سینی چی
از کتاب چهل پسینه
ايران، آجر را انداخت توي يانه و شروع به کوفتن کرد. دست يانه بالا میرفت و پايين می آمد و بر سر و روي آجر می کوفت. کم کم تکه هاي کوچک و بزرگ خرد و خردتر شد. گلستان نگاهي به درون يانه انداخت: خوبه ديگه، حالا بريز تو گرمهاي و ببيز.
توران ظروف برنجي توي اتاق را جمع کرد و چيد لب ايوان بعد دامن دورچين بلندش را جمع کرد و پايين پريد و ظرفها را آورد پاي يانه. دخترها افتاده بودند به جان سماور و سيني ها و خاکه آجرها را با سرانگشت محکم روي بدنه شان میکشيدند.
مادر جام و تُنگ هاي پاي سماور و سيني چيها را هم آورد و کنار بقيه ظرفها جا داد: درست و حسابي برق بندازيدا.
صداي اذان ظهر که از گلدسته مسجد آقا بزرگ بلند شد، گلستان از نردبان پايين آمد و پرده هاي چلوار سفيدي را که خودش روي آنها گل دوزي کرده بود تو تشت، پاي چاه انداخت.
حالا ديگر ايران و توران کار برق انداختن ظرف هاي برنجي را تمام کرده بودند. گلستان تشت را با آبي که از چاه کشيده بود پر کرد و مشغول شستن پرده ها و ملحفه ها شد: دخترا ظرفا را بچينيد لب ايوون و بريد يه لقمه نون و يه پياله چاي بخوريد. دخترها پاي سنگاب نشستند و با آفتابه مسي دست هاي پوست پوست شده شان را شستند و وضويشان را هم گرفتند.
گلستان يکي از پرده ها را توي تشت آب انداخت و صابون رختشويي را به سرتاسرش کشيد: بايد زود برم سر جوب آبشون بکشم، فردا صبح که گوش شيطون کر، میخوايم قالي ها را بتکونيم بايد اينا را از رو بند برچينيم.
***
صبح کله سحر حاج رمضانعلي پاشنه گيوه هایش را بالا کشيد و رو به پسرش که از زير کرسي بيرون می آمد، گفت: محمدرضا! ناشتا که خوردي قالي ها را جمع کن بنداز تو خرند تا بتکونن و زود خودت را بذار دکون. راستي گلستون حواستون باشه امروز مسگر مياد ظرفا را ببره سفيد کنه.
هنوز سوز سرماي صبح جاي خودش را به آفتاب کمرنگ زمستاني نداده بود که زنها سر و رويشان را با لچک پوشاندند و بعد از بستن درهاي اتاقها و مطبخ هر کدام يک سر قالي هاي دستباف را گرفتند و چنان تکاندند که در عرض چند دقيقه گرد و خاک حياط را پوشاند.
حالا ديگر نوبت تکاندن در و ديوار اتاق ها رسيده بود. گلستان نردبان را از اين سر اتاق به آن سر میبرد و کاسه ها و قوري هاي چيني را از روي طاقچه بلندها پايين میآورد. همه وسايل اتاق پنج دري به ايوان منتقل شد و دخترها مشغول تکاندن طاقچه ها و طاقچه بلندها شدند. صداي شلاق هايي که پارچه ها روي گرده ديوارها مینواختند توي اتاق لخت می پيچيد. مادر از حياط خانه با صداي بلند گفت: ِکري هاي توي کنج اتاقا را يادتون نره پاک کنيد. گلستان پارچه اي را سر يک چوب دستي بلند بست و تارهاي عنکبوتي را که روي در و دیوار اتاق بسته شده بود پاک کرد. ذره هاي ريز گرد و غبار توي آفتاب کمرنگي که به داخل اتاق خزيده بود، جلو چشم ها رژه می رفتند ولی دخترها بی توجه به آنها به رفت و روی اطاق ها مشغول بودند.