نویسنده : صفر چپ گوش
معلم پیش خودش می گوید: خوبه امروز سر کلاس یه موضوع را مطرح کنم تا دانش آموزا درباره اون اظهار نظر کنن و افکارشون شکوفا بشه.
وارد کلاس می شود و برجا می دهد. عرض کلاس را چند بار آرام طی می کند و بعد رو به بچه ها می گوید: امروز می خواهیم در مورد یک موضوع با هم گفت و گو کنیم. «خوش خط» تو بیا پا تخته.
خوش خط خودش را زود می رساند پای تخته سیاه و گچ را برمی دارد.: چی بنویسیم آقا؟
معلم: بنویس آدم ها در چه مواقعی با هم برابرند یا اینکه کی همه مثل هم هستند؟
خوش خط با خط خوش جمله معلم را می نویسد و بعضی بچه ها از روی آن می خوانند
معلم: آفرین جانم برو بنشین. حالا همه درباره این موضوع فکر کنید و هر کسی می خواهد جواب این سوال را بدهد دستش را بالا ببرد.
«حاضر جواب» دست می گیرد.
معلم: بفرما جانم
حاضر جواب: وقتی پشت چراغ خطر می ایستیم.
معلم: چرا؟
حاضر جواب: چون بابام می گه چه ژیان داشته باشی چه بنز آخرین مدل، پشت چراغ قرمز که رسیدی باید بایستی تا سبز بشه.
معلم: آفرین برای شروع بحث بد نیست این یک مورد از یک اصل کلیه اونم برا بری همه در برابرقانون
چند دست بالا رفته است و معلم به «گورکن» اجازه حرف زدن می دهد.
گورکن: توی مرده شور خونه و موقع کفن و دفن آقا!
بچه ها همه می زنند زیر خنده و معلم می گوید: ساکت! تو بحث آزاد به جای این که نیشتون را باز کنین فکرتون را باز کنین. خب گورکن! بیشتر توضیح بده.
گورکن: برای این که پولدار باشی یا فقیر، رییس باشی یا نباشی، یه جور با شما رفتار می شه، پارتی مارتی هم بر نمی داره.
معلم به گورکن آفرینی می گوید و با علامت دست به «مزه چی» می فهماند که نظرش را بدهد.
مزه چی که از نیمکت بیرون آمده و تا وسط کلاس رسیده در حالی که از شدت خنده نمی تواندحرفش را بزند بریده بریده میگوید: آقا اجازه! مثلا وقتی... وقتی... خواب هستند یا وقتی... بیدارند یا موقع حرف زدن و... حرف نزدن...
بچه ها می زنند زیر خنده و معلم با علامت دست به مزه چی می فهماند که برود سرجایش بنشیند: داریم جدی بحث می کنیم به جای این کارا فکرت را به کار بنداز.
بعد رو به «فکور» می گوید: شما بگو جانم
فکور: آقا روز قیامت و اونوقت که خدا به حساب و کتاب همه رسیدگی می کنه همه آدم ها با هم برابرن، یعنی در حساب رسی با اونها یکسان برخورد می شه، فرقی هم نمی کنه که تو دنیا چه کاره بودن و چه مقامی داشتن، سفید بودن یا سیاه، زن بودن یا مرد؟ فقط اعمال اونا مهمه.
معلم عینکش را بالا می برد و دست ها را پشت کمرش قفل کرده و شروع به قدم زدن می کند: آفرین، همینطوره اون جا دیگه مثل این جا نیست که بشه با پول و زور حق را پس و پیش کرد.
بعد رو به کلاس می ایستد: خب شوت زاده تو هم مثه اینکه می خواستی نظر بدی، هان؟
شوت زاده: آقا تو صف پمپ بنزین همه آدما مثل هم هستن چون همه می خوان بنزین بزنن.
دوباره بمب خنده بچه ها می ترکد و معلم با صدای بلند می گوید: فقط اونا که حرف حسابی دارن دست بگیرن.
و رو به «آسیب پذیر» که انگشتش را بالا گرفته می گوید: آسیب پذیر! اگه حرف حسابی داری بگو.
آسیب پذیر: آقا اجازه! موقع ثبت نام برای دریافت یارانه.
معلم و بچه ها همه با تعجب به آسیپ پذیر نگاه می کنند و معلم رو به آسیب پذیر می گوید: متوجه نمی شوم، بیشتر توضیح بده.
آسیب پذیر: آقا! ما مستاجر یه آدم پولدار هستیم. همیشه وقتی می یاد اجاره بگیره به بابامون می گه که فکر نکن من محتاج این چندر غاز تو هستم اما هر کاری حساب داره من چند تا خونه دیگه دارم، کارخونه دارم، ویلا دارم ولی نمی ذارم کسی زرنگ بازی در بیاره و پولما بالا بکشه. سر برج باید اجاره مرا بدین... اما چند روز پیش که برای یارانه ها ثبت نام می کردن زن حاجی اومد خونه ما و کلی با مادرم درد دل کرد که ما هم مثه شما به نون شب محتاجیم. به پسرت بگو برا ما هم تو کامپیوتر یارانه تقاضا کنه.
معلم چند لحظه سرجایش می ایستد و می گوید: خب؟
آسیب پذیر ادامه می دهد: هیچی دیگه آقا! به سوال «میزان درآمد» که رسید، گفت بنویس 600 هزار تومن در حالی که فقط از بابای ما ماهی 700 هزار تومن اجاره می گیره! آقا اجازه! ما اونجا فهمیدیم که برای گرفتن یارانه همه با هم برابریم!
تا معلم می رود بحث را جمع و جور کند زنگ می خورد و بچه ها هورا کشان از کلاس خارج می شوند.