پنج شنبه, 23 اسفند 1403 Thursday 13 March 2025 00:00

دانشنامه شهرستان خمینی شهر

مرد صبحانه ‏اش را خورده و نخورده از جایش بلند شد و به محترم زنش گفت :
- امروز باید پشما را بقچه بقچه کنم و به چرخ‏ ریسا برسونم، قول دادم تا آخر هفته سه عدل خومه1 برا آباده شیراز بفرسم.
- برا ظهر چی بار بزارم؟
- قرمزه، گوشت که داریم، آرد نخوچیم داریم.
مرد از اطاق بیرون رفت و یک بقچه پشم برداشت و ترک چرخش بست. کلون در را باز کرد و از خانه خارج شد. چیزی نگذشت که برادرش هم با دوچرخه موتوریش از خانه بیرون رفت. محترم سفره صبحانه را جمع کرد و وقتی مطمئن شد شوهر و برادر شوهرش از خانه بیرون رفتند به سراغ چاه رفت و ریسمانی را که در چاه از میخی آویزان بود آرام آرام بالا کشید تا به کیسه گوشت رسید. از اینکه ریسمان پاره نشده بود و گوشت‏ها داخل چاه نیفتاده بود خوشحال شد. دو تا تکه گوشت از کیسه برداشت و به سراغ یانه گوشه حیاط رفت. درب آن را برداشت و داخلش را با دستمالی پاک کرد و تکه‏ های گوشت را در آن انداخت و با دست‏یانه شروع به کوبیدن آنها کرد. صدای تاپ و تاپ کوبیدن گوشت که بلند شد صدیقه یاد2 محترم از اطاق بیرون آمد:
- سلام.
- سلام صدیقه خانم.
- چی میکوبی صبحی اول وقت؟
- گوشت.
صدیقه کنار محترم نشست و دست یانه را از او گرفت و همانطورکه گوشت‏ها را می‏کوبید گفت:
- دیشب محمدحسن چش بود ناراگی3 می‏کرد؟
- نمی‏دونم دلش درد می‏کرد، گرمش بود، چشم خورده بود، چاییده بود. هرچی بود همینجور نق می‏زد. چشم رو چشم نمی‏ذاشت.
- بچه شیری که نیس دو سالشه اگه درد داشت لابد می‏گفت.
- هرچی می‏پرسیدم چته، چی می‏خوای، چیزی نمی‏گفت.
- باباشم که پیشش بود، اگه نبود می‏گفتیم بونه باباشا می‏گیره.
- آره اونم کفرش در اومده بود.
- پس یقین ناراگی می‏کنه. باید بترسونیش.
- یعنی چیکار کنم؟
- یه کاری بکنی که بترسه و از ترس جیکش در نیاد.
- چطوری؟
- کلی راه داره.
- مثلا؟
- بگی اگه ساکت نشه (آل) صداشا میشنوه میاد سراغش.
- اگه بگه آل چیه بگم چه؟
- بگو یه موجودیه که وقتی بچه گریه کنه میاد تو رختخوابش و اونقده کف پاشا لیس می‏زنه تا بچه از حال بره.
محترم دست یانه را از یادش گرفت و به جان گوشت‏ها افتاد و گفت:
- منور می‏گفت من بچه را از اَمییا4 می‏ترسونم.
- اونم بد راهی نیس، نگفت بچه را چطوری از اون می‏ترسونه؟
- اَمییا را نشونش میده خودشم حالت ترس می‏گیره تا بچه باورش بشه و میگه اَمییا بچا را که گریه می‏کنن می‏ذاره تو توبره و می‏بره تو بیابونا.
- راسشا بخوایی منم وقتی امییا را با اون توبره بزرگ و چوب کلفت تو دستش اول بار دیدم ترسیدم.
آهنگ گوشت کوبیدن محترم کند و کندتر شد
- خسته شدی، دست یانه را بده من.
- دستت درد نکنه خودم می‏کوبم، تو برو تو اطاق یه وقت حسن بیدار می‏شه.
- نه اگه بیدار شده بود صدا گریش تا اینجا می‏رسید.
- برا ظهر چی می‏پزی؟
- هیچی، رحمان گفت شب میاد خونه برا شوم دم پختی عدس بار میزارم.
- ‏حاج بگم هم خب بلده بچا را بترسونه، می‏ره تو چاه کفن می‏پوشه، اون وقت مادر بچه را می بره جلو چاه، اونم کفن پوشیده، یهوکی از چاه بیرون میاد. بعدش مادر می‏گه: بچه من که گریه نمی‏کنه بچه همسایه مونه.
- من دل این کارا ندارم از مرده می‏ترسم خودم زودتر از بچه زهره‏ ترک می‏شم.
- مُرده کوجا بود حاج بگم کفن پوشیده.
- حالا هر چی.
- می‏خوایی با یه سر و دو گوش بترسونیش؟
- چیطوری؟
- کار خودمه، شب وقتی من صدا محمد حسنا شنیدم یواشکی میام پشت در، با چفت در ور میرم و صدا ترسناک در میارم. اون وقت تو سرتا بکن زیر لحاف و حالت ترس بگیر و بگو کیه کیه نکنه یه سر و دو گوش اومده.
- اونم می‏پرسه یه سر و دوگوش کیه؟
- توهم بگو: هرچی می‏گم کریه نکن به خرجت نمی‏ره، صدا گریه تو را شنیده، حالا میاد می‏بردت پیش خرسا
- باشه خب فکریه.
صدیقه کوبیدن گوشت‏ها را متوقف کرد.
- بسه دیگه گوشتا له شدن، دوتا چپه آرد نخوچی بریز روش تا چند تا دسه دیگه بزنیم. بیشتر بکوبی گوشتش گل دندون نمی‏یاد. مردا را که میشناسی اونوقت بونه میگیرن که پس گوشتاش کو؟
محترم آرد نخود چی‏ها را به گوشت‏ها اضافه کرد و چند بار آنها را کوبید. مخلوط را از یانه و دست یانه با دقت جدا کرد و داخل کاسه مسی گذاشت. صدیقه هم از جایش بلند شد و سراغ چرخ‏چاه رفت و دلو را داخل چاه انداخت. صدای قژ‏قژ چرخ چاه بلند شد. چند بار طناب آنرا بالا و پایین کرد و آب را از درون چاه بالاکشید.
محترم دسته دلو را که به لب چاه رسیده بود گرفت و آبش را داخل تنگی و پارچ خالی کرد. کماجدان و پارچ و گوشت‏ها را برداشت و به مطبخ رفت تا قرمزه‏ها را بپزد.
.......................
اذان ظهر که از گلدسته مسجد محل به گوش ‏رسید محترم چند تا قرمزه و کمی‏آب آنرا داخل کاسه مسی ریخت و برای صدیقه برد. صدیقه از اطاقش بیرون آمد و گفت: چرا زحمت کشیدی دسستت درد نکنه
- قابلی نداره ما این حرفا را با هم نداریم.
- شوم اگه بچه ناراگی کرد میام پشت ‏در.
///
پی‏ نوشت
1- خامه: محصول نهایی فرآیند تبدیل پشم به نخ(ریسندگی) آماده شده برای قالیبافی و یا مصارف دیگر
2- یاد: زن برادر شوهر، جاری.
3- ناراگی: ناسازگاری، گریه کردن
4- آمییا: عمویحیی، مردی کر و لال با هیکل درشت و رفتار نامعمول که بچه‏ ها را از او می ترساندند

inner