به نقل ازکنگره سرداران و 2300 شهید شهرستان خمینی شهر/به همت مهدی رضایی،
نام: سید عبداله موسوی
ولادت: 1345/خمینی شهر
شهادت: دهلران
نویسنده: لیلا پیمانی
او را در آغوش گرفتم و یکبار دیگر صورتش را بوسیدم. این خواسته خودش بود، انگار یک چیزهایی می دانست اما من هرگز باور نمی کردم که این آخرین دیدار ما باشد. چند شب قبلش با وحشت از خواب پرید، خواب دیده بود عراقی ها به او حمله کرده اند. صبح که بیدار شد دور دهانش پر از تبخال بود.
گفته بود که عملیاتی در پیش داریم و حتی گفت که اگر رفتم و خبری از من نشد بیایید دهلران سراغم را از فرمانده ام بگیرید. (مادر شهید)
***
سومار هدف آتش باران دشمن قرار گرفته بود. بوی باروت و خون و گرد و غبار اجازه نفس کشیدن به رزمنده ها نمی داد اما این جان بر کفان، دلیرانه با اسلحه هایی که در برابر سلاح های سبک و سنگین دشمن، عددی نبود ایستادگی می کردند. سید عبداله از جمله رزمندگانی بود که وظیفه داشت از خطوط پدافندی دفاع کند. سینه سیّد سپر شد تا ترکشی از راه برسد و او را که مثل یک دیوار دفاعی از منطقه حفاظت می کرد از میان بردارد. چشم های نگران مادر در آخرین دیدار مقابل دیدگان بی رمق عبداله ظاهر شد، یاد مادر بی تابش کرد و نقش زمین شد. ساعاتی بعد دشمن منطقه را تصرف کرد و دهلران همچون میزبانی که عاشق میهمانش شده باشد جسم آسمانی سید عبداله را برای همیشه در خود نگه داشت.
***
سال 64 بود که راهی خدمت سربازی شد. آموزش نظامی را که دید به منطقه غرب و جبهه سومار اعزام گردید. در یکی از روزهای اولین مرخصی اش یک روز از خانه بیرون رفت و بعد با عکس بزرگ شده خودش برگشت. صدایم کرد و عکسش را نشانم داد و گفت: این کار را کردم که بعد از شهادتم کسی به زحمت نیفتد. پنج ماهی می شد که رفته بود سربازی. یک روز تلفن خانه زنگ زد، گوشی را که برداشتم صدای سید عبداله دلم را آرام کرد. کمی حرف زدیم و گوشی را دادم به برادرش، به او گفت که مجروح شده و از بیمارستان زنگ می زند. با پدرش راهی تهران شدیم. حال و روز خوبش را که دیدم خوشحال شدم و گفتم الحمدلله که خوبی. هم اتاقی اش گفت سری به لباس هایش بزنید. جای 4 تا ترکش در لباس و پوتین هایش بود. خودش می گفت این ترکش ها در جسم من حکم تکه های طلا را دارد. خودش جریان مجروحیتش را برایمان تعریف کرد: ترکش که خوردم سینه خیز خودم را تا در سنگر رساندم، بچه ها مرا به داخل کشیدند، پزشک خط مقدم مرا دید و گفت خون زیادی از دست داده ای، به سرعت به بیمارستان اهواز اعزام شدم، دو هفته آنجا بودم و بعد مرا با هواپیما به بیمارستان تهران منتقل کردند. به محضی که حالم بهتر شد با شما تماس گرفتم. (مادر شهید)