جمعه, 02 آذر 1403 Friday 22 November 2024 00:00

به نقل ازکنگره سرداران و 2300 شهید شهرستان خمینی شهر، 

نام:                    تقی حجارزاده


ولادت:                1333


محل ولادت:          خمینی شهر


شهادت:              1359


محل شهادت:        هویزه

 در دوران کودکی به هیأت و مسجد علاقه و در جلسات مذهبی شرکت فعال داشت. در زمان تحصیل از شاگردان درسخوان و با نظم بود و بارها از سوی معلمان تشویق گردید.

بعد از پایان دوران دبیرستان و اخذ مدرک دیپلم در رشته ریاضی مدتی به کار آزاد در کنار پدرش مشغول گردید. در سال 1354 برای گذراندن خدمت سربازی اعزام شد. در همین دوران جوانی با توجه به رفت و آمد در مجالس مذهبی با مشکلات اجتماعی و مسائل سیاسی آشنا گردید.

فعالیت های دوران انقلاب
در دوران خدمت سربازی وي، حرکتهای مردمی علیه رزیم ستم شاهی در کشور شروع گردید. ایشان هم با توجه به زمینه های قبلی جذب فعالیت های مردم گردید. بعد از پایان خدمت سربازی با دوستانش در شهرستان به پخش اعلامیه ها و پوستر های امام خمینی (ره) می پرداخت. در زمان خدمت سربازی چون پول نداشت برای چاپ عکس امام خمینی (ره) پانصد تومان قرض گرفته بود. در زمان اوج گیری انقلاب در منزل تعدادی کتاب و اعلامیه های انقلابی داشت. یک شب در حین شعار دادن بر علیه رژیم در پشت بام دوستش مورد اصابت گلوله نیروهای نظامی قرار می گیرد و به شهادت می رسد. با افزایش فشار نیروهای حکومتی و بازرسی خانه های افراد توسط آنان، مادرش شبانه به کمک همسایگان کلیه کتابها و اعلامیه های موجود در منزل را در جایی مخفی می کند.

فعالیت در سنگر مدرسه
علاقه شهید به کارهای فرهنگی و تربیت نسل جوان باعث می شود که به عنوان معلم به استخدام آموزش و پرورش در بیاید. با پیروزی انقلاب حدود دو سال در مدارس درچه به عنوان معلم مشغول خدمت بود و بعد به خمینی شهرمنتقل شد.

فعالیت های دوران جنگ

با شروع حمله وحشیانه دشمن بعثی به سرزمین ایران اسلامی ایشان می خواست داوطلبانه به مناطق جنگی اعزام شود ولی به علت شغلش و مشکلات دیگر موفق نشد. مدتی از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود که یک روز به منزل آمد و با حالت خاص گفت به علت نیاز، نیروهای منقضی 1356 را فراخوانی کرده اند و من باید بروم. با اینکه حدود چهار ماه از ازدواج ایشان گذشته بود و علاقه زیادی به همسرش داشت برای اعزام، خود را به ارتش در اصفهان معرفی کرد. همراه با دیگر نیروها برای دفاع به منطقه جنوب اعزام گردید. مادر شهید می گوید: تقی دو بار به مرخصی آمد. دفعه دوم نیمه های شب بود که بر اثر سر و صدا بیدار شدم. متوجه شدم یک نفر توی حیاط منزل است. از اتاق که بیرون آمدم دیدم تقی است. گفتم کی آمدی؟ چرا درب منزل را نزدی؟ گفت: نمی خواستم شما را بیدار کنم. چون پدرش کسالت داشت من همسرش را بیدار کردم و مقداری که استراحت کرد به او گفتم: تبریک می گویم، پدر شدی و فرزندی در راه داری. خیلی خوشحال شد. چند شب بعد متوجه شدم که صدای گریه همسرش می آید. به اتاق آنان رفتم وقتی علت را پرسیدم عروسم گفت: ببین چه می گوید و اشاره به پسرم کرد که مشغول نوشتن مطالبی بود. گفتم چکار کرده ای؟ تقی گفت دارم وصیت نامه می نویسم. این کار لازم است. جایی که من هستم احتمال بازگشت کم است و گفت اگر فرزند پسر بود اسمش را محمد بگذارید و اگر دختر بود رقیه.

بعد از چند روز به منطقه رفت. حدود چهار روز بعد تلفن زد و سفارش همسرش را به من نمود. فرزندش در روز عید مبعث متولد شد و اسمش را محمد گذاشتیم.
یگان شهید برای دفاع از منطقه هویزه در مقابل دشمن بعثی به آنجا اعزام می شود. دشمن برای تصرف کامل خوزستان حملات وسیعی انجام می داد. یکی از همرزمان شهید می گوید: از صبح زود دشمن به وسیله آتش سنگین توپخانه و تانک مواضع ما را گلوله باران کرد. حجم آتش دشمن به قدری شدید بود که ما قادر به حرکت نبودیم. بعد از چند ساعت به وسیله تعداد زیادی تانک و نیرو به ما حمله کرد.
ما امکانات زیادی برای دفاع نداشتیم ولی نیروها با فداکاری در مقابل دشمن مقاومت می کردند. در همین زمان گلوله ای به پای آقای حجارزارده اصابت کرد. من برای کمک به سوی او رفتم. زخم او عمیق بود و خون ریزی زیادی داشت. به علت فشار زیاد دشمن دستور عقب نشینی داده شد. من می خواستم ایشان را به پشت گرفته و بیاورم ولی ایشان قبول نکرد و به من گفت دشمن دارد نزدیک می شود اگر تو بمانی ما هر دو یا اسیر و یا شهید می شویم و با اصرار زیاد مرا راهی کرد. از آن زمان دیگر هیچ اطلاعی از او نداریم.

پیگیری های خانواده و سازمان های مربوطه برای بدست آوردن اطلاعی از ایشان به نتیجه نرسید و تا کنون از سرنوشت ایشان اطلاع دقیقی به دست نیامده است. بعد از چند سال یگان مربوطه شهادت ایشان را به عنوان شهید مفقودالجسد تایید کرد و به خانوده اش اطلاع داد. روح عاشق او به ملکوت اعلی پیوست و تاکنون مشخص نشده است که جسم مادی او در کجای این جهان خاکی آرمیده است.

خاطره ای از شهید
همسر برادر شهید نقل می کند در آخرین مرخصی که آمد ناراحت بود. وقتی علت را پرسیدیم گفت: قبل از آمدن به مرخصی فرمانده مان ما را جمع کرد و گفت این جنگ اختیاری است هر کس می ترسد یا زن و بچه دارد و می خواهد برود مختار است. من یاد امام حسین(ع) و کربلا افتادم. او هم به یارانش گفته بود من چشمانم را می بندم هر کس می خواهد برود. می گفت من کسی نیستم که کار یاران ترسوی امام (ع) را تکرار کنم. می ایستم تا به رزمندگان کمک کنم و به یاری خدا پیروز بشویم و اگر لیاقت داشتم به شهادت برسم.

نوشتن دیدگاه