هوا داشت تاريک میشد، شازده شيشه روي چراغ لامپا را برداشت تا آن را روشن کند. بکوبِ در خانه چند بار به صدا درآمد. صدا نشان میداد مرد پشت در است.
-کاظم! کاظم! ببين کيه
کاظم چراغ مرکبي را از لب ايوان برداشت و رفت پشت در
-کيه؟ کيه؟
-منم جعفر، غريبه نيس
کاظم کلون در را باز کرد و وارد هشتي شد. شازده نگران از اينکه چه کسي اين موقع شب با شوهرش کار دارد چارقدش را روي سرش انداخت و رفت پشت در. صداها خيلي واضح نبود فقط معلوم بود درباره موضوعي صحبت میکنند که نمیخواهند کسي از آن مطلع شود. صداي زنگوله هاي حيوانات تو طويله مانع از شنيدن درست حرف ها میشد. شازده فقط متوجه شد که مردها راجع به محرم و عزاداري و امنيه ها حرف میزنند. کمی پشت در خانه ايستاد و بعد راهي مطبخ شد. کماجدان را از روي آتش برداشت. کتري را روي کلک گذاشت تا آب جوش بيايد. به حياط برگشت. کاظم لنگه هاي در خانه را بست و در را کلون کرد.
- مرد چه خبر؟ کي بود اين موقع شب؟
- هيچي!
- هيچي که نمیشه! انگار چند نفر بودن چي کار داشتن؟
- پشم گوسفنداشونا چيده بودن میخواسن بفروشن
- شومي اومدن پشم بفروشن، پس پشماشون کو؟!
- فردا ميارن
-اينا يه کاري ديگه داشتن راسشا بگو
-همه چيزا که تو نبايد بدوني.
-چرا نبايد بدونم؟
-دست بردار زن، کلافه شدم، بزرگترا محل بودن. درباره عزاداري محرم حرف میزدن.
-يا ابا عبدالله الحسين (ع) خب مثل هر سال روزاي تاسوعا و عاشورا شيرگاوا را میديم سرگذر، به کبري هم گفتم به موقع بياد سه من آرد نون نذري بپزه.
کاظم کماجدان را از دست زنش گرفت و به طرف اطاق سه دري راه افتاد و شازده به دنبالش.
-زن! بحث اين حرفا نيس امنيهها به سردستههاي عزاداري گفتن امسال حق راه اندازي دسته و عزاداري ندارن قدغن شده حالا اونا تو فکرن يه جوري قاچاقي عزاداري کنن.
-مگه عزاداري جرمه که قاچاقي عزاداري کنن؟!
-ظلمه ديگه دستور شاهه.
-خدا ريشه ظلما بخشکونه.
-حالا بيا بريم شاما ورکن بخوريم.
کاظم قابلمه را گوشه اطاق گذاشت، عرقچين را از سرش برداشت و قبايش را برد توي صندوقخانه آويزان کرد. شال دور کمرش را که باز کرد شازده مجمعه را وسط اطاق گذاشته بود. دو تا کاسه مسي را از روي گنجه و يک نان از توگنجه برداشت و گذاشت داخل مجمعه.
-خب حالا دستگاه امام حسين(ع) امسال تعطيل میشه؟
-گفتم که، میخوان قاچاقي عزاداري کنن
-اون وقت سراغ تو برا چيچي اومده بودن؟
-میخواسن اجازه بگيرن تو پيوند صحرا دهشنده عزاداري کنن
-شما چيچي گفتي؟
-هيچي قبول کردم، اونا شب عاشورا تو پيوند شمع روشن میکنن و بي سر و صدا عزا داري میشه. يه وقت به کسي چيزي نگي به گوش امنيهها برسه.