه چطور؟
حساب ما آن زمان سیاقی بود. کم هستند کسانی که این نوع حساب را بدانند. الان هم گاهی از اصفهان کاغذهای قدیم قباله ها را می آورند تا من برایشان بخوانم.
کمی در مورد حساب سیاقی بگویید؟
حساب سیاقی در مورد پول و وزن بود. مثلا می نوشتیم 3 مَن یا 4 مَن یا 3 چارک که یعنی سه چهارمِ یک من.
پول چه؟
حداقلِ پول را می گفتند "یک پول". جمع دو تا پول یک شاهی می شد. بیست یک شاهی می شد یک ریال. البته آن زمان این مقدار پول ها نبود. یادم هست یک کوچه در بازار اصفهان مشهور بود به کوچه صد تومنی ها. در آن کوچه یک نفر بود که می گفتند صد تومان پول دارد. در کل اصفهان همین یک نفر بود که صد تومان پول داشت.
الفبای تِجایی چه بود؟
یک نوع تدریس الفبا بود. می گفتیم الف دو زِبَر اَنّ و دو زیر اِنّ و دو پیش اُنّ. زبر صدای فتحه، زیر صدای کسره و پیش هم همان صدای ضمه است.
کتاب هایی که تدریس می شد بر چه اساسی انتخاب می کردید؟ دولت ابلاغ می کرد؟
مرسوم بود این کتابها در مکتبخانه تدریس بشود. پدرم هم همین کتابها را تدریس می کرد.
موضوع کتاب "جودی" چه بود؟
بیشتر مصیبت نامه اهل بیت (ع) بود.
چرا می گفتند جودی؟
اشاره دارد به جود و کرم اهل بیت (ع).
محتوای کتاب عاق والدین چه؟
دعاگونه است.
آن زمان با چه می نوشتید؟
آن زمان مرکب بود و قلم و دوات. دوات ها برنجی بود. قلم ها از نی بود و داخل قلمدان می گذاشتیم. قلم را می تراشیدیم و باریکش می کردیم، خط خیلی زیبایی می شد.
چه خطی؟
خط تَرسُل
از خط ترسل برایمان بگویید؟
نوعی خوشنویسی است که پیش از خط نستعلیق مرسوم بود. خواندن و نوشتن این خط کار دشواری بود. با قلم نی درشت می نوشتند که البته خیلی زیبا می شد.
تابلو و گچ نبود؟
نه.
کاغذ به اندازه کافی در دسترس داشتید؟
کاغذ آنقدر کم بود که گاهی یک تکه حلبی را آماده و تمیز می کردند و روی آن مشق می نوشتند. فردایش آن تکه حبی را می شستند تا مشق قدیمی پاک شود و سرمشق های جدید روی آن بنویسند. البته برخی هم از کاغذهای پوستی استفاده می کردند. مردم آن زمان خیلی سختی می کشیدند.
خان و کدخدا نظارتی بر روند مکتبخانه نداشتند؟
کاری نداشتند. نه موافق بودند نه مخالف.
چه شد که مکتبخانه ها از رونق افتاد؟
مدارس دولتی که آمد مکتبخانه ها کساد شد. مدرسه دهقان که در اندان راه افتاد، بچه ها راهی آن جا شدند.
شما با این مدارس مخالف بودید؟
موافق نبودم مخالف هم نبودم. کاری هم نمی توانستم بکنم.
یعنی گمان می کردید این مدارس بهتر هستند یا مکتبخانه ها؟
طبیعی است چون تجربه مدارس جدید را نداشتم نمی توانستم قضاوت کنم کدام بهتر هستند.
مردم به مکتبدار چه می گفتند؟
معلم.
یادتان هست کجا درس می دادید؟
چند سال در نزدیکی خانه مان درس می دادم. چند سال هم در بالاخانه شخصی به نام سیدعباس. بعد هم در هرستان در یک خانه دربستی بودم و چند سالی هم در جوی آباد.
در محدوده شما همین یک مکتبخانه بود؟
برخی اوقات اندان یک مکتبخانه و گاهی هم دو تا مکتبخانه داشت. یادم هست به جز من فردی به نام ملارضا از کوهستان اینجا درس می داد. پدرش هم ملا بود و همین جا هم فوت کردند. مدتی هم سیدمیرزا مکتبخانه داشت. پدر حاج آقا محمد روحانی فعلی مسجد مصلی هم مکتبدار بود.
سده چند تا مکتبخانه داشت؟
نمی دانم یادم هست خوزان یکی داشت که اسمش میرزاآقا بود. جاهای دیگر هم زیاد رفت و آمد نداشتیم.
کار شما فقط تدریس بود؟
عریضه هم می نوشتیم، استخاره هم می گرفتیم.
شاگردی داشته اید که درس را ادامه داده و دکتر و مهندس شده باشند؟
از خود اینجا نه ولی از بیرون بله. برخی از اوقات به من خبر می دهند که فلانی در فلان اداره برایت سلام رساند و گفت من در مکتبخانه شاگرد شما بوده ام ولی من یادم نمی آید که چه کسانی بودند.
شنيده ام آن زمان تنبيه زياد در كار بوده از جمله فلک کردن. درست است؟
آن زمان دو نوع فلک داشتیم به نام های دستی و پایی که اولی مخصوص دست و دومی مخصوص پا بود. مثلا پاهای فرد خاطی را با چوب می بستند و با چوب می زدند. من خیلی کم استفاده می کردم. تا ناراحتم نمی کردند تنبیه نمی کردم.
پس برای تنبیه بچه ها چکار می کردید؟
من از چوب استفاده می کردم. همیشه یک تکه چوب بلند در کنارم بود که گاهی از آن استفاده می کردم. سعی می کردم چوب تسمه ای باشد تا آن فرد زیاد دردش بگیرد!
می گویند برخی مکتبخانه ها برای تنبیه، بچه ها را داخل زیرزمین های تاریک یا انباری می گذاشتند و دربش را می بستند. شما از این تنبیه ها داشتید؟
نه.
در حال حاضر آموزش و پرورش فشار می آورد که تنبیه نکنید. چطور آن زمان تنبیه می کردید؟
شرایط آن زمان با الان خیلی فرق کرده حتی امروز ما با دیروز خودمان فرق می کند. در گذشته یک رفتارهایی داشتند که خوب بود و امروز مردم ترک کرده اند رفتارهایی هم وجود داشت که امروز بهبود یافته است.
حق معلم بر گردن شاگرد و شاگرد بر معلم چیست؟
حق شاگرد بر معلم آموزش خوب است، اینکه برای خدا درس بدهد. حق استاد هم کمتر از حق پدر نیست، کسی نمی تواند حق استاد را ادا کند، معلم روح را پرورش می دهد.
چرا امروزه معلم ریاضی فقط ریاضی درس می دهد ولی روح را پرورش نمی دهد؟ مشکل کجاست؟
این را باید از خودشان پرسید.
یک خاطره از آن زمان ها برایمان تعریف می کنید؟
آن زمان مثل الان این اندازه نعمت فراوان نبود. یادم هست یکبار با اینکه پول داشتیم ولی نان خالی برای خوردن گیر نمی آمد، همراه با پسردایی ام اه افتادیم در دهات اطراف تا چند تا نان بخریم و برای اندان ببریم. زمستان هم بود و هوا حسابی سرد. روستاهای عاشق آباد، مارچین و.... 5 تا 6 روستای دیگر را گشتیم ولی یک نان هم گیرمان نیامد که بخریم. حتی زردک هم نبود. همانجا یک نفر گفت چغندر دارم اگر می خواهید بخرید. دیدیم دست خالی برگردیم بد است. همراهش رفتیم صحرا و مقداری چغندر خریدیم و شب برگشتیم. آن شب بالاجبار مجبور شدم چغندر بخورم و همین چغندر خوردن موجب شد20 سال دل درد بکشم. الان همه چیز هست، هر چه می توانید شکر خدا را به جا آورید.
این جریان مربوط به زمان قحطی است؟
نه دو سه سال بعد از قحطی.
الان امکانات مردم بیشتر شده؟
یک به هزار شده.
مردم این روزگار بهترند یا مردم سابق؟
حقیقت ها سابق بیشتر بود ولی الان کم شده است.
چرا با وجود افزایش امکانات، حقیقتها کم شده؟
شاید از خوراکمان باشد. درست است که قدیم کشاورزی می کردند و با سختی یک تکه نان تهیه می کردند ولی کمتر در خوراکشان خدشه بود. به اضافه اینکه تجملات نبود، نه چشم می دید و نه دل می خواست.
شما سال ها معلم بودید و فراز و فرودهای زیادی را دیدید، از دوران قحطی ها گرفته تا الان. به نظر شما زندگی چیست؟
زندگی یک خواب است.
یکی از اشعار دوران مکتبخانه را بخوانید؟
ای پرده پوش معصیت عاصیان، تمام بر درگه تو دیده ی امیدِ خاص و عام
کار تو عفو و بخشش و انعام، روز و شب شغل تو فضل و رحمت و اكرام، صبح و شام
جز معصیت نكرده و خواهم ز تو بهشت ای خاک بر سر من و این آرزوی خام