بهجت فروغی مقدم
تحصیلات: دکترای زبان و ادبیات فارسی
شرح :
از نوجوانی سرودن شعر را آغاز کرد و پای در انجمن های ادبی شهرستان از جمله انجمن ادبی ادبستان صفا گذاشت. او خیلی زود در جشنواره ها خوش درخشید.
رتبه ها:
رتبه اول شعر (غدیر ولایت) تهران 86
رتبه دوم (اولین جشنواره شعر و تئاتر دفاع مقدس) شهرضا 85
رتبه اول (همایش انقلاب زن ایثارگر) اصفهان 82
مقالات :
- تأثیر شعر قرن ششم اصفهان بر ادبیات که در نشریه فرهنگ اصفهان به چاپ رسیده است.
- خواب در مثنوی برای شرکت در همایش ملی مجالس سبعه
- آوای ایل در شعر خسرو احتشامی برای ارائه در سومین همایش ترویج زبان و ادبیات فارسی
- سیمای حضرت علی(ع) در انقلاب اسلامی ایران برای شرکت در دومین کنگره سراسری ادبیات مقاومت
اثر:شب های پا به ماه (منتخب اشعار 1373 تا 1383)
نموه اشعار
ای عشق! همیشه بی خبر می آیی
آمیخته با خون جگر می آیی
با من همه ی حرف حسابت این است:
کی از دل پیله ات به در می آیی؟!
السلام علیک یا اباعبدالله
22 مهر 1394:
من که بی تو ای حسینم به خدا نفس ندارم
تو نباشی، من تو دنیا هیچی جز قفس ندارم
بذار ای عزیز زهرا که منم بشم کنیزت
دست رد نزن به سینه م، آقاجون، جون عزیزت
آقاجون بذار که اشکام همه شب به پات بیفتن
دامن تو رو بگیرن، یاد کربلات بیفتن
آقاجون منم که عمری پامو جای پات نذاشتم
ولی هر طرف که رفتم راهی جز شما نداشتم
من که بی تو ای حسینم به خدا نفس ندارم
تو نباشی، من تو دنیا هیچی جز قفس ندارم.
به پیشگاه مهربان رسول عالم، حضرت محمد (ص)
5 بهمن 1393:
وقتی که جام رحمت حق لبریز از لطف و مهربانی بی حد شد
نوری از آسمان خدا ناگاه آمد به سمت خاک و "محمد"(ص) شد
لبخندش آبشار شد و دریا از چشم های او به وجود آمد
خورشید از دل نفسش جوشید، رود از میان سینه ی او رد شد
خُلق خوشش گل و دل پاکش آب ، عطرش بهار ،حوصله اش دریا
آرامشش نسیم و مناجاتش موسیقی شبانه ی ممتد شد
آمد که راحت دل و جان باشد، پشت و پناه عالمیان باشد
آمد که مثل روز عیان باشد لطف خدا همیشه و سرمد شد
با جبرییل آمده بودآن روز، از سمت نیل آمده بود آن روز
وقتی که خواست رد شود از دریا یک قوم در مقابل او سدشد
خون در رگان عرش به جوش آمد، دریای بی صدا به خروش آمد
وحی از رواق عرش به گوش آمد خلقی در امتحان خدا رد شد
تندیسی از تجسم فطرت بود، زیباترین پدیده ی خلقت بود
قومی که انتهای شقاوت بود بر روش دست رد زد و مرتد شد
بعد از صلابت تو چه ماند از کوه، دور از ترنم تو چه بود این رود
بی تو پرید رنگ همه گل ها ،بعد از تو حال آینه ها بد شد
این شعر را ببخش و حلالش کن، با یک نگاه ساده زلالش کن
بر ماذنت بخوان و بلالش کن ،شاید به مُهر عشق موید شد.
20 دی 1393:
تشنه ام،تشنه؛آب می خواهم!
از نگاهت جواب می خواهم
تو دعای تمام عمر منی
من تو را مستجاب می خواهم...
یک اربعین اندوه
16آذر 1393:
کدام بار غمش را به دوش بردارد
زنی که خون به دل و زخم در جگر دارد
کدام گوشه این دشت را نگاه کند
کدام پاره ی تن را به خاک بسپارد
پر از تلاطم درد است سینه ی این کوه
چه مرهمی به دل بی قرار بگذارد
غروب شام غریبان رسبده و این رود
چه راه دور و درازی که پیش رو دارد!
برهنه است کف پای کودکان اما
هنوز هم دل این دشت خار می کارد
تمام صحنه ی امروز را ورق زده است
تمام حادثه ها را به یاد می آرد
تمام خلق به گوشند تا سفیر حسین(ع)
از عمق حادثه ای تلخ پرده بردارد
بساط ذهن مرا جمع می کند ناگاه
شبیه ابر نه می گرید و نه می بارد
ندیده است نگاهش به غیر زیبایی
زنی که خون به دل و زخم در جگر دارد!
یا حسین!
14آبان 1393:
این شعر ، قد خمیده از آن دشت آمده است
در خاک و خون تپیده از آن دشت آمده است
این شعر قطعه قطعه شدن را چشیده و
بی دست و پا و دیده از آن دشت آمده است
هرجای این غزل هدف تیر و تیغ هاست
هر بند این قصیده از آن دشت آمده است
این کاروان واژه که از راه می رسد
با این سر بریده، از آن دشت آمده است
این کیست،این که پیکر خونین و خاکی اش
بار ستم کشیده از آن دشت آمده است؟
این غنچه ی شکفته ی لب ها از آن کیست
طعم خزان چشیده از آن دشت آمده است
آوای آسمانی قرآن کیست این؟
تا آسمان رسیده از آن دشت آمده است
این واژه ها که می دمد از این لبان خشک،
از لای اشک دیده از آن دشت آمده است
سرهای سبز بر نی و اخبار سرخ رنگ
از غنچه های چیده از آن دشت آمده است
دنبال رد پای شما گرد و خاک ما
بی پا و سر دویده، از آن دشت آمده است
انگار هر طلوع که خورشید می دمد
از نیزه ی سپیده از آن دشت آمده است
انگار ذره ذره ما از محرم است
سینه زنان رسیده، از آن دشت آمده است
از بس که عشق در تن ذرات عالم است
انگار هر پدیده از آن دشت آمده است.
دارم تو را از عمق دلم گوش می کنم.
21 تیر 1393:
ای آن که لحظه لحظه ی ایام با منی
افتاده ام به یاد تو تا یاد من کنی
دارم مرور می کنمت بین حرف هات
در خط به خط این همه آیات خواندنی
این آیه ها که نامه ی پر رمز و راز توست
با صد هزار حرف و حدیث شنیدنی
وقتی که نامه های تو را باز می کنم
حسی عجیب دارم و حالی نگفتنی
من باز هم کتاب تو را باز کرده ام
سرشارم از سکوت و تو لبریز گفتنی
دارم تو را از عمق دلم گوش می کنم
داری دوباره با دل من حرف می زنی...
یک سال است که نبودنت را سکوت کرده ام.
12 خرداد 1393:
یک سال پیش پدرم که نامش اباالفضل بود، درست روز تولد حضرت عباس علیه السلام ساعت 9:30 شب، پس از چند ماه بیماری با لبانی که مدام"یاعلی" می گفت پرواز کرد.
ومن یک سال است که گیج این ماجرا ، نداشتنش را سکوت کرده ام.
پدرم آموزگار بازنشسته بود.آشنا به زبان های انگلیسی و فرانسه،اهل قرآن، دوستدار اهل بیت و بسیار پاک و خالص. او مشوق بزرگ من در علم و تحصیل و سرودن شعر بود.هرچه دارم و هرچه از من می ماند را به وجود نازنین پدر و مادرم تقدیم می کنم.
تقدیم به روح پاک پدرم
دست های ربنا گوی تو را گم کرده ام
در میان دل هیاهوی تو را گم کرده ام
ای پدر! ای کوه آرامش! میان موج ها
تکیه گاه دست و بازوی تو را گم کرده ام
از تن پاکت درآوردند تا پیراهنت
یوسف گم گشته ام بوی تو را گم کرده ام
در میان جرعه های آخرین دیدار مرگ
آن لبان "یاعلی"گوی تو را گم کرده ام
از تو دیگر صوت قرآنی،صدایی نیست،نیست
سوختی ای شمع و سوسوی تو را گم کرده ام....
برای شادی روح پدرم فاتحه ای همراه با صلوات تقدیم کنید.